-
قدردانی از حداقل های حداکثری!
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 13:00
غزل پنجره " یک کلبه ی خراب و کمی پنجره یک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جای این همه دیوار و سنگ آیینه بود و آب و کمی پنجره در این سیاه چال سراسر سوال چشم و دلی مجاب و کمی پنجره بویی ز نان و گل به همه می رسید با برگی از کتاب و کمی پنجره موسیقی سکوت شب و بوی سیب یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره " قیصر، شاعری که قدر...
-
درو دیوار به هم ریخته شان بر سرم میشکند...
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 19:43
دلیلی ندارد همه ی آدمها شبیه هم باشند اما ای کاش آدم های اطرافت ، دست کم قدری شبیه تر بودند!... حرفهاشون معمولا جذابیتی نداره برای من. قصد ارزش گذاری ندارم ، اما خیلی خوب می شد اگر حرفهای بیشتر و بهتر و مهم تری داشتیم و یا داشتند برای گفتن به هم . نه فکر من برای اونا جذابیتی داره و نه گپ و گفت اونا برای من ! آخرین مدل...
-
اسکندرنامه !
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 22:54
حدود دو سال و نه ماه است که در این خانه زندگی می کنم. از اتفاقات ثابت روزگار در این مدت این بوده که هر روز صبح زود به سختی بر نیروی چسبندگی سمج میان خود و رختخواب غلبه کرده، پرده کرکره ی عمودی تک پنجره ی بزرگ این خانه ی کوچک را کنار بکشم و نگاه تاسف باری بر دیوار خرابه ای که ویوی این پنجره را رقم میزند، بیندازم و دوان...
-
تداعی بی جا ممنوع!
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 13:35
به قول برادرم ؛ انفجار فاز سوم پالایشگاه حین افتتاح در سوم خرداد امسال مثل جنگ بود! در ترازوی تشبیه، این تیکه رو خیلی خوب اومد. خوب که نگاه کنی می بینی یک نفر کشته (شهید) شد، یک عده زخمی شدند. اسیر (آزاده!) و جانباز هم نداشتیم خدا رو شکر. اما حاشیه تا دلتون بخواد زیاد بود. جونم براتون بگه درست عین جنگ یه عده بودند که...
-
چراغهای رابطه پیدایند!
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 11:55
خیلی عمیق در فکر فرو رفته ام! تصاویر لیلا ، گلشیفته، سوسن، شهره، پرستو ، مسیح، شیوا، فرهادی ، فراهانی ، بازرگان ، شریعتی ، گنجی ، معروفی، نوری زاد و ... همه در ملغمه ی ذهنم در هم آمیخته... به خودم می آیم با گرمایی که از تنور مکانیکی نانوایی تنوره میکشد و چهره ام را می نوازد در تقابل با سرمای زمستانی، که از پشت سر بر...
-
زمانی برای آسودگی جانها...
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 22:14
وقتی آسودگی هست با هیچ چیز حاضر نیستی عوضش کنی! بهشتت همین جاست، همین دم است. دوزخ هم اگر باشد همان رنجهایی ست که به آن دچار می شویم! چرا این همه رنج کشیدیم؟ قرار بوده است چه اتفاق خاصی بیفتد؟ آری تاریخ مصرف عشق ها هم ممکن است تمام شود. ممکن است یک سال پس از تولید باشد، یا ده سال! اما... دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ما......
-
تو بگو هر چی میخوای / من که سنگرم سکوته!...
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 00:42
در هیاهوی شبکه های ماهواره ای چرخی میزنم،گذرا می آیم از همه ی شبکه ها بگذرم و خاموش کنم و برم پای فیلترنت به چک کردن ایمیل های وامانده بپردازم که شبکه ی اندیشه با چهره ی بد کیفیت اکبر گنجی به درنگ وامیدارم! عنوان مبحثی که در باره اش سخن می راند این است: مرد ستمگر،زن ناتوان :بمباران ایران! اواخر سخنانش رسیده ام گویا!...
-
یک پیامک ناقابل!(1)
شنبه 7 آبانماه سال 1390 11:09
یک هفته ای از کات کردن با شوهرم می گذشت و داشتم مقدمات تلاق توافقی مان را آماده می کردم که یک روز روی تلفن همراهم یک پیامک عجیب دیدم با این مضمون " Hi are u ok? " خب از آنجایی که اشتباه پیامکی یکی از معضلات رایج عصر حاضر است زیاد تعجب نکردم، اما از آنجایی که این بنده ی حقیر ید طولایی در به فنا دادن گوشی و...
-
غزل امید
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 08:27
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد ساقیا می...
-
دانشجویی که من بودم!
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 15:01
بعضی زندگی ها مثل یک خط راست است.حالا نه خیلی هم راست و مستقیم و یک دست، چند سال یک بار شاید پیچکی ،خمکی در میانشان بیفتد و دوباره به خط مستقیم به راه یکنواختشان پیش بروند . یک زندگی هایی هم هستند که مارپیچند در حالی که در مسیر مستقیم سیر می کنند،پستی بلندی های یک تابع سینوسی را هم به خود میبینند. زندگی هایی هم هستند...
-
آغاز دوباره
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 11:43
مجبور شدم بعد از سه سال و اندی اسباب کشی کنم! به نوشتن اعتیاد دارم و ترکش برایم ممکن نبود... آخرین بار داشتم از تهوع سارتر میگفتم. جمله ی پایین هم به نظرم جالب اومد ازین جهت که شاید در زندگی ما هم گاهی پیش بیاد در مورد فرد خاصی همچین حسی داشته باشیم! ؛ "من به همان اندازه دلم میخواست با او ناهار بخورم که دلم...