به دست چه کسی؟! انتخاب یا انتصاب؟

 

آنقدر تصویر تلویزیون میلی  بی آنتن مانده ام وخیم است و تصویر دو سه شبکه ی ماهواره ای که نگاه میکنم صاف و بی خش و کم پارازیت که دیگر مدت مدیدیست قید رادیو 7 منصور ض ابطیان را زده ام و بیمارگونه به خبرهای دنیا اجازه میدهم پس زمینه ی خانه ی محقرم را تسخیر کنند! مهم  نیست به زبان فرانسه یا فارسی ، مهم نیست گوش بدهم یا نه! فقط یک صدایی باید مدام به گوش برسد تا کوششی باشد در استتار تنهایی شبانه !

از در وارد نشده و لباسهای بدقواره ی کار را از تن نکنده ، دکمه ی قرمز کنترل را فشار میدهم و بلا فاصله خبر فوری بی بی سی ، از کاندیداتوری رف سنجانی و ر.حیم م.شایی در آخرین ساعات مهلت ثبت نام با خبرم می کند !

باز هم هیزم ها را گذاشتند که لحظه های پایانی به تنور انتخاباتشان بریزند!

یک هفته ی پیش رئیس جدید خود نخبه پندارم (!) که هنوز چیزی از صحت نخبگی اش دستگیرم نشده ، ترسیم تحلیل انتخاباتی پر طول و تفسیرش را روی تابلوی وایت برد، به انتخاب جلیلی انجاماند و اصرار داشت با من و همکارم شرط هم ببندد! شرط نبستیم ما!

همکارم کلا سر در نمی آورد و قرار است فقط به وظیفه شرعی اش عمل کند! :" وقت ندارم درباره شان تحقیق کنم! رای سفید می اندازم به صندوق!"

بنده اما همچنان ساده انگارانه، فکر می کردم نظر رهبری اینبار به نظر و.لایتی نزدیکتر خواهد بود! از هاشمی و خاتمی به دلیل تهدیدهای کیهانی ، خبری نخواهد شد و دُم م.شایی هم در شورای نگهبان چیده خواهد شد!لذا با شرایط بغرنج اقتصادی فعلی هرگونه شرطبندی ریسک آمیزی مؤکداً حرام می باشد!

 

گیج و مست و ملنگ حالا باید بنشینیم به نظاره ی نظر رهبر و شورای نگه بانشان!

  در نهایت  مهم ترین چیزی که فکر  را مشغول  میکند اینست که آیا این رای مردم است که از صندوقها بیرون می آید؟"

 

 

 

دم مزن ! سکوت کن که گفتن تو نیش داره ... (1)


از دیوانه خانه به تیمارستان ، از تیمارستان به جنون کده!!!...

 البته واضح و مبرهن است که دور است از انتظار  است، مهیا بودن همه شرایط و پایان محرومیت! چرا که "محرومیت"، همانا به کوهان شترِ رنج می ماند که معلوم نیست چرا همیشه اینجا نشسته و قصد عزیمت نیز ندارد!!! بنابر این بسیار متوقعانه است که انتظار داشته باشی ؛1-در جایگاه خودت مشغول به کاری باشی که سابقه اش را داری، 2- در عین حال  رئیس خوب و مهربان و اهل دل و با مرامی داشته باشی که سخت گیری را بوسیده به کناری نهاده باشد و 3- در عین حال همه امکانات اداری ات فراهم باشد و از همه ی اینها مهم تر 4- انتظار دیوانه نبودن همکارانت را نداشته باشی!

 بعنوان نمونه در جایگاه کاری فعلی، بنده با مورد یکم و دوم از موارد فوق الذکر مشکلی ندارم اما مورد سوم مهیا نیست و مورد چهارم حالت  آزار دهنده دهشتناک دارد! آنچنان که مرتب به خودت بگویی : هی! فلانی نکند خودت هم یکی از اینها شده باشی! یا نکند در آینده ی نه چندان دور دیوانه ای تمام عیار و کودنی بی مثال از تمثال تو بسازند که دیگر نه خودت و نه هیچ بنی بشری نشناسدت!

 اگر در محل های کاری قبلی همکاران فوج فوج و لبیک گویان به قصد استفاده از مزایای پرشمار  بسیج، به جرگه بسیجیات ملحق می شدند حالا همکاران جدید با اعتقاد راسخ و ایمان عملی در این "لشکر مشکل "1 خدا عضویت دارند. در همین راستا به مکالمه ی ذیل که دغدغه این روزهای یکی از همکاران اینجانب است توجه بفرمایید:

"-این سوال این روزهای منه که خیلی بهش فکر می کنم و زیاد با دوستام در میون میذارم  و در موردش بحث میکنیم : به نظر شما روزه ما قبول تره(!) یا کسانی که در مناطق بسیار بد آب و هوایی و در شرایط کاری عملیاتی سخت مشغول به کارند؟

+ البته نیت انسان مهم است و چه بسا فرد گرسنگی تحمل کند و  عملا تقوا پیشه نباشد و کارهای دیگری کند که تمام این گرسنگی کشیدن را بر باد دهد و ..."


مکالمه بین خانم و آقای همکار در حالیکه بنده ناظر هستم ادامه پیدا می کند تا می رسد به جایی که خانم همکار رو به آقای همکار می پرسد :" ینی شما واقعا روتون می شه وارد بهشتی بشید که فاطمه ی زهرا (س) اونجاست؟"!!!

سطح دغدغه ی همکارن در جنون کده ی فعلی آنقدر نوبر است که نمیتوانم محل مباحثه را ترک نکنم! و از ترس آنکه وارد بحثم کنند میگریزم...


خلاصه اینکه ازمشاهده ی و صحه گذاری بر دله دزدی های شیطان صفتها فرار کردم و از خاله زنک بازی ،تجمل گرایی و چشم و هم چشمی در تیمارستان هم گریختم و در چنگال همکاری افتادم که جیگر وار(!)، هر جمله را سه بار بلکه بیشتر تکرار کند آنهم با صدایی زنگ دار و جغجغه وار و بلند که همه ی مدیران و روسا به طور شفاف ، حتا در جریان امور خانوادگی و زناشویی اش قرار بگیرند! از این یکی هم فرار کردم و حالا جایی کار می کنم که همجوار اداره گزینش شرکت است و  همه مخلسانه در "لشکر مشکل" عضویت دارند و این به مثابه زندگی در دهان شیر است برای اینجانب! چه می شود کرد هستیم فعلا در ایستگاه دیوانه خانه ی چهارم و این بهتر است از رفتن به شرکتی با رئیس چندش آور و معلوم الحال!


پ ن :


1- سخن من باری ،نه از مشکل ایشان بود! خود از مشکی بود که ایشانند!!!


2-با یک حساب سر انگشتی به این رسیدم که گویا این اولین جمعه در سال جدید است که در خانه هستم و نه در کوه و دشت و دمن!!!! و بالاخره فرصت نت گردی پیدا کردم در شرایطی که هیچ سایتی باز نمی شود!