یک جفت چشم و یک دنیا دیوانگی و دیگر هیچ ....

این طرفها که سر و کله ام پیدا میشه یعنی خییییلیییی خسته ام! یعنی  از بس  با سر رفتم تو دل ماجرا سر درد گرفتم!

و در واقع از بس بازمین و زمان کلکل کردم بریده ام...

یعنی عمیقا دلم یه خواب عمیق میخواد... 

ینی پناه آورم به "نوشتن". پناه آوردن به معنی دقیق کلمه...

یعنی که پرم از سه نقطه های بی جواب!

و علامتهای تعجب بیخود!

حکایت تکراری دلدادگیهای عبث پایان یافته و بی پایان!که خسته شدم بس که دل شکستم و دل شکسته دیدم و دل شکسته گردیدم...

"آنکه میگوید دوستت دارم،خنیاگر غمگینیست که آوازاش را از دست داده است..."