بگو نه، به رمز و راز و به اشاره ،بگو نه!


مردک شکم گنده ایکبیری رسماً عاشق چشم و ابرویت شده و گرنه کدام رئیس کلّی را دیده ای که پیگیر شماره تلفن عوض شده ی یک ارباب رجوع متقاضی انتقال شود و شماره ی تازه ی مکشوفه توسط منشی را همچون گنج و غنیمتی چپ و راست بگیرد و جویای احوالت شود و گله گی کند از عدم تماست !

کدام رئیس بی چشم و رویی 9:30 شب پیامک میدهد که آیا بیداری؟!!! آن هم فقط بعد از یک بار دیدن در زمان مصاحبه کاری؟ آن هم بعد از سه ماه ؟آنهم با علم به تأهلت فرضی ات؟! !!


هنوز جای مهر روی پیشانی اش نقاشی نشده، اما از وجنات و محاسن و یخه کیپ تا کیپ بسته و از فرمت کلی جوراب و صندل و گردن کج و سر پایین و نگاه های زیرچشمی میشود فهمید که از کدام قماش بختیار این مملکت است و این  ستاره ی اقبال به چه واسطه ای جلوی پاییش افتاده و هُمای سعادت از کدام جهت روی شانه ی راست آقا نشسته و اطراق نموده است! بعید است حتا که مهندس بوده باشد و دارای مدرک درست و حسابی که اگر بود در مصاحبه اش با هفته نامه ی سازمان به آن عنوان بارها اشاره شده بود در کنار نام و سمتش!


هنوز در گوشت مانده این جمله ی خانمهای شاغل در زیر مجموعه ی کاری اش که :" هی فلانی! بپوشان آن شراره های آتش را که رئیسی داریم سخت و سخت گیر!"


بله! "عاشق چشم و ابرویت " که می گویند رسما ً همینجا کاربرد دارد که رئیس محترم تماس بگیرد و تو جواب ندهی و بعد که بخواهی جواب منصرف شدنت را به دفترش بدهی خودش گوشی را جواب بدهد و گله کند و از تلاشش برای انتقالت بگوید و اکتفا نکند به این و لابه لای حرفها چند جمله ی تهوع آور ابراز احساسات آمیز بیان کند تا بشوری و جواب کوبنده ای به خوردش بدهی و او باز شروع کند به استفاده ازتکرار وعده های تطمیع کننده  در سیکلی ناهنجار و دیوانه کننده و ...


یک روز بعد نیز کاشف بعمل آید که اوشان متأهلند و عیال مکرمه نیز باردار می باشند!... :/


دنیای کثیفیست جیگر.... گاهی آدم دلش میخواهد صدایی از پشت سر بشنود که : " هی لیلون! تو خیلی خسته شدی جیگر! بذار من کمکت یه کم زندگی کنم!":/


در ادامه ی زدن قید دانشگاه ، قید یک موقعیت شغلی خیلی خوب و مرتبط با زمینه ی اصلی کاری ام و یک عالم وعده و وعید اغواکننده که در خواب هم نمی بینند آنها که در موقعیت شغلی من اند! و یک سمت با کلاس کاری بالا  را هم زدم...


بی اخلاقی همیشه خدا برای همه بد است اما برای مدعیان "ایمان " چه توجیهی دارد؟!

نظرات 21 + ارسال نظر
روناس شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.boursebarani.blogfa.com

سلام..خیلی ممنون و با تشکر از تلاشهای خوب شما

خواهش میکنم قربون! کدوم تلاش ؟!!!

یک لیلی یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

سلام لیلون جان
موقعیت سختی بوده. خسته نباشی.
اگر مدعیان بخواهند که توجیه کنند، دیوار توجیه حتی از دیوار حاشا هم بلند تر است.

سلام بر خانم

تاسف برانگیزه! فقط همین

بله دیوارش بلنده. اما چیزی که جالبه برام اینکه دارم کاملا درکمیکنم که انگار : مذهبی ها حساس ترند در نموداری غریزه!

ریتوریکال مایند یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

خدا رو شکر یه سری وبلاگ دارن که بنویسن از شوهر سابق و مدیر عاشق و چه می دونم اینا!
خوش به حالشون. یکی هم نیست بگه که ای بابا...
چی فکر میکردی چی شد!
ایمان در نهایت به همینا میرسه. حالا وعده ی شراره ی آتش و حوری پونزده متری رو نقدا میخوان!
شما لابد اشتباهی اومدی. اگه نیومدی خب بسوز و بساز!

خدا رو شکرواقعا.
چرا حالا حسرت؟ داداش من شومام برو وبلاگ بنویس از زن سابق و منشی فارغ و ... بنویس و اینا!

چرا یکی نیس؟ پس شوما چی هستی که داری میگی ای بابا ....

بنده بسیار راضیم اصلن هم چی فکر میکریم چی شد مصداق نداره اینجا جناب آقای ....

ما چی میگیم شما چی دریافت میکنی!!! یاللعجب!

یا خدا! الان ینی از وبلاگ ترنج کوچ کردین تشریف آوردین اینجا!

