در دفاع از دسته بندی های من درآوردی!

 

من آدم چیزدانی نیستم! منظور اینکه مطالعات آکادمیک خاصی در زمینه ی علوم انسانی ندارم.

این روزها در فضاهای مجازی  و در پیامدش دنیای حقیقی ،برای موردِ بَه و بَه و چَه چَه قرار گرفتن بهتر است که یک مدرک مثلا فوق لیسانس فلسفه (!)، علوم اجتماعی، علوم سیاسی و یا مشتقاتشان را زرکوب شده زیر بغل داشته باشی. یا اگر هم نداری باید کلی کتاب کمرشکن و سنگین  مرتبط با فیلسوفان تحلیلی و قاره ای و چه و چه و آراء و نظراتشان را از بر باشی تا حین بحث و جدل ها از آستین مرقع بیرون بکشی و چون چماقی قاطع بر سر مخاطبت بکوبی بلکه پیروز میدان باشی. (چرا که متاثرانه ، عموما در بحث های رایج  یا گپ و گفت های دوستان علوم انسانی دان بیشتر کفتمان مشهود است تا گفتمان.)
خلاصه  این تمایز علوم انسانی دانی می تواند دال بر فرهیختگی بی حد و حصر و کسب منزلت لایتناهی در قضاوتها حتا گردد.
این تمایز گاها در عرصه های مختلف، تمایز رقابتی (!) حتا محسوب می گردد.(یه روز خوب که حسش بود درباره تمایزات رقابتی در عرصه های مختلف توضیح خواهم داد!)
...

من اما مدام پراکنده خوانده ام و این را آسیب عظمای روند مطالعات دست و پا گچ گرفته ام (!)، می دانم.
 در این میان هرگز احساس نکرده ام که حتما لازم است مثلا در فلسفه هوادار جان بر کف و یخه دریده ی یک فیلسوف خاص یا یک ایدئولوژی مشعشع و یا منش فکری ویژه بود! هر کدام را خوانده ام فقط محض این بوده که بدانم چه گفته اند و چرا ؟ که چه بشود؟! خیلی از چیزهایی را هم که از ابتدای سال 80 تا کنون خوانده ام دست فراموشی با خود برده است و دست بنده ی گیج را خالی گذاشته است،بدبختانه!

این همه گفتم که بگویم. تصمیم داشتم درباره ی دسته بندی رمان ها به "عامه پسند" و "خاصه پسند"، بنویسم اما خب گویا حتا سواد لازم نوشتن درباره ی ادبیات و منتسبات به آن را هم ندارم. هر چه بنویسم و بگویم هم صرفا بر اساس مشاهدات و تجربیات میدانی خودم طی این سالهای دمخوری با رُمان است وبس  و هیچ گونه ارزش دیگری هم ندارد.

بار ها شده کتابهایی را خودم خوانده ام ، پسندیده ام و به دوستی امانت داده ام که بخواند (البته با اصرار سیریش وار خودش) و طرف بَعدِ دو روز برگردانده و اصلا حوصله ی مبارکش نکشیده به خواندن! و با صورتی آویخته و صدایی عاری از هر گونه احساس گفته که : هی لیلون! چه حوصله ای داری تو ؟!بابا، بی  ی ی خیال ! با این کتابهات!

اگر طرفداران رمان های رقیق شده ای مانند نوشته های فهیمه رحیمی و مودب پور و امثالهم را سوا کنم از بقیه. باز هم می توانم برای رمان ها دسته بندی عامه پسند و خاصه پسند منتها از نوع دیگر قائل شوم.

این دسته بندی من درآوردی به هیچ وجه از ارزش کار نویسنده و اثر نمی کاهد و فقط کمک می کند که بدانیم چه کتابی را به چه کسی معرفی کرده یا امانت دهیم که بعداً با پک و پوز کش آمده نیایند سراغمان!!!

به عنوان مثال من تمام آثار دولت آبادی را بجز این متاخرها ؛ "سلوک" یا " آن مادیان سرخ یال" در دسته عامه پسندها قرار می دهم. "شوهر آهو خانم" علی محمد افغانی را در دسته ی عامه پسندها می گذارم و " شلغم میوه بهشته" اش را در دسته خاصه پسندها!

نوشته های احمد محمود و مسعود بهنود و عباس معروفی را در دسته ی عامه پسند و نوشته های رضا قاسمی و " من منچستر یونایتد را دوست دارم" مهدی یزدانی خرم را در دسته خاصه پسندها می گذارم.

از حسین سناپور دو کتاب خوانده ام "نیمه غائب" و "ویران می آیی" که اولی را خیلی دوست داشتم ،اما دومی چنگی به دلم نزد و البته هر دو را جزء خاصه پسندها می گذارم. 
کتابهایی مانند "عطر سنبل،عطر کاج" فیروزه جزایری دوما و " کافه پیانو"ی جعفری و مجموعه داستان کوتاه "کفشهای شیطان را نپوش" احمد غلامی را هم در دسته عامه پسند ها می گذارم.

و البته مثلا "بوف کور" صادق هدایت را در دسته خیلی خیلی خاصه پسند قرار می دهم!

به طور خلاصه در دسته بندی من در آوردی ام، داستانهای عامه پسند طیف گسترده تری از مخاطبان را راضی نموده و تعداد بیشتری می توانند با این ها ارتباط برقرار کنند، لُبِ مطلبِ داستان ، باقلوا وار از حلقوم آدم پایین می رود و در خواندن آنها کیف و حظی ست سرشار و لایتناهی! ضمن آن که از ارزش ادبی این داستان ها ذره ای کاسته نشده و اغلب نشان های ادبی مختلفی هم بر شانه ی خود حمل می کنند.



نظرات 25 + ارسال نظر
مترجم دردها یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

هـــِی لیلون !

برای اینکه بتوانیم و بدانیم چگونه به سمت کتاب ها برویم،وارسی شان بکنیم و چگونه با آن ها درگیر بشویم،نیازمند حداقلی از آگاهی از «نظریه ها» و «مکاتب» و «روش شناسی» هست.

چنین چیزی هم زیر پای تو را در مقام خواننده قرص و محکم می کند،هم به تو دیدی می دهد و هم در وقتت صرفه جویی می کند.

اگر بدانی که چه سبک های نظرت را جلب می کند و یا یا جنس نوشتن کدام رمان ها بیشتر می پسندی،هم حظ و لذت بیشتری برای خودت به ارمغان می آوری و هم در وقت و هزینه ات صرفه جویی می شود.

ممکن است از رمان های سبک « سیال ذهن» خوشت بیاید و رئالیست ها را دوست نداشته باشی.ممکن است فلسفی هایی نظیر داستایوفسکی را دوست داشته باشی و ممکن هم هست چنین نباشد.

به نظرم اگر چند ماهی وقتت را صرف شناختن نظریه ها و روش ها بکنی نه تنها ضرری نکردی،بلکه سود سرشاری عایدت می شود،ببین من کی بهت گفتم !

هایل هیتلر!

فکر میکنم پارگراف اول با وجود کاملا به جا بودن زیاد برای رمان ادبیات مصداق نداشته باشه. البته دونستن این حداقل ها به نظرم واجب کفاییه. آدم کم حوصله ای هستم در اولین فرصت باید خودمو مجبور کنم به مطالعه درین زمینه ها انگار...بیشتر به حاطر دارای دید شدن البته!

درباره رمان باید حتما خودت بخوانی تا ببینی به مذاقت خوش می آید یا نه. حتا درین بین نقدها هم تازه اگر خیلی عاری از سلیقه و قضاوت باشند، باز هم ممکن است گویای جان مطلب نوشته ادبی نباشد.

با همه ی این اوصاف واقعا باید این توصیه ی حکیمانه را جدی بگیرم تا دفعه ی بعد نوشته ام را با کلی شرمندگی با این جمله آغاز نکنم : " من آدم چیزدانی نیستم!"

محمدرضا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

سلام
زیاد رمان و داستان ایرانی نخوانده ام اما درصدی از رمانهای ذکر شده در حد نیمی از آنها را خوانده ام.
نمی توانم مرز دقیقی بین عامه پسند و خاصه پسند ترسیم کنم حتی تعریف نسبی ای از این دو را هم نمی توانم درنظر بگیرم
از نظر رمانها و داستانها یا درخشانند یا متوسطند یا بدردنخور! البته با درجاتی...
برادران کارامازف، خداحافظ گاری گوپر و مرگ در آند درخشانند
چاه بابل و سمفونی مردگان و گتسبی بزرگ متوسطند
بدردنخورها را هم ذکر نمی کنم که کسی ناراحن! نشود :)
تقسیم بندی من هم کاملا سلیقه ایست و ادعایی بر درست بودنش ندارم. مثالها هم یک دفعه و سریع به ذهنم آمد.
اوایل پست شما البته پیوستگی ساختاری و مفهمومی با اواسط و اواخر پست نداشت. که این هم بسته به سلیقه ست!

سلام
بسیاری از دوستان علاقه زیادی به رمان ایرانی ندارند!بر عکس من که با رمان ایرانی بهتر ارتباط برقرار میکنم.
با وجود آن همه کتابی که شما خوندی، بعید نیست که 50% لیست مثالهای ناچیز من ، که البته اغلب نام آشنا هستند برای دوستان، رو خونده باشی
فراموش کردم از رمانهای خارجی مثال بزنم متاسفانه. اتفاقا در تقسیم بنده خودم قرار بود مثال بزنم که نوشته های رومن گاری مانند" زندگی در پیش رو" و خداحافظ گری کوپر" جزء عامه پسندها و مثلا " مرشد و مارگاریتا" جزء خاصه پسندها قرار میگیرد.
خب تقسیم بندی شما هم یک جور تقسیم بندی است دیگر،همه همینجور برای خودشان تقسیم بندی میکنند.
من برای این تقسیم بندی من درآوردی ام مدتها مخاطبان را زیر نظر گرفتم. از دوستان کتاب نخوان تا کتابخوان تا خیلی خراب رمان!و ادبیات دوست!

خب ارتباطات اوایل و اواخر پست این حقیر را هم بگذارید به حساب ارتباط عنوان تیترها با مطالب خودتان!و یک نسبت آنچنانی بگیرید بلکه جواب داد که البت هرگز جواب نمیدهد!

محمدرضا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

کامنت مترجم دردها هم جزء کامنتهای درخشان بود. همینجا به ایشان سلام عرض می کنم :)

بله حکیمانه و درخشان بود. درسها گرفتیم و کمی هم متنبه شدیم حتا!

درخت ابدی یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

این تقسیم‌بندی دوقطبی عام‌فهم و خاص‌پسند با این‌که خیلی معروفه و کار رو راحت می‌کنه دردسرسازه، چون معیار نداره و ماجرا رو خیلی سلیقه‌ای می‌کنه. مثل اینه که در یه جمله من بگم "با فلان کتاب حال نکردم". این فقط واکنش من رو نشون می‌ده و توصیف اثر نیست.
دسته‌بندی‌ آثار ادبی مربوط می‌شه به مقوله‌ی نظریه‌ی ادبیات و ژانرها یا انواع ادبی که از زوایای متفاوتی می‌شه بهش نگاه کرد (شاید در موردش نوشتم). مثلا همون داستان یزدانی خرم با معیارهای رمان پست‌مدرنیستی می‌خونه.
یه ایراد اصطلاحات عامه‌پسند و خاص‌پسند اینه که ارزش‌گذاری می‌کنه، در حالی که ممکنه اثری هردو ویژگی رو داشته باشه. از طرفی، سطح خواننده رو بالا-پایین می‌کنه، در حالی که ممکنه یه خواننده‌ی عام ادبیات در حوزه‌ی دیگه‌ای متخصص باشه.
من با تیترت موافق نیستم و ازش دفاع نمی‌کنم. مخاطب حق داره که از فیلم قصه‌گو، داستان عشقی یا موسیقی محلی لذت ببره. حق انتخاب با خودشه. اما برای تئوریزه کردن بهتره سراغ مراجع بزرگوار رفت. ارجاع می‌دم به کامنت مترجم دردها.

سلام درخت

این کامنت هم کم نداشت از کامنت مترجم برای منی که عمدا این پست رو نوشتم که یه چیزایی دستگیرم بشه!

- این تقسیم بندی خیلی سلیقه ایه !
اما همونطور که به رند لیبرال هم گفتم من دسته های مختلفی از خواننده ها رو در نظر گرفتم که مثلا با یک کتابی حال کرده بودن یا نه! خیلی ازین آدمها اتفاقا کتابخوان 6سیلندرن اما رمانهایی که یه مقدار فضای انتزاعی داره و داستانش دور از تصور رایج خواننده از زندگی و زمان و مکان هست ذهن این دسته رو کسل و کلافه میکنه و در نهایت بی خیال خوندن میشن!

مثلا همین داستان یزدانی خرم که معیارهای پست مدرنیسم رو داره، من الان خودم خوندم و میدونم اینو به کی میتونم پیشنهاد بدم و به کی نه! مسلما به عده ای از دوستانم اگه بگم فلان کتاب با معیارهای پست مدرنیسم میخونه جواب میده : " ئی که گفتی ینی چه؟!"

منظور اینکه این تقسیم بندی های تخصصی برای همون خواننده ی اهل فن که من مدام ذکر خیرش میکنم جواب میده!

احتما درباره ی این که گفتی مینویسی ،بنویس. امیدوارم فراموش نکنی درخت!
متاسفانه اصطلاح "عام" به معنای عموم بار معنایی منفی بسیاری پیدا کرده و انگار همه فکر میکنند بین خواص حلوای خاصی پخش میشود و در هر حال علاقه دارند جزء این دسته به حساب آیند!
لذا بهتر است در نامگذاری ها دقت شود البته من کلمه ی خنثای دیگری پیدا نکردم.
با بقیه ی کامنتت موافقم. ضمن اینکه طبیعتا یک تقسیم بندی من درآوردی احتمالا تنها توسط منی که درش آورده مورد دفاع قرار میگیرد!

مرمر دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ

خیلی با این پستت مخصوصا مقدمه اول حال کردم.
میدونی در گنار تنبلی خودم که اصلا قابل توجیه نیست یکی از دلایل که شاید زده شدم از خواندن کتاب همون ادا اطوارهای دوستان کتاب خوان بود. البته نه همشون ولی بیشترشون. انقدر که من ترجیح میدم که تجربه شخصی داشته باشم تا هی کتاب بخونم و هرچی میگم رفرنس بدم به کس دیگه!
داستان هم از این قرار بود که هرکی وبلاگم رو میخوند من رو متاثر از کسی میدونست، یکی میگفت فروغ یکی میگه ایکس یکی میگفت ایگرگ.. عزیزی بهم گفته بود کاملا معلومه تحت تاثیر سارتر ی و من با شرمندگی براش نوشتم من فقط اسم سارتر رو شنیدم! باورش نمیشد!
راستش شاید همه ذوق کنند اما من حس بدی داشتم. این من بودم و ذهنم و نوشته هام و استعدادم در پرداختن مطلب و همه میخواستن من حتما از کسی الگو بردارم تا بتونه وجهه بده به نوشته هام. مثلا من باید برای هر نوشته ام اگر میخواستم مورد اهمیت واقع بشه باید یک رفرنس میذاشتم و منم نداشتم! چون اون ذهن من بود که به اون نتیجه رسیده بود بدون اینکه بدونه و خونده باشه که چنین چیزی قبلا بارها گفته شده!

از این بگذریم دسته بندیت رو دوست داشتم من دراوردی هم نبود!
البته من به جای عامه پسند ترجیح میدم بگم مخاطب پسند! برای اینکه عامه برام بار منفی داره.. بله کافه پیانو رو اکثرا میخونن و اکثرا میپسندند ولی ارزش ادبی هم داره.

و اما یک سوال چرا" ویران می آیی" چنگی به دلت نزد؟ من عاشقشم. نیمه غایب هم.. یعنی از سه تایی که ازش خوندم اون دوتا یه چیز دیگه بودن. شمایل تاریک کاخها بدک نبود. داستان اول زیاد جالب نبود اما دومی خوب بود

عطر سنبل عطر کاج عامه پسنده خاصه.. خیلی دوستش دارم. خیلی زیاد.. یکی از بی ریاترین کتابها در باره فرهنگ ایرانیان مخصوصا مهاجران ..

بسه دیگه زیاد نوشتم

ئه وا چی چی رو بسه؟!تازه غرق شده بودم در کامنت!

شاید تو تنها کسی باشی که با قسمت اول نوشته ی من ارتباط برقرار میکنی.
من هم بخشی ازین کم خواندن هام رو متوجه تنبلی و بخشیش رو گرفتاری و مشغلات فکری میدونم! شاید ذهن امثال منو تو ترجیح میده وقتی میخواد از مشغلاتش فاصله بگیره بره سراغ رمان تا مثلا فلسفه و روانشناسی و روش شناسی!من تابه حال نشده با اشتیاق و علاقه سراغ فلسفه خوانی برم،هر چی هم خوندم فقط به قصد سر در آوردن بوده. در عوض نمایشنامه ها را برام حکم حلواشکری دارن!
این موردی رو که گفتی کع باید رفرنس میذاشتی تا نوشته مورد توجه قرار گرفته بشه رو هم عمیقا درک میکنم چون خودم هم خیلی وقتها حسش کردم! :/

این کلمه ی " مخاطب پسند" هم به نظر م خیلی بهتر از عامه پسنده ، من بعد از همین لغت مشعشع استفاده میکنم.
درباره ی ویران می آیی فک کنم قبلا هم نوشته ام. اینکه کتاب رو از آخر به اول هم میشه خوند خیلی تمایز جذابی به حساب نمیاد ینی نویسنده کار شاقی نکرده. داستان بدی نبود اما خب من خیلی با فضای دپرسناکش ارتباط برقرار نکردم!
عطر سنبل عطر کاج فوق العاده بود حیف که کتاب منو که هدیه هم بود دودر کردن!جالبه که تو قسمت مهاجر بودگیش رو درک کردی و من کودکیهای فیروزه رو در ایران!

آنتی ابسورد دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام.خیلی ایرانی ها را نخوانده ام.فرصت نکرده ام.مگر برخی از آثار جمال زاده و آل احمد و بخصوص هدایت.یا تک و توک کتابهایی مانند همین "کافه پیانو".شاید اگر نظر من را بخواهی بتوانم بگویم بهترین داستانی که خوانده ام (ایرانی) داستان ملکوت بهرام صادقی بوده که مانند آثار هدایت برایم جذاب بود.از میان خارجی ها انتخاب بسیار سخت است.میتوانم از شاهکار کافکا(مسخ) بگویم و بعد از محاکمه اش،می توانم یکی دو اثر داستایفسکی را که خوانده ام بگویم یا شاهکار دوما را که خیلی از خواندنش محظوظ شدم(کنت دو مونت کریستو)و...
+++خیلی از نویسنده هایی که خوانده ای را فقط در حدّ نام می شناسم.مثل احمد غلامی و افغانی و ... حتّا از دولت آبادی هیچ نخوانده ام.کتاب "شازده احتجاب" گلشیری سالهاست در کتابخانه ام خاک می خورد امّا فقط یک بار تورقش کردم و دلم راه نبرد به خواندنش!...

درود بر آنتی!
اوووه! ملکوت صادق بهرامی که حرف نداشت، ما نیز وقتی میخواندیمش کیفور بودیم و هیجان زده!
این مثلا از آن نمونه هایی است که باز میشود گذاشتش جزء خاصه پسندها!عجیب نرین چیز درباره ی این کتاب اینه که سالها ی قبل از انقلاب نوشته شده و این سبک داستان پردازی در اون زمان واقعا بعیده!!!
بوف کور کتاب خاصیه . حدودا 8سال پیش خوندمش البته با مقدمه ای از نفیسی فکر کنم (!)که بسیار راهگشا بود در فهم کتاب.
مسخ و محاکمه هم شاهکارند.(مسخ بیشتر)و خیلی خاصه پسند.

شازده احتجاب گلشیری را هم خوانده ام. از آن خاصه پسندهاییست که باز چنگی به دل من نزد! اما دست کم بخوانش که خوانده باشی. حیف است بگذاری کتاب خاک بخورد و معطل بماند!

Critical Minds دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.whatnow5.blogfa.com

هیچ من در اوردی هم نیست ، منتها مقداری شکسته نفسی چاشنی دارد ، شاید هم پوپولیسم خاورمیانه ای به همراه ..
ادبیات و رمان فقط سلیقه نیست ، سبک و روش و وپیام و کلام و ..و مخاطب در ادبیات مثل موسیقی ست .. پاپ و راک و بلوز و سنتی و چس ناله و کوچه بازاری و فورکلوریک و .. هر کدام کلاسه شده است ..
بفرض فهمیه رحیمی پاورقی نویس است و بیشتر خوانندگانش روزمره و با تفکر خاله زنک اند .. بقیه را هم خوب امدی ، بخصوص این دولت ابادی را جای خودش در روزمره گی نهادی * عامه پسند *
بوف کور و توپ مروارید صادق هدایت را * خاص و خاص پسند * سبک شناس و جدی و عمیق .. با مفهوم و منظور نه فقط مشغولیت ..
این پوپولیسیم بلای جان خاورمیانه اسلامی ست ، بیشتر باسواد ها و کتابخوان ها طوری می نویسند و حرف می زنند که کسی نرنجد و یا به عبا ق قبای کسی بر نخورد ..
معلوم است که شما کتابخوانی

نظر لطف شماست البته.
والا این پوپولیستی خاورمیانه ای هم اگر اسمش باشد، بنده با کمال میل پیه اش را به تنم میمالانم. نرجیح میدهم با ترس و لرز و و اعتراف به بی سوادی ام جلو بیایم و با نسبی گرایی مطلق بنویسم، تا مثل گربه در کنج گیر نکنم که بعدش مجبور شوم به پنجول کشیدن!

خیلی خوب کاری کردید این تقسیم بندی های موسیقیایی را اینجا گذاشتید. تلاش من این بود که برسانم این تقسیم بندی ها هیچ چیزی از ارزش نویسنده و خواننده و اثر کم نمیکند اما خب وجود دارد.و دانستنشان هم مفید است. فرضا منی که طرفدار موسیقی سنتی ام اگر کسی آلبوم ساسی مانکن هدیه ام بدهد خب صورتم کش میاید و بعد از باز کردن کادو با صورت راهی دیوار میشوم!

مجبورند اینطور بنویسند آغا جان... مجبورند!

من رمان خوان ،نمایشنامه خوان و داستان کوتاه خوانم!بیشتر هم نوع وطنی اش! در بقیه حوزه ها جهت سرو گوش آب دادن و بلد شدن میخوانم!

زنبور دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
فکر میکنم علاوه بر سواد و دیدی که شخص تقسیم کننده به عامه پسند و خاصه پسند برای کتابها دارد، مجموع شرایط حالش و نگاهی که به زندگی دارد منشاء این تقسیمات باشد. البته کنار اینها بگذارید تعداد کتابهای مطالعه شده توسط افراد

دروود

این نگاه به زندگی که از تبعاتش توقع از زندگی و متعلقاتش است پر بی تاثیر نیست!
تعداد کتابهای مطالعه شده هم طبیعتا تاثیر گزار است. هر چه فرد کتابهای بیشتری خانده باشد حوصله ی کتابخوانی،علاقه و شوق و ذوقش بیشتر است ،حتا برای تمام کردن کتابهایی که باهاشان حال نمیکند!

مترجم دردها دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

مهر آیین جان یادم رفت بگویم من زیاد رمان خوان نیستم و سابقه رمان خوانی ام به سال ها قبل باز می گردد و چنانچه از نویسنده ای خوشم بیاید همه را می خوانم.

شروع خوانش هایم با جلال آل احمد بود،تمامش را خواندم و برایم براستی جذاب بود،از او نثرش شاید برایم قدری جذاب باشد و تنها در حال حاضر نفرین زمین اش را پیشنهاد کنم،روزگاری هم نادر ابراهیمی را بسیار دوست داشتم،کتاب " بار دیگر شهری که دوست می داشتم " کتاب مقدسم است،باقی نوشته هایش را اکنون دوست ندارم.از صادق هدایت همه را دوست دارم،ولی بوف کور که چیز دیگری بود به جای خود،ولی در حال هم رغبتی به خواندن کتاب های هدایت نیز ندارم.محمود دولت آبادی را همچنان دوست دارم و خاصه "جای خالی سلوچ" را.عالی ست این کتاب.

با کافکا دیگر ارتباطی بر قرار نمی کنم و نمی خوانم،حالا هزاری هم که طبق گفته ی ِ اهل فن شاهکار باشد.در حال حاضر روسی ها را خیلی می پسندم،بیش از همه داستایوفسکی را که در نظرم عالی ست کتاب هایش.سلین را هم تعدادی از دوستانم - دوستانم که کتاب خوان جدی هستند - بار ها پیشنهاد کردند ولی فرصت نکردم بخوانم.

کتاب ها زیادند و کتاب خوان ها کم !
(به سیاق پند ها بسیارند و پند گیر ها کم )

...

کرکس پیر ما مخلصیم،ارادت داریم.

البته از کامنتتان میشد حدس زد که رمان خان نیستید.
اتفاقا من هم خدا نکند از سبک نویسنده ای خوشم بیاید دست از سرش برنمیدارم.مثلا همیشه طالب نوشته های بهرام بیضایی هستم بی برو برگرد!:)

خیلی متاسفم برای خودم که از نادر ابراهیمی هنوز چیزی نخوانده ام.
"نفرین زمین" جلال هم باید در ذهنم بماند.
جای خالی سلوچ حرف ندارد،ندیدم کسی خوانده باشد و نپسندیده باشد. از دولت آبادی زیاد خوانده ام. حتا "کلیدر " و "روزگار سپری شده مردم سالخورده!" اعتراف میکنم نام "مهرگان" رو بعد از خوندن آثار دولت آبادی برای خودم انتخاب کردم!!!!

نکته جالب درباره شما اینست که دوره ای از یک نویسنده (کافکا مثلا) خوشتان می آمده و حالا نه! کمتر کسی اینجور است!
بلی سلین هم زیاد طرفدار دارد.:)
پندت دهد فراوان.... او یار پند دان است!

...
مرسی نوشابه!

ترنج سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com

من رمان خون تیر هستم. شاید بهتره بگم بودم. باید اعتراف کنم چون بودجه ی خرید کتابم محدوده معمولا صرف اولویت هام یعنی زنان و جامعه شناسی می شه و اکثر رمان هایی که اخیرا خوندم یا قرض کردم یا هدیه گرفتم. من هم مثل تو ایرانی پسند هستم گرچه از خوندن آثار پیشنهادی خارجی هم تن نمی زنم. به خصوص نمایشنامه های خارجی. زویا پیرزاد/ محبوبه میرقدیری/ پرینوش صنیعی/ بهرام بیضایی رو به شدت می پسندم. سناپور رو خوندم اما خیلی شیفته اش نیستم. بهنود را بچه تر بودم خواندم. دوستش می داشتم. تک توک جلال و دولت آبادی و دانشور هم دوست دارم. از جدیدی ها هم کلی داستان هدیه گرفتم که به شدت خواندنی هستند.

تیرت به غمزه مارا.....

خیلی خوبه که هدفمند بخونیم. دغدغه های اولویتت واقعا قابل تحسین اند.
راستش خود من هم همین وضعیت رو دارم! اکثر کتابهام یا هدیه اند و یا از کتابخونه ها قرض گرفتم!کی پول داره ده جلد " کلیدر " بخره؟ تمام نوشته های دولت آبادی و بهنود و حتا همین شوهر آهو خانم و خیلی از کتابهای دیگه رو از کتابخونه گرفتم!البته به قول تو وقتی بچه تر بودم!دوران دبیرستان تا اوایل دانشگاه!الن بیشتر کتابهایی که دارم هدیه و یا امانت هستن. به جز چندتا داستان کوتاه!
فکر میکنم تو اولین ایرانی پسندی هستی که تو وبلاگستان دیدم!
از نمایشنامه های خارجی کارهای اریک امانوئل اشمیت فوق العاده است.

راستی این بلند ترین کامنتی بود که تو کل وبلاگستان از تو دیدم! باعث افتخاره که وخت گذاشتی رفیق!

مرمر چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ق.ظ http://freevar.persianblog.ir

چه جالب، من دقیقا به دلیل همون از آخر به اول نوشتنش حس خوبی با ویران می آیی برقرار کرده بودم و البته خیلی خیلی زیاد با آدمهای داستان رابطه برقرار میکردم. مردی همه چیز دان که عاشق هست اما روش نمیشه عشقش رو در برابر اطرافیان همه چیز دانش رو کنه چون اون ساده بود و بی ریا و دانش اونها رو نداشت. میدونی شبیه همین داستان رفرنس دادن میمونه ! من همیشه میگم من با ویران می آیی ویران شدم!

عطر سنبل عطر کاج رو وقتی خوندم که برای یه سفر یه هفته ای آمده بودم آلمان، اونموقع هنوز قرار نبود از ایران بیام بیرون، تو سفر گفته بودم یه کتاب بخونم و میدونستم این طنز هست ، خوندنش بغض تلخ داشت مخصوصا که مسافر بودی و هنوز داشتی به مهاجر ها به همون دیدی نگاه میکردی که شنیده بودی!
درباره اش هم نوشتم ولی متاسفانه وبلاگ پر، الان تو ریدر دارمش ولی نمیدونم انتقالش دادم به وبلاگ وردپرسم یا نه! اما انتقال بدم لینکش رو برات میذارم بخونی!

و اما برگردم به قسمت اول جوابت.. فلسفه...... هرگز نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. یه دوره ای خیلی دوست داشتم بخونم، و بابام گنجینه ای از بهترین های فلسفه رو داشت . از اونجا که بچه اش رو میشناخت اول دنیای سوفی رو داد بخونم که ساده بود. راستش از همون شروع شد عدم ارتباط من با فلسفه، خوندمش- و هیچی هم ازش یادم نمیاد- و اصلا هم جذبش نشدم. بعدا دوباره خواستم بخونم تاریخ حکمت در اروپا رو داد که شروع نکرده ول کردم( با اینکه تاریخ بود و مورد علاقه من) دلیل اصلی این بود که فلسفه خوانی مد شده بود. مد هم که بشه تو ایران همه یه سری چیزهای ثابتی رو حفظ میکنند و با همون افاضه فضل میکنند. و البته یادمون نره که بسیاری از این نو فیلسوف خوانها اولین چیزی که یاد میگیرن اینه که قلمبه سلمبه بنویسیند و طوری بنویسند که کسی نفهمه اونوقت همه میگن به به چه قدر فلسفه !!

با محمدرضا آشنا شدم هم نشد که به فلسفه علاقه مند بشم. ولی دل بستیم به یه استاد فلسفه در این سر دنیا و اگر چیزهایی که اون خیلی ساده به من درباره فلسفه میگفت مفهوم فلسفه باشه من میتونم بگم باهاش ارتباط برقرار میکنم! البته دل بستگی ما تمام شد و فلسفه آموزی اختصاصی هم به تبعش تمام شد:))))

ازین زاویه که به ویران می آیی نگاه کنی دقیقا داستان همین رو میگه. شاید من چون حس کردم این دختر یک مقدار آویزونه خیلی از داستان خوشم نیومد! به خاطر اون همه چیز دان همه ی زندگیش رو داد و خب در کل داستان دردناک و ترحم برانگیز بود ....
من یادم نمیاد با چی شروع کردم. دنیای سوغی جزء اولین ها بود. من همه چزش یادمه ....
اما باز هم فواید فلسفه برام هضم ناپذیره.
این کلمات قلمبه سلمبه و ارتباطشون با فاضل نمایی و فرهیخته به نظر رسیدن رو کاملا موافقم...

امیدوارم ارتباط برقرار کردن با فلسفه به دلیل ارتباط برقرار کردن با استاد مذکور نبوده باشه! رک بگم این علاقمندی ها اغلب با هم ارتباط مستقیم دارند!

محمدرضا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 ق.ظ

من خوندن فلسفه رو به کسی توصیه نمی کنم ولی اگر ببینم دوستی دغدغه داره یا پرسشی داره گاهی کتابی در زمینه ی فلسفه بهش معرفی می کنم.
تاریخ فلسفه البته جذابه و کسایی که مطالعه دارن بهتره بدونن. دونستن سرمنشا یک سری تفکرات همیشه مفید بوده.
من خودم هم بر عکس تصور اکثر دوستان فن ِ فلسفه نیستم. چیزهایی خوندم و همین!

ترنچ چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ق.ظ http://femdemo.blogfa.com

ارادتمندم مهرگان بانو. برای شما وقت نزارم دیگه اون وقت به چه دردی می خوره آخه؟ :))) تو نمایشنامه های خارجی "ماتنی ویسنی یک" رو دیوانه وار توصیه می کنم. تمام ترجمه های تینوش نظم جو رو بگیر و بخون. ارزش داشتنش رو هم داره واقعا. به شدت زنانه هم هست گاهی.

قربون ترنج خاتون

جونم توصیه های دیوانه وارررر

مصاحبه های نظم جو با چرمشیر در پایان نمایشنامه های چرمشیر رو قبلا خوندم. حتما میرم سراغ آثارش با توصیه ی ترنج. داستانهای با فضای مردانه به عود کردن افسردگی یک زن شدت میبخشند. من کافه پیانو رو میخوندم همچین حسی داشتم!!!

مرمر چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

محمدرضا من نگفتم تو توصیه کردی بخونم. ولی اگر یادت باشه من بهت گفته بودم از فلسفه بیزارم ! و خب اونموقع شما دوست فلسفه خوان و دان من بودی:)) دیدم اینجا تنها آدم مشترک تویی:)))
تازشم تو تنها فلسفه خوان بی ادعا بودی که شناختم و البته لیبرال منصف!

ققنوس خیس پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

نجیبه محبی پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ http://hinsokhanetaze.blogfa.com/

بخش اول نوشته ات را خیلی دوست داشتم جدا ایده ها برای ما گاهی می شود دلیل دریدن و ...

حسین سناپور را من دوست نداشتم صادق هدایت را هم؛ البته با دلایل مختلف، با نوشته های سناپور نتوانستم ارتباط برفرار کنم اما هدایت یک جور دپرسم می کرد، من هزار بار بیشتر اسماعیل فصیح را ترجیح می دهم با این حساب من هم احتمالا عام پسند می خوانم :-)) تازه بربادرفته بهترین رمانی است که خواندم ثابت شد نه؟

سپاس. این قسمت اول واقعا دغدغه شده بود!!!

به قول جناب میله این کتابهایی که نام بردی جزء سخت خوان ها هستن.

برد باد رفته که عشق است. جز اولین رمانهای خوبی بود که خوندم.یادش بخیر دبیرستانی بودم ....
ضمنا ثابت نشد نه!!!

فرزانه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام بر مهر آیبن بانوی پاییزی
این پستت دو قسمت دارد قسمت اول حمله است قسمت دوم دفاع .
جالب است که موضوع حمله و دفاع هم یکی نبوده است . برای اینکه از ادبیات و رمان و البته علایق خودت در این زمینه دفاع کنی به علوم انسانی دیگر حمله کرده ای که لازم نیست
محمدرضای مترجم دردها درست می گوید ولی واقعاً لازم نیست همه علایق مشترکی داشته باشند من فکر می کنم لازم نیست همه فلسفه بخونند یا مجبور شوند جامعه شناس بشوند .علاقه داشتنی که از روی مد و اقتضای زمان باشد واقعی نیست . موجی است که می گذرد و نمی ماند .

به نظرم نباید اصلاً روی اینها ارزش گذاری کرد
اما درباره رمان که جز علایق من هم هست . من دوست دارم رمان ایرانی خوب باشد و بخوانم ولی بیشتر رمان های عالی و درخشانی که خوانده ام خارجی بوده
رمانهای روسی ، رمانهای نویسندگان چک ، بعضی رمانهای اروپایی مثل کارهای کالوینو و کینزبورگ و سلین و ناباکوف و رومن گاری بیشتر توانسته اند جلبم کنند
از آمریکایی ها سلینجر و ونه گات را می پسندم
خوب اینها بیشتر سلیقه ای هستند .
همانطور که به کسی نمی شود گفت چرا گل سرخ را بیشتر از نیلوفر دوست داری مثلاً


دروود بر فرزانه ی پارسا

البته موضوع این دو قسمت یکی نیست اما قسمت اول پیش در آمدی بود بر اینکه من آدم چیز دانی نیستم بلاخص در زمینه علوم انسانی از فلسفه تا ادبیات برای همین مسلما دسته بندی من در آوردی ام نه علمی است و نه جنبه ی ارزش گذاری دارد و نه حتا ارزش خاصی دارد و تنها یک جور نگاه و جهان بینی شخصی است!

البته واضح و مبرهن است این نویسندگانی که نام بردی جز بهترین هایی هستند که من هم نوشته هاشان را میپسندم. و در درخشانی آثارشان شبهه ای نیست.
بحث سلیقه جای خود را دارد.
جز این ها برای ارزش ادبی اثر هم باید جایگاهش را حفظ کند. :)
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟!و اینا دیگه...

نیاز پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:40 ب.ظ

یک سوال:آیا هم چون من که به مکتب گروه خاصی تعلق ندارد چه در کتاب خواندن هایش و چه در فیلم دیدن هایش و چه در موسیقی گوش کردن هایش و وقتی از او می پرسند چه سبکی گوش می دهید؟چه نوع کتابی می خوانید؟چه ژانری می بینید؟ بروبر طرف را نگاه می کنم خیلی اسکول هستم؟بیسواد؟اسم من چه می شود؟
با دسته بندی اتان کاملا موافقم البت نه با نمونه هایش اما دسته بندی و تعریفش را کاملا قبول می دارم

جااان؟!
نه جانم ! این چه حرفیه آخه؟! اینجوری بخوای بگی که اسکل تر از من پیدا نمیکنی!

مترجم دردها پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

به هر حال آدمی باید بداند که چه می خواهد و بداند که چگونه بخواند !
البته من کسی را اجبار نمی کنم سو تفاهم نشود.بحث من روی بازده خواندن استُ وگرنه مکاتب و ... نام هستند و ترجیحم این است که درگیر نام ها نشویم.

آن طرف ها هم همه روش شناسی و مکاتب و... را نمی دانند و شاید لازم هم ندانندُولی بحث من این است که خواننده ی ی جدی در قاطبه موارد می داند که چه سبکی دوست دارد و به سراغ همان ها می رود.برای کسانی هم که می خواهند خواننده ی ی جدی باشند و - جدی بودن الزاما ْ زیاد خواندن نیست - سریع ترین و راحت ترین راه شناختن مواردی ست که عرض کردم.

وگرنه در دنیای واقع هستند و فراوان هم هستند کسانی که عمری کتاب می خوانند و خود را درگیر مکاتب و روش ها نمی کنند.بسیاری از نوسندگان هم هستند که اصلا کاری به سبک و... هم ندارند و می نویسندُنمونه اش ژل استر.
بحث من سر همبستگی است و نه علت و معلول

من با نظرت موافقم مترجم.
و اتفاقا این ندانستن ها رو نقدی بر خودم میدونم. دقیقا این روش شناسی لازمه خونده بشه... کلا مطالعه همه اینها با هدف آگاه شدن و نه فخر فروختن لازمه.

پل استر هم اگر خوش را درگیر نکرده لابد سرش شلوغ بوده.البته من متوجه نمیشم دقیقا اینجا مراد از "درگیر مکاتب و روش ها شدن" چیه!

فردین پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ http://physician.blogfa.com/category/1

هر چی بیشتر نوشته هاتونو میخونم بیشتر شیفته میشم. به جسارتت حسودیم میشه. جسارت در زندگی و در نگارش. خودم نه که نتونم، اما هم میترسم. وصد البته معادل همون ترسیدنه.
اما مطالعه، برخی ازاینا که گفتی رو وقتی هم سنت بودم خوندم. برخی رو حتی وقتی جوون تر بودم. حالا اما واقعا وقت ندارم.
وبلاگم جمعی ما بعید میدونم به دردت بخوره. نوشته های منو تحلیل کن. اصلا خود منو تحلیل کن.

من؟! جسارت؟!!! البته مسلما اشتباها دارم بوی هنوانه ی فرد اعلا و درشت و مجلسی و آبدار حس میکنم! خدایا منو ببخش!!!

والا دوست عزیز خیلی خیلی لطف دارید. یک نگاه اجمالی به وب سایتتان انداختم در اولین دقیق تر خواهم خواند
اما تحلیل؟! حیقتا بنده از تحلیل خودم هم عاجزم چه رسد به نوشته ای دیگران و دیگران !!!!

نیاز پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ

اوه مترجم دردها ی عزیز من تازه کامنت اولیه شما را خواندم و وقتی کامنت میزاشتم آن را نخوانده بودم یعنی کامنت من در ارتباط با آن نبود حالا هردو کامنتت را خواندم .مرسی

ولی من همچنان فکر میکننم نیاز زیادی خودش را دست کم میگیرد!

میله بدون پرچم شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ب.ظ

سلام
ماشاللللا به کامنت های کاردرست دوستان
چند روز پیش اتفاقن صحبت این چنینی جریان داشت... تاثیرگذاری یک نویسنده ایرانی روی خواص یا عوام بود... به ذهنم رسید که اینجا یعنی توی ایران به واقع مگه چقدر تیراژ یه کتابه که بخواهیم تاثیر یه نویسنده بر خواص و عوام را بدانیم!!؟ کل آدم هایی که کتاب می خونن یه جورایی خاص هستند!!!!!
حالا از این شوخی که بگذریم من هم یه تقسیم بندی من درآوردی تجربی دارم: ساده خوان و سخت خوان ... که البته دو شقی نیست و یه کم طیفیه

سلام
ماشالاه به ماشالللله شما!
بله!اندک اندک جمع کاردرستان میرسد...

یه جوراایی خاص هستن ولی بازم یه جورایی متفاوتند از هم! ای کاش کتبخوانی و همین رمان خوانی حتا این همه مهجور نمی ماند. باز هم به تهران!شهرستان وضعیت کتاب نخوانی وخیم تری دارند. در الیکه همین رمین چقدر در بالا بردن سح فرهنگ جامعه میتواند موثر باشد(به قرعان دیدم که میگم)

تقسیم بندی طیفیتان هم جالب است.در هر دو دسته ی ساده خوان و سخت میتوان آثاری درخشانی را نام برد. البته این دسته بندی بیشتر اثر را نشانه گرفته و به نویسنده و مخاطب کاری ندارد.و ازین لحاظ بار ارزش گذاری اش کمتر و قطعن طرفداران بیشتری خواهد داشت.

محسن یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ق.ظ http://salehimohsen.blogfa.com/

از این لحاظ این گونه تقسیم بندی ها مفید است
بالاترین هنر یه رمان نویس اینه که باکلاس بنویسه و در عین حال عامه پسند

باکلاس بنویسه؟!!!! هاهاها! این دیگه چه جور صفتیه جناب صالحی؟!!!!

فردین دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ق.ظ

خدا کنه در اون مثلی که بکار بردی ما هندونه فروش باشیم نه خود هندونه... به فرض که اولی باشیم: اگر به مذاقتان خوش نیومد جسارت گفتارتان آینه جسارت شخصیتتان. بعید میدونم آدمای زیادی دور و برت باشند و دوستت داشته باشند، اما من این جسارت را دوست دارم.
و با فرض دوم که بعید میدونم اینطور باشه: از آدم و کائنات گله کردی. جز عطر دان هیل و عطر هندوانه ندیدم چیزی دلتو ببره . حالا چرا خدا تورو ببخشه؟ مگر دچار وسوسه ی حوا شدی؟ اون که سیب بود. هندونه میوه ممنوعه نیست.
و اما درباره مطلبت، طبقه بندی مشابهی من برای فیلمهای ایرونی این زمان دارم. در اولین فرصت خواهم گفت.

آدمای زیادی دور و برم نیستن. اما نمیدونم واقعا چند نفر دوستم دارن!

شرمنده اما واقعا بقیه ی قسمتهای کامنت رو نفهمیدم.

به محض نوشتن درباره طبقه بندی فیلمی مزاحم وبلاگتان خواهم شد.

فردین دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ب.ظ

وبلاگو فراموش کن. هدفم مبادله لینک یا افزایش آمار نبود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد