ذهنم دارد می نویسد. دست من نیست. دست خودش است! انگار تخیلات مرا به چیزی حتا نمی پندارد!!!!
افسار گسیخته وار می تازد وامانده ! از کودکی که در کوچه می رود در حالی که دست کوچکش در گرفتن دست درشت و ضخیم پدر بزرگی خمیده اما خًر ذوق ، کش آمده و ماتحتش در حفظ پوشک بزرگ و آویزانی در جدال با جاذبه، کاریکاتور متحرک و زنده ای ساخته است!
ذهنم مدام با خودش حرف می زند! تخیلاتم را با اردنگی به خانه ی قبر می فرستد و خودش دست به کار نوشتن می شود! با وجود چنین ذهنی اگر انفرادی و نبود کاغذ و قلم هم راستا شوند من رسما خواهد مرد...
باز هم درباره دروغگویی می خواستم بنویسم ، اما ذهن چموش و چالشمند این روزها با تمرکز نداشته ام سر سازگاری ندارد! نمی دانم شاید هم شوکه شدن از رد صلاحیت پدر پیر انقلاب و نظام (!) ، به این روز انداخته ام! نه این که در روزِِ پدر نگران ِ آن پدر، باشم و نه اینکه حامی اش بوده ام رسماً ،به اینکه انتخابات برایم دغدغه بود اصلاً! فقط اینکه ناگفته هزار نکته ی باریکتر زمو و پیامی بزرگ در این به اصطلاح پولتیک وقیحانه ی رد صلاحیت پیداست.
کشور و جامعه شبیه تر به " سرزمین گوجه های سبز" می شود و دیکتاتور، دیکتاتوری را بیشتر به سمت استبداد سوق می دهد و " هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست" ....
:/
سلام و درود
مطالب جالبی تو وبلاگتون نوشید
جالب از این که افکارتون رو خیلی خوب و زیبا به متنی جذاب و گیرا تبدیل میکنید، بنظرم شما باید نویسنده باشید یا حداقل در نویسندگی مهارت خیلی بالایی دارید
براتون آرزوی موفقیت میکنم
شاد باشید
سرزمین گوچه های سبز شرف دارد!
سیاست امروز ، پیش نیاز ساختن فرداست .
و تو حق داری که بترسی از فردا روزی که در انتظار ماست.
اما ...
اما بپذیریم که غیر از این راهی ندارد این شتر !
میبایست که تکلیف مصلحت نظام را خود همین نظام مشخص میکرد
...مهرآیین بیا کمی هم شکرگزار باشیم
دخترجان هزارکتاب تاریخ کجا و این لحظه که تو در آنی کجا ؟!
خودت را و خودت را در این لحظه دریاب !
گورهفت پدرجد سیاست !
سخته می دونم ...خیلی سخت
...
اما مریض سرطانی هم وقتی مختصات بیماریش رو میدونه و همه ی عوارضش رو آگاهانه دنبال میکنه ... و میدونه پس از امروز چه درد دیگه ای بهش اضافه خواهد شد ... دوره انتظار رو بهتر سپری میکنه .
نمونمه تیره و مبالغه آمیزتر از این که گفتم سراغ داری ؟
...
خودت رو برای فردای خودت زنده و شاداب نگهدار
گور هفت هزار پدرجد سیاست !
ظاهرن داریم میریم به سمت کاشت گلخانه ای گوجه فرنگی! گوجه فرنگی های لهیده ای که احتمال داره به مرور با خون ریخته اشتباه گرفته بشن
به نظر من همه چیز روشن و واضح شد و اون حالت کجدار و مریضی که حکومت رفتار میکرد تمام شد و تکلیف روشن
سلام
بگذار ذهنت چموش و بی مبالات بماند
ارتباط کودک و پدربزرگ را با کلیت موضوع متوجه نشدم. اما به نظرم قصدت بیان وضعیت فعلی است که روی سر همه مان آوار شده، بدون اینکه یک ذره بتوانیم حواس خودمان را جمع کنیم تا قدرت تفکرمان را بازیابیم تاببینیم چه باید کرد. به نرم زیر آوار مانده ها، برای همین اغلب خفه میشوند در حالیکه فقط معدودی افراد بعد از گذشت روزها هم زنده بیرون می آیند. من که هیچ سر در نمیاورم.
فصل گوجه سبز تمام شد...بدتر از آن هم هست :|
به نظر من نه تنها شما بلکه خیل بسیاری از مردم ایران ، دیکتاتوری مذهب شیعه را نشناخته اید .
با ترفند مذاکرات زیرمیزی ارباب انگلیس و امریکا و نظام اسلامی ، تا نهایت چانه زنی تا انفجار بمب اتم ، که احتمالش حتمی ست و یا انفجار توده مردم که احتمالش بسیار ضعیف است ، نهضت ادامه دارد.
« فقط اینکه ناگفته هزار نکته ی باریکتر زمو و پیامی بزرگ در این به اصطلاح پولتیک وقیحانه ی رد صلاحیت پیداست. « هیچ نقطه باریکتر ز مویی در رد صلاحیت باند های مافیایی نظام وقیحانه نیست ، بین خودشان سرمنافع مادی و کم و زیاد کردن سهم همدیگر ، همیشه از زمان خمینی بوده و خواهد بود ، دست اندرکاران این نظام اسلامی گوشت هم را بخورند ، استخوان هم و اسرار نظام را حفظ خواهند کرد و نجات دهنده غیبی هم در راه نیست ، به جز بمب هسته ای
سرکار خانم کم پیدایید؟!
آخر شاهنامه ولی انگار بد نشد خیلی!
کم پیدا
ذهن چموش آروم گرفته؟!!! نیتسی!
سلام
الان خوشبین تر یا امیدوارتر نیستید؟ همونی که بالایی ها گفتند!
ذهن چموشتان را افسار زده اید؟کجایید؟
سلام دوست.چه شده ترا؟
در دوم خرداد مانده ای!