ریتوریکال مایند یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ

البته یک نفر هم نیست بپرسد خیل بیکاران و منتظر ورود به بازار کار کجا می توانند این روسای محترم را بیابند بلکه فرجی شد. شاید یکی چشم و ابرویش بکار بیاید.
یکی نیست بپرسد واقعا با کدام لیاقت و بی کدام واسطه توانستی بروی همانجایی که می نالی؟

کاش یک نفر بود می نشست کمی از واقعیات می گفت نه شطحیات و توهماتی از اخلاق و کانت و فیلان! که البته با چاشنی زندگی واقعی و کمی واقعیات آمیخته ست.
ای وای گر حدیث گنه رو به رو رود
:)

بی هیچ لیاقت و با واسطه ی مستقیم پارتی توانستم! و البته ما ناله مان از چیز دیگریست برادر!

الهی! چه دل پری شما داری ازما! خوب فکراتونو بکنید چیز دیگه ای خدای نکرده نمونه سر دل مبارکتون رو دل کنید یک وقت!

هین سخن تازه بگو دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ق.ظ

خیلی رابطه بدی با شیطان داری وسوسه نمی شی ها ملت همین طوری پیشرفت می کنند بعضیهاشون

یاد مجموعه داستان کوتاه احمد غلامی افتادم با عنوان " کفشهای شیطان را نپوش"!...

راضی ام به داشتن آرامش در ازای در جا زدن!
خوش بختانه حکایت کفشهای شیطان هم همان حکایت کت چرمی قهوه ای است که زار میزد به تن من.

ریتوریکال مایند دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ

گویا اسطرلاب دست همه هست!
خدا خودش می دونه

هستید معرف حضور!....

دروغ چیز کثیفی است...

رها دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

وقتی خوندم بالا آوردم. چه حالی داشتی وقتی مورد این گستاخی قرار گرفتی؟

من میتونم این رو همخوان کنم؟

حال خوبی نداشتم! رعشه! ...
مشابه همین موقعیت رو یکبار حدود 6 سال پیش در اولین ماههای آغاز کارم در یه شهر خیلی دور داشتم. منتها طرف یه کارمند پیمانکار ساده بود و نه یک رئیس کل!!!!

بله جانم میتونی میتونی... چرا که نه؟!

ریتوریکال مایند دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

مسلما دروغ و خیلی چیزای دیگه کثیفند...

مسلماً مسلماً.
من فکر میکردم این ضرب المثل کاملا صادق باشه : "
avec le temp vas tout sin vas "

اما خب همیشه مثال نقض وجود داره و همیشه همه چیز مشمول گذر زمان نمیشه. مثل همین اخلاق شما... عوض نمیشی!

Critical Minds سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:23 ق.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

هنوز به ان نرسیده اید که حاکمیت با مالکیت هم جنس و هم پیمان است ؟
هر فلان فلان شده و دزد و شارلتان در حجره بازار ، شده است مدیر و شرکت دار و استخدام کننده ..
در دیزی هم از طرف حاکمیت باز است ، گربه حاکمیت اسلامی هم هیچ وقت حیا و شرم نداشته و نخواهد داشت ، حلقه ضعیف ، حمله ، پس می شود به جانم ها هر پیشنهادی را داد ، بخصوص انها که مجرد و متجدد جلوه می کنند .
شاهین نجفی را دریابید .
ٱلبوم هیچ ...
......................
سرم درد می کند به جنون
....................
شرح کاندوم خریدن مجنون
...
بغص خود را بزور می خوردم
داشتم زره زره می مردم ..

چرا رسیده ایم! اما این همه علنی؟! طرف آنقدر پشتش گرم است که فاش شدن ارتباط و یا حتا همین سطح از جسارت نمی ترساندش!

طرف حتا برایش اهمیت ندارد که در صورت شکل گیری چنین ارتباطی حکم قضایی تو سنگسار است و ...

فرزانه سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام دخترکم
خسته نباشی

سلام خواهرکم
سلامت باشی جانم

نیاز پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

من اولش کلی خندیدم
بعدش هم خندیدم
بعد این نظرات و گیس کشی های ریتوریکال مایند بیشتر ما را خنداند خخخخخخخخخخخخخخ بعد ریتوریکال چه نوع مایندی هس؟
خخخخخخخخخخ
بیا چایی بخوریم الان می چسبه

خجسته باد!خجسته باد! خجسته بااااااد!!!!! اییین پیییروووزیییی .....

به به! چه روزگار خجسته ای.

معده بنده در حال حاضر فقط چای آبدارخانه ی اداره رو مشناسه و بعد از تایم اداری اگر چای واردش بشه هنگ مره!!!! (با لهجه نوشتنم بهتر ارتباط برقرار کنی!)

سفینه ی غزل پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ

نسلشون ور بیفته به حق پنش تن!

آی گفتی ی ی!

زنبور جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
کمبودها و محدودیتها همیشه خودشون رو یه جایی نشون میدن و برای کسانی که سعی میکنن توی جلد و نقش آدم خوبها هم باشند محدودیتهای بیشتری وجود داره که اینطوری بروز میکنه.
به هر حال موفق باشی. موقعیت سختیه

جلد و نقش آدمهای خوب رو خیلی خوب اومدی زنبور شاعر!

دایه ی مهربان تر از مادر و کاسه ی داغ تر از آش و سلام لر! همگی بی دلیل اتفاق نمی افتند....

ققنوس شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ق.ظ

نه و نیم شب آخه کی می خوابه؟؟ :)
..
به قول معروف: چی می شه گفت؟!

در دایره خلقت حکم ازلی این بود : کاین ققنوس قاره ای وان مرغ قفس باشد!

احتمالا جناب مهندس هم همین طور فکر میکرده! گور بابای تایم اداری...

هیچی نباید گفت. دستتو که بکشی عقب طرف حساب کار میاد دستش و خودشو جمع میکنه! ضمنا کار چیپیه که در موردش تو وبلاگت بنویسی مگه نه؟!

نیاز شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ

ینی همو با لهجه گفتنت توحلقم
ینی تیر لهجه ات چغک دلمو زده خخخخخخخخ

ققنوس یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

عرض کنم که؛ بدون شرح؛
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/ در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد / در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد!
...
خوب لیلی جان، مگه تو تایم اداری، دو نفر که تو یه اداره ان، به هم اس ام اس می زنن؟ نمی زنن که! تلفن داخلی هست دیگه... از این لحاظ گفتم که نه و نیم, ساعت دیری نیست برای بعد از تایم اداری...
...
بعدش اینکه من کی گفتم کار چیپیه تو وبلاگ در موردش نوشتن؟؟ اون جمله ی من(چی می شه گفت) اظهار تاسف و همدردی(البته نه به این معنی که رئیس من هم عاشق ابروی من شده باشه!) من بود... یه بار خیر سرمون اومدیم همدردی کنیما! به ما نیومده انگار... :)
...
در نهایت قضیه، خودِ کسی که در موقعیت قرار گرفته تصمیم می گیره چی کار کنه؛ دستشو بکشه عقب؟ یا با دستش بزنه تو دهن یارو... و یا تصمیمات دیگه بگیره!

دو نفر که تو یه اداره نیستن چطور؟!!!

لحن کلام در خواندن نوشته ها گویا بیشتر ازاین حرفها اهمیت دارد.
البته در مورد ققی گویا این مورد بیشتر اهمیت پیدا میکنه. به این حوزه شعرهای وبلاگت رو هم اضافه میکنم. که احتمالا اگر برایمان به سبک میله بخوانی و لینک کنی بهتر فهم کنیم!

بلی! این سه موقعیت مشخص معمولا پیش میاد و نهایتا تصمیم گیرنده ی نهایی خود فرده و ....
بی خیال کلن.

محمدی یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:38 ب.ظ http://ham-bahar.blogfa.com

این نسل ور نمی افتد هیچ ، در حال تکثیر هم هست روز بروز بر تعداد مدیران هیز اضافه می شود خوشبختانه یا متاسفانه !. اما به نظرم مشکل از بی سیاستی خانمهاست . اگر من جای شما بودم با روی باز استقبال می کردم اما به شرطها و شروطها .....
یک خانه مستقل
با امکانات کامل
یک ماشین
بعدشم زنگ میزدم به عیال محترمش که بیا تکلیفمان را روشن کنیم . یه روحانی را می شناختم که همین کار را کرده بود بیچاره بعد از برملا شدن ازدواج دوم سکته کرد و از دنیا رفت ...

هر آدمی برای خودش یک سری سلوکیات دارد. این منش و روش هیجان انگیز با وجود طرفداری مدام بنده از هیجانات، از من یکی بر نمیاد.شاید بهتر باشه اون زن هیچ وقت نفهمه اوضاع چند چند ه و با همون احساس خوشبختی احتمالی به زندگیش ادامه بده!

دمادم دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ

اندوه زن بودن.

چند صباحیست که با وجود سوختن و داغون شدنم با تمام وجود احساس قدرت میکنم! انگار که خیلی خیلی بیشتر از خیلی از مردهای دور و برم قوی هستم. و این مهم از اندوه زن بودن به طرز چشمگیری میکاهد.

درخت ابدی جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

خدا حفظشون کنه! مدیرهایی داریم که وظایف اصلی خودشون رو خوب می‌دونن خاک بر سرا

یه ربه دارم به این " خاک بر سرا " یی که گفتی میخندم!!!

درخت عصبانی!!!

میله بدون پرچم یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ


سلام

علیک داداش!

دل مشغولی های یک پدر باردار سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ق.ظ http://badf.persianblog.ir

ما را به کجا میبرد این مذهب و مذهبی نما ها
من کثیف های غیر مدهبی را به مذهبی شان ترجیح میدهم چرا که آن کثافت اولی خودش را پشت دیوار بزرگ و بلندی به نام دین مخفی نمیکند و این یکی به هزار علت و بهانه و سنت و حدیث حق دارد تو را به منجلاب خودش بکشد .ننگ باد بر ....

همین آدم ها بنده را از مذهب و مذهبی بیزار کرده اند.... و خیلی های دیگر را...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد