فقدان

وقتی عشق (همون دوست داشتن خیلی زیادِ منحصر به فرد!)، نباشه ،اما لیلی باقی بمونه، تبدیل میشه به یه روسپی! یه روسپی بی جیره مواجب در نگاه عوام! یا شاید یه چیزی درمایه های آمیغِ ابسورد و لذت گرا در نگاه خواص، یا به قول یه دوست  گرامی ؛ در نگاه روشنفکران !

اینه که میگم لیلی باهاس تموم بشه! بهتره که لیلی طول نکشه....

لیلی اگه تمام نشه ، تهی میشه! لیلی ِخالی از عشق دیگه به درد نمی خوره،همون روسپی اس با همون مشخصات غریب!


یه جاهایی هست که باید جرأت داشته باشی ، باید چیزشو داشته باشی ، ترمز دستی قطار رو بکشی و نترسی از مرارت بعدش....

این از این، حالا برم سراغ داستان پر آب چشم دلتنگی!؛

خوش به حال اونایی که اصولا صنمی ندارن با پروسه ی دلتنگی! روی سخنم با اوناییه که میگن :
" بهش فک نکردم که بخواد دلم براش تنگ بشه!"

به نظرتون به همین راحتی میشه به یکی که یه روزی از جون براتون عزیز تر بوده(به طور واقعی) فک نکنین ؟ یا اصلا به ذهنتون نرسه ، بودن و نبودنش و حال و روزش؟!!!! اگه بشه این اتفاق بیفته که خیلی محشره پسر! بزن قدش!

بله ،هستن آدمایی که دلتنگ نمیشن ،مگه دلتنگ بوی تن کسی! :/

لیلی رو باید تموم کرد،پسر! کش دادنش مسخره است. مگر اینکه  خود لیلی بخواد این وضعیت رو.

بزن زنگو!

 

علیه ما! + در بهت زلزله!

قرار است کلیه برنامه های کنترل جمعیت را که از اواسط دهه ی 70 ، شدیداً پیگیری کرده اند، بی خیال شوند.
قرار است تسهیلات ویژه ای در نظر بگیرند برای تولید بچه های بیشتر! زنان جامعه ی اسلامی که با وجود مهارت و توانایی هایی بسیار در تصاحب صندلی های دانشگاه  ها ، حالا از انتخاب 77 رشته محروم شده اند، باید آماده عزم ملی برای پرورش فرزاندان بیشتری در دامان خود شوند.

فرزندان برومندی که خیلی ها می گویند، قرار است در آب نمک بخوابند تا فردا روز، گوشت لذیذ دم توپ جنگ های احتمالی نظام مقدس فراهم باشد و خدای نکرده کم و کسری ای چیزی دامان این حکومت را نگیرد.
به هر حال با اولویت دادن به خانم ها ی حوزوی در کسب مجوز تأسیس مهد کودک *، پر واضح است که ساز و کار تدارک آب نمک اعلاء برای پرورش نونهالان دلبند مردم شریف این مرزو بوم هم خوب پیش بینی شده است.

 در مملکتی که همه چیزش مثل یک پازل  خیلی بزرگ به قطعه ی مرکزی "سیاست" خط و ربط می یابد، ارتباط دادن همه ی اخبار به هم و به یک نوع سیاست خاص با یک هدف واضح حتا از سوی مردم عادی کار دشواری نیست.

حالا هی بیایند بگویند  : جمعیت ما به طرز خطرناکی به سمت پیری می رود و جمعیت جوان و نیروی کار به حدی کم شده که کسی نمی ماند برای خرکش کردن پیرها( که احتمالا عمده شان را همین دهه شصتی های مفلوک شامل می شوند!) خیلی زود ملت می گویند ، یعنی وضع ما از چین تک فرزندی یا آلمان  و خیلی از کشورهای کم جمعیت غربی دیگر که عمدتاً ازدواج چندانی در آنها صورت نمی گیرد که بچه ای تولید شود، وخیم تر است؟!

اینست که هر قدر هم استدلالات کارشناسان محترم جمعیت مستند و معتبر و منطقی و نزدیک به حقیقت باشد-که بعید میدانم اینطور باشد- کمتر کسی باور می کند!

بازهم  بوی سوزناک تبعیض های بیشتر علیه زنان ، حس می شود ، از تک تک خبرهای این روزها بوی  تبعیض به مشام می رسد؛ بوی خشونت.

 

واقعا ،آقای علی آبادی ،رئیس کمیته ی فخیمه ی المپیک ،چطور  رویش می شود بگوید : اگر المپیک مردان بود ، ماهفتم بودیم ؟!**


پس نوشت : طبیعتا واضح و مبرهن است که تاریخ این پست به چند روز قبل باید برگردد، یعنی قبل از وقوع زلزله ی آذربایجان.

این چندروز را در بهت و ناباوری بی تفاوتی دولت و سیاسیون و رسانه ی آقا(!) و از طرفی فعالیت و عکس العمل  فوق العاده و قابل توجه شبکه های اجتماعی مجازی فیسبوک و پلاس ، در اطلاع رسانی اخبار زلزله ، سپری کردم.

انصافا اقدامات و اطلاع رسانی درخصوص نحوه کمک رسانی از سوی شبکه های مجازی طی این چند روزه بی نظیر بود. جای بسی امیدواریست که اگر این دولتِ زور ،هوای مردم را ندارد ، دست کم خودشان دراین شرایط دشوار هوای هم را دارند و گویا مضایقه نمی کنند در آنچه از دستشان برآید.

 


 *   : http://zananpress.com/archives/13665         و
    http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=102808


** :  http://www.khabaronline.ir/detail/234551/sport/sport-management

دردفاع از "آگاهی" با معرفی کتاب


"بسیار دشوار است عقاید اساسی  را مشخص کنیم که دست کم بعضی از کسانی که خودشان را فمینیست می دانند با آن مخالفت نکنند. "  
                                                                                                                ویکی راندال

 


" من خودم هیچگاه نتوانسته ام درست بفهمم فمنیسم ینی چه. فقط میدانم هر وقت احساساتی را بیان  میکنم که  مرا از آدمی شل و ول و یا  یک روسپی متمایز می کند به من فمینیست میگویند.  
                                                                                                                 ربه کاوست

 

 

فصل پایانی کتاب " مقدمه ای  بر ایدئولوژی های سیاسی" 1   ترجمه ی محمد قائد به فمینیسم ، اختصاص  یافته است  و در تعریف فمینیسم، بسیار به جا، با گزیده های بالا آغازیده است.

در ادامه و پس از توضیح مشروح بلاتکلیفی های مختلفِ فمینیسم ها و عدم وجود اتفاق نظر، و وحدتی عام در بین فمینیست ها، به ارائه توضیحاتی درباره ی  انواع فمینیسم ، تاریخچه و چگونگی پیدایش ، نویسنده گان برجسته ی مکاتب مختلف فمینیسم، تفاوتهای نظری ،عملی و اعتقادی پرداخته و  در نتیجه گیری با جمع بندی کلی ،بحث را پایان می دهد.

طبیعتاً فصل پایانی یک کتاب 9 فصلی 349 صفحه ای که به ترتیب به ایدئولوژی هایِ سیاسیِ لیبرالیسم، محافظه کاری ، سوسیالیسم ، دموکراسی ، ناسیونالیسم ، فاشیسم ، زیست بوم گرایی و فمینیسم پرداخته است ، نمی تواند فصل الختام جامع و کامل و بی برو برگرد و مطلقی تلقی شود. اما برای افراد علاقمند به دانستن درباره ی فمینیست ها و فمنیسم ها ، عقاید  و آراء و تفاوتهایشان می تواند بسیار مفید و کارا باشد.

پرداختن به تفاوتهای مکاتبی از قبیل ؛ فمینیسم لیبرال اولیه ، فمینیسم سوسیالیستی ِ تخیلی (آرمانی)2 ،فمینیسم مارکسیستی ، گرایشات فمینیستهای کلیسایی ، فمینیسم رادیکال ، فمینیسم لیبرال موج دوم ، فمینیسم خانواده گرا و زن گرا و پست مدرن و ... در این کتاب ، می تواند عصای دست منتقدان و چراغ راه علاقمندان به مبحث فمینیسم باشد. به ویژه برای مخاطب ایرانی که عموماً درک روشنی از مقوله ی فمینیسم ندارد، همه را در یک کاسه ریخته و به یک چوب می راند. نقد اگر می کند ، نقدش بیشتر رنگ و بوی تفکر سنتی و غیرت و تعصب می دهد و  طرفداری اگر می کند ناخودآگاه رادیکال می شود! هر چند این رادیکال شدنش هم دلایل مشخص خود را دارد.

حرفم اینست ما همچنان به آگاهی های بسیاری نیازمندیم. برای احقاق حقوقمان ، برای فمینست بودنمان ،برای آنکه سرمان کلاه نرود و البته برای انتقاد های به قول معروف سازنده مان.

 


 

1. رابرت اکلشال و دیگران - ترجمه محمدقائد - نشر مرکز - 1385


2. utopian socialism


بی ربط نوشت :


- همزمان نمایشنامه ی "رقص مادیانها" ی محمد چرمشیر با اقتباسی از نمایشنامه ی "یرما" اثر لورکا ،خوانده شد که فوق العاده بود. :)


- فیلم midnight in paris فیلم خوبی بود اما طبق انتظارم خیلی هم خاص و خفن نبود.

- فیلمهای eat pray love  و  killing me softly از جهت پیام اخلاقی خوب بودند!

- فیلمهای crash ,  pulp fiction , forrest gump آنقدر خوب بودند که برای بار دوم ببینمشان.

-shame  یک فیلم آسیب شناسانه بود با نگاهی به ارتباط تنهایی بشر و معضل اعتیاد.

ابزار نجوم یا رمالی!؛ تبریکی به کارکشته گان!

شاقول رو که می دونستم از اجزای ترازو وتراز کردنه، اما در باره ی کاربرد اسطرلاب شک داشتم!

 

نحوه تقابل آدمها با اشیا و ابزار آلات مورد استفاده ی بشر طی تاریخ ، باید موضوع جالبی باشه!

12 سالم که بود ، یه ابزار، شبیه کره ی زمین توی موزه چشمم رو گرفت ، از پدرم پرسیدم : این دیگه چه جور کره ی جغرافیاییه؟ جواب داد این که کره نیست بابا، به این میگن اسطرلاب ! قدیما منجم ها و ستاره شناس ها ازش استفاده می کردن!

بدم نمی اومد بدونم دقیقا چه استفاده ای اما نمی دونم چرا نپرسیدم!


زمان گذشت تا رسیدم به اواخر دهه سوم زندگی! و دوره دوم تقابل بنده با این ابزارها آغاز شد! ینی زمانی که همسر سابقم فکر می کرد در حال تجسس و فضولی  تو کار  و بارشم! زمانی که می دید با تمام تلاشش بازم بعضی چیزا رو نمی تونه از چشمم مخفی نگه داره!
( اگه دوست دارید بگید فضول یا حسود ی یا یه چی تو این مایه ها! باهاس بگم، بعله آقا جان! من همچین آدمی هستم و ازین بابت راضیم از خودم!!! و حتا معتقدم لازمه همه ی زنها تو روابط زناشویی تا جای ممکن اهل کنکاش باشن!)


برای مثال اگه از سر اتفاق و نه فضولی و ردیابی(!) حتا ،  به سایت یا وبلاگی سرزده بودم که اون هم گه گداری بهش سر می زد و اتفاقا کامنتی از بنده اونجا روءیت می نمود، بلا فاصله با نیش تا بنا گوش باز و دندونهای ردیف و تا آسیاب نمایان (!) و چشمهای ریز کرده ی فوق ذوق زده  و ابروهایی که یکی رو عمداً قدری بالاتر می فرستاد تا حین حرف زدن و اثبات استدلالاتش، اون ابروی بی نوای بالا رفته رو مدام بالا و پایین کنه ، انگار که ابزاری کارا در اثبات استدلال و به کرسی نشوندن حرفش  باشه، می اومد تو درگاه اوپن آشپرخونه که :

"می بینم که بازم شاقول و اسطرلاب به دست گرفتی و رد ما رو میزنی!!!!"


تو 85% موارد که اشتباه می کرد می تونستم بدون استفاده از آینه چهره ی بهت زده خودم رو ببینم!!!
 15% بقیه که حدسش درباره ی ردیابی من درست بود،تلاش می کردم که چهره ی خودمو بهت زده نشون بدم!

به هر حال در 100% موارد اون باورش نمی شد که شاقول و اسطرلابی در کار نبوده باشه ! اگرم قرار بود بهش اثبات کنم اونقدر اون ابروی عجیب غریبش رو ،ورجه وورجه می داد و دندوناش رو دو نقطه دی نشون می داد تا منم نتونم حالت جدی بودنم رو حفظ کنم و دندونام بعد چند دقیقه ریخته شده بود تو یه خنده ای که به زور داشتم خفه اش می کردم!!!

.......


شاقول  احتمالا ربط زیادی به نجوم ورمّالی و ستاره شناسی و بخت و اقبال بینی نداره! شاید هم داره و همسر سابقم  سرر رشته ای داشته تو این زمینه و لو نداده بوده! یا شاید همسرگرامی منظورش همون  "رمل و اسطرلاب" بوده!


می دونم الان حدود 6 ماهه که ایشون اینجا رو پیدا کرده و الان از خوانندگان خاموشیه که این خطوط  رو میخونه!!!

خواستم بگم ، ما که خیلی وقته رمل و اسطرلاب و  شاقول رو زمین گذاشتیم و میدون رو به
جوون هایی سپردیم که آروم و بی سر و صدا از زمین برداشتنش! :دی

خواستم با کمی تاخیر، از همین تریبون ، تبریک بگم به اهالی کارکشته ی اسطرلاب کار! :دی


و این هم انواع اسطرلاب جهت روشنگری! :) :

                     


   


 

آی عشق! چهره ی آبیت پیدا نیست...

مهم نیست کسی حرفت را بفهمد یا نه ! اصلا اهمیتی ندارد وقتی همیشه این گزاره صادق است که " هر کسی از ظن خود شد یار من..."

 .........


- تا حالا شده یه خواب خیلی خیلی خوب ببینی  و بدونی که قراره نیم ساعت بعد ازون خواب شیرین بیدار شی؟! و اینم بدونی که ممکنه دیگه هیچ وقت تو عمرت اون رویای دلپذیر رو نبینی؟

شده تو اوج لذت بردن از خوابت صدای زنگ یه ساعت لعنتی بپیچه؟ درست شبیه اینسپشن (inception)
ساعتی که پیداش کنی و نگاهش کنی و ببینی که نیم ساعت بعد از این آلارم لعنتی همه چی تمومه! نیازی هم نیست یه جانی تورو بکشه یا از یه صخره پرت شی تو دره.... بی برو برگرد طبق ساعت شما نیم ساعت دیگه از رویا، بیرون می پری و همه چی تموم می شه و تالاپی می افتی تو روزمره گی های تکراری کسالت بار...


-          -  هااان؟!!!  :/  ... ای باباااا...


-          - هِعح! بی خیال....

 

 ...


خواستم بگم خیلی بده دیدن همچین خوابی،خواستم بگم دیدنش از کابوس هم دهشتناک تره! اما بعد مردد شدم...

رویا ،پرواز کرد و رفت و دور شد و من برگشتم به صبح یه روز عادی و تکراری...