یک هفته ای از کات کردن با شوهرم می گذشت و داشتم مقدمات تلاق توافقی مان را آماده می کردم که یک روز روی تلفن همراهم یک پیامک عجیب دیدم با این مضمون "Hi are u ok?"
خب از آنجایی که اشتباه پیامکی یکی از معضلات رایج عصر حاضر است زیاد تعجب نکردم، اما از آنجایی که این بنده ی حقیر ید طولایی در به فنا دادن گوشی و سیم کارت داشتم و معمولا تا ماهها پس از تعویض گوشی یا سیم کارت، در تکاپوی جستن شماره های گم شده ی دوستان و آشنایان عزیز می باشم و در این دوره اگر عزیزی پیامکی بدهد، مجبور بپرسم "شما"؟ و بعد توضیح طویلی بیافزایم که چه بلای آسمانی جدیدی بر فرق تلفن همراهم نازل شده است!، گفتم ازین بنده ی خدا هم بپرسم که کار از محکم کاری عیب نکند! و به رسم معمول و معهود پیامکی حاوی جمله ی پرسشی مختصر و مفید و موثر و کارساز "u?" ، فرستادم!
چند ثانیه بعد،جواب خیلی محکمی آمد که " فرزادم"!!!
این جواب مانند پتکی به پیشانی ام برخورد کرد و روی زمین افتاد و کم مانده بود باور کنم که سالهاست برادری به نام "فرزاد" دارم!!! و یک آن آلزایمر لحظه ای به سراغم آمده!...
هر چه به مخیله ی ام فشار آوردم و پلکان های مغزم را بیشتر کاویدم و به تمام عمه ها و خاله ها و دایی ها و عمو های خودم و پدر و مادرم رجوع کردم، پسر،داماد و یا نوه نتیجه ای _حتا_ با این نام مبارک در هفت جد و آبادمان نیافتم!.. با این اوصاف دیگر جای هیچ شکی نمی ماند برای آدم خوش بین صفتی، مثل من که باور کنم طرف قصد و غرضی دارد. با این حال یک بار دیگر بیشتر در مغزم جستجو کردم و اینبار تک تک عناصر ذکور خانواده ی شوهر متروکم را از نظر گذراندم و دیگر یقینمند شدم که طرف آشنا نیست!
جواب دادم:" شرمنده گویا احتمالا (حتما) اشتباه گرفته اید"! و خوشبینانه گمان می کردم این داستان تکراری عصر حاضر باید در همین نقطه به پایان برسد ،
اما به قول شاعر: " زهی تفکر باطل /زهی خیال مهال"
سحرم دولت بیدار به بالین آمد | گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد |
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام | تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد |
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای | که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد |
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد | ناله فریادرس عاشق مسکین آمد |
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست | ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد |
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست | که به کام دل ما آن بشد و این آمد |
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار | گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد |
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل | عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد |