باری که حملش ناید ز گردون...

نفسش را همراه با تُنالیته ی جغجغه وار صدا ، از جا و مکان گرم و نرمش بیرون می دهد و ناغافل فوت می کند در سک و صورت رنگ پریده ی یخ کرده ام  که : " باید نگاهت رو به زندگی عوض کنی، اینجا و اونجا فرق نمی کنه!"

بنفش می شوم و کم مانده جیغ  برنده ام را مثل شمشیر هاتوری هانزوی Umma در کیل بیل1(!) بر فرق سرش بکوبم که ؛ "چرت نگو محض رضای خدا!" یا حتا ، خیلی معذرت می خوام : " زر زیادی نزن " !!!

حرفهایش درست شبیه حرفهای صد من یه غاز اخیر ، همسر سابقم بود، که تا وقتی اینجا بود و زیر سقف این خانه نفس می کشید، آه و ناله اش از زندگی بی تنوع و کسالت بار در این شهرسوخته، گوش فلک را کر کرده بود و به محض ورودمان در هر سفرِ پایتخت، آنچنان با ولع دوده های هوای تهران را به منتهی الیه آخرین کیسه های هوایی ریه های بخت برگشته اش می فرستاد که انگار باعث و بانی این اقامت ناگزیر من بوده ام و او را از زندگی در لوس آنجلس سیتی محروم نموده ام!!! ....(بلا به دور)

 و حالا که خر پرطمطراق و مبارکشان از پل گذاشته و پایتخت نشین شده اند و حتا نیم نگاهی هم به این گوشه ی گمِ دنیا نمی اندازند که هیچ، کلاهشان را باد به این سو بیاورد ،نمی آیند بردارند ،پیغام و پسغام حواله می کنند که ؛" اینجا و آنجا ندارد،سعی کن خودتو درست کنی!!! باید نگاهت رو به زندگی عوض کنی"!!!! .....یاللعجب!

انگار یکی ازین دو نفر این حرفها را در کلّه ی آن دیگری فروکرده باشد یا هر دو سر یک کلاس مزخرف انرژی مثبت و متعلقاتش نشسته باشند!!!

 باور کنید قصد نک و نال و نق و نوق ندارم. برای بهتر شدن زندگی درین گوشه تمام همّ و غم خود را به کار گرفنه ام و ازین بابت، راضیم از خودم. اما این حرفها از دهان کسی که خودش حاضر نیست  مدت کوتاهی در یکی از مناطق محروم ایران زندگی کند، به کلاسهای مختلف فرهنگی تفریحی  و پیک نیک های آخر هفته و پارتی های دوره ای و امکانات آموزشی و بهداشتی و ...، " نه" ، بگوید، بی خیال کلاس آواز و موسیقی و زبان و یوگایش شود و برود مدتی در سیستان و بلوچستان با نگاه منحصر به فردش ، زندگی پرکیفیتی را پیش بگیرد و از عصرهای دلگیر جمعه ، بعداز ظهرِ فردِ اعلایِ فرنگی با نون اضافه، رقم بزند و حسابی حالش را ببرد، در کَتَم نمی رود!


امان ازین تفاوتها در طول و عرض جغرافیا و جبرهایی در مقیاسهای ناموزون همیشه ! و امان ازین ادعاهای الکی غیر قابل هضم!


- به اطلاع عموم دوستان برسانم اینجانب  تا یک ماه دیگر، 17 سالی می شود که ساکن این شهرم ، در حالیکه از بدو تولد تجربه ی زندگی در شهرهای تهران،شیراز، پاریس، جهرم، تبریز ، اصفهان و اهواز ( از حداقل3ماه تا حداکثر 10 سال)را  هم داشته ام! و امیدوارم که عنقریب ازین " شهر خدا "2 کنده شده و بالاخره همانجایی زندگی کنم که دلم می خواهد! اینجا و آنجا ندارد هم به نظرم حرف مفت است! اگر فرقی ندارد، دوستان، خودشان تشریف ببرند،مدتی در اقصا نقاط سر کنند،باشد که رستگار شوند!

 


پا نوشت:


1. kill bill از فیلم های مورد علاقه ی بنده ساخته ی تارانتینوی عزیز


2. city of God  فیلم فوق العاده ی فرنالدو میلر برزیلی 

نظرات 18 + ارسال نظر
ققنوس یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

بهترین کار رو می کنی!

سپاس از دلگرمی ای که دادی ققنوس خیس

مترجم دردها یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

همساده در خانواده ما ضرب المثلی هست به کنایه - نمی دانم البته دیگران هم می گویند یا نه ! که من نشنیدم ! - که می گوید: "آون زبونت رو بیار بیرون من ببوسم".کنایه ای ست به زمان هایی که طرف اکیدا ً حرف حساب می زند.

والله تو کت من یکی هم نرفت که نرفت،انرژی مثبت و این چیزها.به مدتیشن اعتقاد دارم و اثرات مثبتش ،به این چیز ها نه.

کار خوبی می کنی برای کوچیدن.من هم چند وقتی به فکرش هستم برای شش ماهی بروم کنار دریای شمال زندگی کنم،افسوس که امکانش را ندارم!

کوچیدن خوب است،شما هم به قدر کافی در شهر مذکور زیسته ای و چنانچه امکاناتش هست و جایی هست که تو را بخواند و خلاصه شرایط مهیاست،در کوچیدن به جایی که خود صلاح می دانی تعلل نکن!

به! آقوی همساده! احوال شریف؟!

بله ما هم شنیده ایم نیز! ضرب المثل بس به جایی است.

این مجذوبان انرژی مثبت که یک مسئله واهیه به نظرم، اغلب یه جاهایی خودشون هم به سوتی های عظیم دچار میشن که برام جالبه!

سالهاست که جایی مرا میخواند اما امکاناتش پیش نمی آید. حالا دری به تخته خورده دارد جور میشود. پیه همه ی سختی های بعدش را هم به تن مالیده ایم که بعد نق نزنیم یک وخت!

بابت این همه دلگرمی سپاس

فرزانه دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام مهرآیین ...آخر من چه طوری به آخر این اسم جان بچسبونم ؟

همه چیزو گفتی دیگر پس اول آون زبونت رو بیار بیرون من ببوسم خیلی بامزه است این و اینجا هم جاشه ها

درست می گویی این که هر جا بری آسمون همین رنگه یک حرف مفت بیش نیست .
تفاوت ها غیر قابل انکار است . مثلاً من اگر الان ساکن وین بودم یا مثلاً بودا پست اینی که الان هستم نبودم ... درست است که هم وطنای ما مثل اون جعبه بنفشه های بهاری هر جا برن خاکشان را هم می برند اما همه چیز که خاک نیست .


سلام فرزانه جااااان!

والا دیگران میچسبانند ها ! البته ما خود همچنان همان مهرگانیم که بودیم....

والا این داستان زبون در آوردن خیلی خوب و به جاست اما خب از لحاظ بهداشتی یک مقداری ایراد دارد!

آفرین. اتفاقا مثال دوستان مهاجرت کرده را هم میخواستم بزنم. گفتم بگذار بحثش در کامنت دونی باز شود. مثال نزدیک هم همین امید یا مرمر خودمان. رفته اند، خیلی هم راضی اند! با تغییر نگاهشان به زندگی اگر در ایران می ماندند میتوانستند، اینجایی باشند که حالا هستند؟!
بنده فعلا علاقه ای به مهاجرت در آن سطح ندارم. و البته این را هم قبول دارم که واقعا همه چیز که خاک نیست.

محمدرضا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

سلام
آنها که می گویند اینجا و آنجا فرق ندارد خب کمی هم بروند در جنگل های سرسبز و خوش آب و هوای شمال زندگی کنند! البته یک سال تمام! پیشنهاد خوبی ست ها! خرس و گراز و گرگهای مهربانی دارد!
نمی دانم این جهنم دره هایی که امثال ما بزور جبر تاریخی و جغرافیایی و... زندگی می کنیم چرا این شکلی هستند. یعنی گاهی دلم برایشان تنگ می شود!
شهرهای متعددی زندگی کرده ام و همیشه گرگان برایم شهری دلپسند بوده. همه ی فصل هایش و مخصوصا پاییز شکوهمندش.
تهران! خیلی خوب است به شرطی که برای آخر هفته بروی آنجا که بچه تهرونی ها رفتن پیش والدینشون شهرستان!!

سلام کرکس

چه شان است این جهنم دره ها؟ به این خوبی و زیبایی!چرا نگاهت رو به زندگی عوض نمی کنی کرکس؟ بستگی به نگاه خودت داره زندگی!

والا ما تهران رو با وجود همین بچه تهرونی های فوق الذکر هم قبول داریم!

آنتی ابسورد دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ق.ظ

درود
موافقم آن عبارت آخری که گفته ای از دهان نامبارک بعضی ها بیرون میاید مزخرف و پرت و پلای محض است.اصفهان که بودم میان دوستانمان دانشجوی خارجی زیاد داشتیم بخصوص از کشورهای حوزه ی خلیج(فارس؟همیشه فارس؟!) و تعدای هم از چین و اروپا و ... .بارها و بارها به حال خودم تاسف میخوردم که دانشجوی درجه 2 آنها موفق شده بورسیه بگیرد و براحتی آب خوردن توانسته ایران را برای ادامه تحصیل انتخاب کند و دانشجوی درجه یکشان هم راحت راحت اروپا را برای ادامه تحصیل چه در مقطع کارشناسی و چه در مقاطع بالاتر توانسته انتخاب کند امّا کسانی چون بنده و دیگرانی که از نظر استعداد و نبوغ بنده در محضرشان لنگ می اندازم حتّا نمی بایست فکر تحصیل در کشورهای درجه 2 اروپا را داشته باشند!بعدها دست از رویاهای خیلی بزرگ کشیدم و اراده ام معطوف شد به ساده نگری و ساده زیستی و تعدیل خواسته هایم.اکنون که به گذشته ها نگاه میکنم میفهمم تا آن حد در تعدیل خودم موفق عمل کرده ام که به گذشته ها(حتّا گذشته های نه چندان درو) به دیده ی شک می نگرم که آیا این من بوده ام با این حد از خواست ها و برنامه ها آن هم در محیطی و در جایی که کشش آن همه خواست را نداشت؟باور کنید گاهی شکّ و تردیدم به یقین می گراید و می گویم نه.آن من نبوده ام.من اینی هستم که الان هستم.من خودم را فیلتر کردم.من رویاها و برنامه هایم را فیلتر کردم.امّا بهرحال خروجی این فیلترینگ هم میتواند با معنابخشی به زندگیش (با علم به اینکه زندگی پوچ است)زیبا باشد و لذتی را که شخص خواهان آن است عایدش نمایدومیخواهم بگویم اگرچه از خودم و رویاهایم کوتاه آمدم امّا باز راضیم که در گوشه ای دنج در شهری زیبا در شمال کشور در سکوت و آرامشم میخوانم و می نویسم اگرچه گاهی اسیر بیمعنایی می شوم...آن چیزی که خشنودم میکند و آن شکّ زاینده را می زاید،همان نگاهی ست که اکنون به گذشته دارم.گذشته برای من دیگر وجود ندارد.خیلی از عکس هایم را سوزانده ام.خیلی از یادداشت هایم را سوزانده ام.خیلی از افراد را از حافظه ام دیپورت کرده ام و دیگر حتّا نامشان را هم نمی دانم!گذشته ی من در حال مرگ است و نزار و نحیف شده.شاید هم خیلی وقت است که مرده باشد!

تا بفهمییم این من واقعی کدام است واقعا عمر مان به سر آمده آنتی ابسورد!
به نظرم زیاد نباید به این مطلب گیر بدهیم. و واقعا باید ببینیم در هر برهه ای چطور میتوانیم زندگی با کیفیت تری برای خودمان رقم بزنیم. ببینیم کجا باشیم چه کار کنیم بیشتر جواب میدهد و بیشتر حالمان را خوبتر می کند.

من خیلی خوشحالم که اقلا با وجود این همه سختی و بد بیاری که داشته ام از هیچ کدام از تصمیماتی که خودم برای زندگی خودم گرفته ام پشیمان نیستم!

امیدوارم همیشه در همین گوشه ی دنج آرامش که بزرگترین موهب زندگی است را داشته باشی.

ترنج دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com

میای تهران؟

آری.
اینبار امیدوارتر از پیشم برای درست شدن این کار....

درخت ابدی سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
از این شمشیر هاتوری هانزوی خوشم میاد و اگه شهید محراب نمی‌کنی، بدم نمیاد ضربه‌ای هم بر فرق سر ما بکوبی.
بیت:
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی‌ست شریف
نتوان مرد به زاری که من آن‌جا زادم
بلاخره باید تفاوتی بین واقعیت و حرف‌های عارفانه قائل شد. بنده حاضرم در یک کشور آفریقایی نامسلمون زندگی کنم، به شرط این‌که کم‌تر به خودم و بقیه فحش بدم.
اما جدا از شوخی، اصولا انسان باید نگاهش رو اصلاح کنه، وگرنه فقط همون شمشیر سامورایی به کارش میاد. آیا به این وضعیت هم می‌شه جور دیگه‌ای نگاه کرد؟

سلام درخت
شرمنده علاوه بر اینکه فقط زنندهگان حرف مفت ازین موهبت بهره مند میشوند باید بگم که آخه هاتوری هانزوی به اون خفنی شهید هم نکنه ممکنه درختارو تبدیل یه الوار کنه!

به به!به به! هر چی بگم با ابیات سعدی خوب ارتباط برقرار میکنم کم گفتم!

همین دیگر امکانات باشد که آدمی کمتر مجبور باشد به پستهای اینچنینی و شستشوی دیگران!

دو جمله ی آخری رو خوب نگرفتم چی شد؟!

امین سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ http://amin79.blogfa.com/

"این جا وآنجا ندارد" به نظرم حرف کاملا چرتیست. از قضا من در استان سیستان وبلوچستان خدمت کردم. حرفات رو کاملا میفهمم و درستن. اما یه نکته: اگه بتونیم شرایط زیستمون رو عوض کنیم که چه بهتر اما اگه نتونیم و ناچارا یک جای نه چندان خوب زندگی کنیم. اونوقت جملاتی از اون دست رو باید خودمون آگاهانه مد نظر قرار بدیم. یعنی مثلا الان من در ایرانم (این جای گل و بلبل!) خب راه در رو هم بسته است. پس بهتره با جملاتی چون "اینجا و اونجا نداره" سعی کنم تو همین گندابی که هستم لااقل نپوسم. البته این جمله رو خودمون باید به خودمون بگیم نه یکی که در شرایط عالیه و از حال ما ناآگاه.

پرفکت!

ینی واو ننداز نظر بنده همین چیزیه که گفتی! گفتم هم که برای استفاده ی حداکثری از حداقلها همیشه تلاش کرده ام و اسم این رو هم نمیذارم عوض کردن نگاه و مثبت نگری. علایق و آرزوها و آرمان ها سرجاشون هستن و تو فقط برای پیش گیری از پوسیدن دست و پا میزنی ، دست و پا زدنی!!!
بی نهایت لایک به اون جمله ی آخرت!
ینی اگه این حرفها رو این دختر داشجوی همسایه بغلی زده بود اینقدر بر نمی آشفتم که اون دو نفر موجود در پست!!!

نیاز سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ق.ظ

امیدوارم هرچه زودتر آنجایی باشی که دلت آنجاس
از نظر من میزان رضایتمندی و لذت مهم است خواه این حس در یک روستا و ده کوره جان بگیرد چه در اعیون شهری چون پاریس
من هم در فکر کوچ هستم تا خدا چه خواهد نه برای بهره مندی از مزایای شهری بلکه برای رسیدن به آرامش و آن نقطه لذت از زندگی
هردو فیلم را هم هستم اساس

ممنون نیاز جان تا میتوانی دعا کن. آرزو های پر توان برسید به مدد این لیلون کم توان...

امیدوارم تو هم هر چه زودت همونجایی باشی که بیشترین لذت رو از زندگیت ببری.

شهر خدا که واقعا خداست! من دوبار دیدمش در دو ماه متوالی!مختصرش میشود؛ خشن و خنده دار!

نجیبه سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 ق.ظ

خواهم دید این فیلم را !

کیل بیل را ندیدی مهم نیست خیلی! ینی اگر پالپ فیکشن تارانتینو را دیده باشی این کیل بیل های یک و دو زیاد به دلت نمینشیند!

اما شهر خدا را توصیه میکنم حتما ببینی.

ققنوس سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ق.ظ

کامنت زیبای درخت ابدی در مورد حب وطن عزیز من رو یاد بیتی از میرزاده ی عشقی عزیز انداخت:
چو ایران نباشد به تخمم که نیست(عذر می خوام، البته از دوستان و نه از ایران!)
روم جای دیگر زمین قحط نیست...
ادامه ش هم که دیگه جایز نیست!

عجب... عجب...

سرچ کردم در نت چیز زیادی نیافتم! اما اگر که در خود دیوان اون مرحوم خوندید پس شک دارید چرا؟!

در مورد ادامه ی بیت هم : هی ی ی وااای من!

ققنوس سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ق.ظ

البته اینکه این شعر از میرزاده باشه واقعن جای تردید داره ولی من تو کتاب دیوان میرزاده خوندمش!

میله بدون پرچم سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام
همه این حرف ها یه طرف ... رسیدن به خیر

سلام
ممنون

ولی راستش از آخرین باری که رسیدم سه هفته میگذرد ها!

نیاز سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ

خو اون چه توصیه ای بود انر فیلم لیلون جان؟؟؟؟ کیل بیل ها کجا پالپ فیکشن کجا؟؟؟ سیتی اف گاد هم بعد کیل بیل ها

محمد چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.beinabein.com

درووود دوست جدید من
پیرو سوالی که پرسیده بودید لطفا ایمیلت رو برام بذار تا برنامه های طبیعت گردی رو بهتون اطلاع بدم
به امید دیدار

درخت ابدی پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

منظورم این بود که باید دنبال راه دیگه‌ای جز شمشیر گشت.

شمشیر که فقط یه فانتزی ذهنی بود! کلا بنده همواره به دنبال روشهای پلتیکی بوده ام!
نکنه شمام انرژی مثبتی هستی جناب درخت؟!

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ب.ظ

اون رسیدن چند وقت بعد رو می گم

آهااان! ازون لحاظ!

ایشالا که زبونتون خیر باشه. ایشالا ایشالا

درخت ابدی جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:46 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

نه بابا، ما رو به این سوسول‌بازیا چی‌کار! علاقه‌ای به این مقوله ندارم. فقط گاهی ذن-بودیسم می‌خونم.

اطلاعات خاصی درباره ذن بودیسم ندارم. با خوندن کتابهای هرمان هسه (سیذارتا و دمیان) اطلاعات خیلی اندکی به دست آوردم. در همین حد!

اما در کل فک کنم اگه بشه باهاش ارتباط برفرار کرد خیلی آدمو قوی میکنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد