-
دغدغه ی نسیان !
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 23:42
1.فیلمهایی که در نیمه دوم سال گذشته در سینماهای تهران دیده ام : پذیرایی ساده ، آینه های روبرو ، دهلیز ، زندگی خصوصی آقا و خانم میم ، بی خود و بی جهت. 2. نمایشهایی که در نیمه دوم سال گذشته دیده ام : راهزنان ، پلکان ، هفت شب با مهمان ناخوانده در نیویورک ، مرده ریگ ، برهان . 3. فیلمهایی که از ابتدای سال 92 در سینماهای...
-
حکایت آرزوهای دست یافتنی
شنبه 29 تیرماه سال 1392 21:11
بچه ی پر توقعی نبودم، آدم پرتوقعی نیستم ،اما بچه که بودم تصورم از آرزو این بود که باید دست نیافتنی باشه یا دست کم خیلی خیلی دور از تصور! مثلا می گفتم اگه من یه چراغ جادو داشته باشم و یه غول چراغ و سه تا امکان آرزو ، هرگز آرزو نمیکنم دوچرخه برام مهیا کنه و کمتر از قالیچه سلیمون ،سفر در طول و عرض زمان و رفتن به فضا...
-
بی نام *
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 13:13
زنی که یک سر داشت و هزار سودا ، علاقه ای نداشت که که در تنگنای روزمره گی هایش، اتفاقات زندگی اش هم شبیه رخدادهای زندگی نقش اول فلان فیلم مشهور شود و بیزار بود از این شباهت های چسبناک ننگین و رنگین که هنوز جزء خط قرمزهایش بشمار می آمدند ! از قضای روزگار، زن ِ مفلوک یک روز که از خوابِ نا،نازش چشم باز کرد متوجه شد که چرخ...
-
ذهن چموش بی مبالات...
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 20:24
ذهنم دارد می نویسد. دست من نیست. دست خودش است! انگار تخیلات مرا به چیزی حتا نمی پندارد!!!! افسار گسیخته وار می تازد وامانده ! از کودکی که در کوچه می رود در حالی که دست کوچکش در گرفتن دست درشت و ضخیم پدر بزرگی خمیده اما خًر ذوق ، کش آمده و ماتحتش در حفظ پوشک بزرگ و آویزانی در جدال با جاذبه، کاریکاتور متحرک و زنده ای...
-
به دست چه کسی؟! انتخاب یا انتصاب؟
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 01:11
آنقدر تصویر تلویزیون میلی بی آنتن مانده ام وخیم است و تصویر دو سه شبکه ی ماهواره ای که نگاه میکنم صاف و بی خش و کم پارازیت که دیگر مدت مدیدیست قید رادیو 7 منصور ض ابطیان را زده ام و بیمارگونه به خبرهای دنیا اجازه میدهم پس زمینه ی خانه ی محقرم را تسخیر کنند! مهم نیست به زبان فرانسه یا فارسی ، مهم نیست گوش بدهم یا نه!...
-
دم مزن ! سکوت کن که گفتن تو نیش داره ... (1)
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 12:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA از دیوانه خانه به تیمارستان ، از تیمارستان به جنون کده!!!... البته واضح و مبرهن است که دور است از انتظار است، مهیا بودن همه شرایط و پایان محرومیت! چرا که "محرومیت"، همانا به کوهان شترِ رنج می ماند که معلوم نیست چرا همیشه اینجا نشسته و قصد عزیمت نیز ندارد!!! بنابر...
-
ما که راه رفته ایم / باد است که می گذرد ...
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 22:25
ملولیدگی های فروردین هم باعث نشد که ببوسم و بگذارم کنار داستان نوشتن نوشته های بی سر و ته و صد من یه غاز را. هفته ی پایانی تعطیلات نوروزی امسال آنقدر برای من علف ندیده فوقِ فوق العاده بود که بی خیال همه ی حرفهای تلخ و تکراری پدرانه و اعصاب له کنی که لحظات پایانی نوروز فامیلا مثل بختک های خام خوار (!) به جان مغزم...
-
جنون شب عید
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 02:58
شب از نیمه گذشته است. خوابم نمی برد! این آخرین شب سال است و انگار که آخرین شب عمرم باشد! بی خود و بی جهت تمام وجودم را استرس گرفته است! دیشب هم خوب نخوابیدم! خواب می دیدم که دزد به خانه ام زده! هیچ نبرده بجز کاناپه ی له و لورده ی سه نفره ام را که حالا طفلک نزدیک یک سال و اندی است نقش تخت خواب مرا بر دوش می کشد و حسابی...
-
حکایت گدا صفتی ،در شهری که پورشه با پرشیا کورس میگذارد پراید باپ
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 01:15
حکایت کم و کیفِ گدا صفتی ، در شهری که پورشه با پرشیا کورس میگذارد و پراید با پرادو! زنی که دردسرهایش زیاد بود و یکی دوتا نبود و علاقه ای به استفاده ازپوشاک مارک و برندها ی معروف نداشت و بی خود و بی جهت از زن کوهنوردی که به دوغ کَفیر علاقمند بود بدش می آمد، در راهروی اداره ای چشمش به مریم کُپُل افتاد که موقع راه رفتن...
-
بگو نه، به رمز و راز و به اشاره ،بگو نه!
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 22:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA مردک شکم گنده ایکبیری رسماً عاشق چشم و ابرویت شده و گرنه کدام رئیس کلّی را دیده ای که پیگیر شماره تلفن عوض شده ی یک ارباب رجوع متقاضی انتقال شود و شماره ی تازه ی مکشوفه توسط منشی را همچون گنج و غنیمتی چپ و راست بگیرد و جویای احوالت شود و گله گی کند از عدم تماست ! کدام رئیس بی...
-
ما را به آسفالت سوراخ!
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 00:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA هوای قهوه ای شهر را به ریه های قهوه ای ات فرو بده . بستنی قهوه ای رنگ و یخ زده را در لیوان ِ قهوه ی قهوه ای بریز و با قاشقک قهوه ای در حلقت بریز! همزمان قلم قهوه ای را بردار و روی کاغذِ قهوه ای ، تراوشات قهوه ای مغزت را در قالب کلمات قهوه ای بریز که چرا روزنامه ها ی قهوه ای،...
-
تنگناهای غریب!
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 22:23
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA وجدان لعنتی گور به گور شده که این جور وقتها خوب یادش می افتد به خبرداری و بیدار باشی بازی را برد .... بالاخره آن "نع" را گفتم و قید دانش گاه آ. زاد ا. سلامی را زدم ! امیدوارم با این عمل احمقانه قید چیزهای دیگر را نزده باشم.به اندازه ی کافی خودم را محکوم و محاکمه ی...
-
قرارتان برقرار...قرارشان بی قرار...
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 02:10
َ4 نفر! از 4دنیای متفاوت شاید! با 4 رقم علایق گوناگون شاید حتا ! ، ماهی یکبار خواسته ناخواسته کنج کافه ی شلوغ و پر دودی در تهران بحران زده ی این روزها خلوت می کنند و از هر دری می گویند و می گویند تا کافه به زمان تعطیلی نزدیک شود... حالا چه می گویند و چه دارند که بگویند و چه جذابیتی هست در تکرار این قرار بی عدد(!)...
-
نفس کشیدن سخته...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 01:08
1. همش می خواهم نفس بکشم. همش می آیم کله پربادم را رها کنم که بیاید روی آب و دمی نفس گیری کنم اما نمیدانم چه میشود که یک هو نمیشود؟! انگار سنگ میگذارند روی سرم! شستشان خبر دار میشود که بنای نفس کشیدن دارم.... بعد هر کس سرجای گرم و نرم خودش نشسته و اورد میدهد! رتق و فتق نمی شود امورات من به روش رادیکال مابانه ی آنها و...
-
شادمانی های مثال نازدنی!
شنبه 16 دیماه سال 1391 01:32
من واقعا راضیم و لذت می برم از شرایط زندگی در پایتخت، به کوری چشم دشمنان دوست نما ! من لذت میبرم از این همه آلودگی که همت می گمارند به خطرناک نمودن شرایط زندگی! حتا در شیراز هم این همه تعطیلی نداریم! و لابد هموطنان عزیز شیرازی اندکی در حال حسادت بسر میبرند ! بنده ازین تریبون خسته نباشید و خداقوت قرص و محکمی به مسئولین...
-
دنیای بی کینه!
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 00:12
1. یه وقتایی دل من یه ذره میشه برای اینکه دست بردارد از سر کچلم! 2. یه وقتایی میشه که وقتی موسیقی پیام موبایل صداش در میاد، شاکیانه میگم : " ای بابا! باز دوباره چی از جونم میخواد ایرانسل شیاد؟!" 3.یه وقتایی دیوونه میشم! مثل الان که ده روزه تمامه دارم فکر میکنم محافظه کار بودن در حد خانوم ایکس خوبه آیا یا...
-
زتدگی خصوصی آقا و خانم ....
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 03:07
ساعت دو نیم بامداد است و 8 صبح بایست سر کار باشم اما نمیتوانم ننویسم! بس که فکرم مشغول است، خوابم هم نمی برد و مجبورم خودم را بخوابانم!!! بالاخره دوست عزیزی مخم را زد و با آنکه یقین داشتم در فیلم "زندگی خصوصی آقا و خانم میم " هم چیزهایی هست که قلبم را به درد می آورد تن به دیدنش دادم. انتخاب خیلی خوبی بود دست...
-
آن مرد در باران رفت ! او "پول" دارد!
شنبه 25 آذرماه سال 1391 23:06
مردک چشم رنگی ،احتمالا یکی دو سانت از من بلند تر بود (!) و البته واضح و مبرهن بود که دو سومش زیرخاکی است! یا همان زیر زمین است. رنگ رخساره ی سرخ و سفید و لپ های گل انداخته ،کت و شلوار شیک و خوش دوخت ، عینک فیلان ، ساعت بهمان، ادکلن چنان ، همه رقمه تمول را در فرد مورد نظر فریاد می زد، هر چند که خودش هم بدش نمی آمد و...
-
زنده باد ولگردی!
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 23:44
اتفاقات ریز و درشتی رو تو این مدت یک ماهه و نیمه از سر گذروندم! انتقال و جابه جایی پر ماجرا در یک روز تماماًبارانی آذرماه که به سلامتی و میمنت جاگیر شدنم، تازه دارم به لحظه لحظه اش فکر میکنم!؛ روزهای پر استرسی بودند اما انگار من جمع اضدادم؛ استرس و بی خیالی! خیلی پررو منشانه است که آدم درگیری مثل من به صورت ریلکسیشن و...
-
یکی بود، یکی نبود!
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 21:18
خدا نصیب گرگ بیابان نکند! بعد از دوسال دچار سرماخوردگی خنسی شده ام. آخرین بار یکی بود، که نبود! که رفته بود پی خوش گذرانی. که بعد از آن بکوب بخواند برای ارشد ام بی ای! آخرین بار همکاری بود که با همه ی ویژگیهای غریبش دستم را بگیرد و کشان کشان ببرد برای آمپول و سرم زدن و بهبود یافتن! آخرین بار یکی بود که وقتی از سفر...
-
زنده باد نام مجازی!
شنبه 27 آبانماه سال 1391 00:11
کامنت آقای سید عباس سیدمحمدی ذیل پست پیشین بر آنم داشت که چند خطی درباره انتخاب نام مجازی در دنیای مجازی بنویسم. اکثر دوستانی که نوشته های این وبلاگ را می خوانند کما بیش بنده را می شناسند. این آشنایی هم عموما به زمان نوشتن در " بدون . ش.رح" باز می گردد که آن اواخر نامش به " نوشته های بی ق.رار"...
-
نقطه سر خط!
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 01:29
خیلی وخته که دیگه دستامو شستمو بازنشسته ی هر رقابتی شدم! توی راه عاشقی هر فرصتی پیش اومد پرتردید و تهدید بود... خلاصه ،قید همه چیو زدیم، دلمونو عین ته سیگار زیر پا له کردیمو گذاشتیم اون یه ذره آتیش سرشم خفه شه بره پی کارش! اونقدر "مَرد!مَرد!" کردن، که مردی شدیم واسه خودمون تو لباسای زنونه! تو مانتو و شلوار و...
-
مرگ بر چشم بندهای سیاه...
شنبه 13 آبانماه سال 1391 13:02
دوست تازه از زندان آزاد شده ای می گوید، وارد اوی.ن که می شوی عریانت می کنند. در حد مادرزاد! بعد دستور می دهند : بشین! پاشو! بشین ! پاشو! بشین .... شنیدنش هم صورتم را کش می آورد! دلم گر می گیرد! حالت تهوع ویرانم میکند وسرگیجه حکومت تنم را به دست می گیرد.... این زندان بان ها، این بازجو ها دیگر چه جور جانورانی...
-
به درک!سرتو بکوب به دیوار
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 00:56
دارم جمع میکنم بخشی از بار و بندیل را! از جمله لباسهای زمستانی و چند جفت کفش و کلاه وشال و کیف های مختلف و کتابهای سر دستی و امثالهم ! تنها خبر خوب و بهترین خبری که از ابتدای امسال شنیدم همین بود که :" خانوم شما شنبه اول وقت بیا همینجا مشغول شو !" از دیروز از خوشحالی زیاد شوکه شده ام و نمیدانم چه جور عکس...
-
تهران نوشت
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 14:48
- سومین بار است که در دو ماه گذشته تهران هستم و تک و تنها شهر را گز میکنم! - در مجموع نمیتوانم بگویم این سفر ها خوش گذشته اند یا نه! ترکیبی بوده اند از لحظات پر از اشک و لبخند!!! - تنهایی دلگیر کننده بوده است، اما بعضا آلترناتیو بهتری سراغ نداریم! :/ - نمایشگاه گل و گیاه فق العاده بود! تنها ایرادش این بود که همراهی...
-
در دفاع از دسته بندی های من درآوردی!
شنبه 22 مهرماه سال 1391 21:26
من آدم چیزدانی نیستم! منظور اینکه مطالعات آکادمیک خاصی در زمینه ی علوم انسانی ندارم. این روزها در فضاهای مجازی و در پیامدش دنیای حقیقی ،برای موردِ بَه و بَه و چَه چَه قرار گرفتن بهتر است که یک مدرک مثلا فوق لیسانس فلسفه (!)، علوم اجتماعی، علوم سیاسی و یا مشتقاتشان را زرکوب شده زیر بغل داشته باشی. یا اگر هم نداری باید...
-
سالخوردگی در سایه آفتاب بی رمق زمستانی!
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 00:46
این هم عکسی از اسکندر کوچه ی ما! فراغ بال و خیال رام را تماشا کنید؛ یله شدن روی صندلی ارج تاشوی کج و معوج سالهای دور و فرو رفتن در چرت نیم روز، در آفتاب لَش و لاجون زمستان، دهان باز مانده و دست به سینه نشسته در خواب، رادیوی قدیمی همیشه روشن و بساط رها شده ی سیگارفروشی که بنظر می رسه بیشتر وسیله ی تفریح است تا امرار...
-
تئوریزه ی خشونت ،روایات تلخ و شگفت انگیز
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 18:18
------- "من منچستر یونایتد را دوست دارم" به قلم مهدی یزدانی خرم، با مقدمه قوی و دلگرم کننده ی نویسنده ، بسیار جذاب آغاز می شود. دلگرم کننده از آن جهت که خواننده اهل فنی که شما باشید سریعا متوجه می شوید با اثر ویژه و متفاوتی روبرو هستید. برای خواندن این کتاب فی الواقع باید صبر و حوصله ی زیادی داشته باشید، بر...
-
سوگند به جامه های فاخرِ زربفت و پر زرق و برق ِ خران!
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 22:32
خیلی لاغر است! مرد افکن نیست! زیادی سوسولی است و کلا لبها نمی توانند ارتباط معنا داری با پیکر لاجونش برقرار کنند! جگرت را خون می کند تا تمام شود! !esse به لعنت خدا هم نمی ارزد این!More دودش هم که جواب نمی دهد اصلا! صد رحمت به مارلبرو فیلتر پلاس که تمام شد، چند تایی پال مال اوریجینال فرد اعلای مِید این خارجه بود که کام...
-
باری که حملش ناید ز گردون...
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 00:59
نفسش را همراه با تُنالیته ی جغجغه وار صدا ، از جا و مکان گرم و نرمش بیرون می دهد و ناغافل فوت می کند در سک و صورت رنگ پریده ی یخ کرده ام که : " باید نگاهت رو به زندگی عوض کنی، اینجا و اونجا فرق نمی کنه!" بنفش می شوم و کم مانده جیغ برنده ام را مثل شمشیر هاتوری هانزوی Umma در کیل بیل 1 (!) بر فرق سرش بکوبم که...