پایان نامه ی 90

 

1.دور جدید سفرهای استانی مهر آیینی، از امروز به مقصد استان فارس به مدت 5 روز آغاز می شود تا امسال بعد از مدتها نوروز فامیلیایی۱ نه در حد نوروز فامیلیاهای بچه گی مان بل خیلی جمع و جور تر، در کنار مادربزرگ مان داشته باشیم.
سفری که بیشتر به رفع تکلیف و انجام وظیفه می ماند تا سفر فراغت پرشور روزهای اول نوروز که معمولا همه انتظارش را میکشند!
نمیدانم چنددرصد از رفقا، نوروز فرندیا2 را  به نوروز فامیلیا ترجیح میدهند ، اما اعتراف میکنم که خودم جزء این دسته ی شاید بد اخلاق هستم!

2. سال عجیب غریب نود هم بالاخره دمش را گذاشت روی کولش و رفت پی کارش. من مانده ام این حضرات عالیقدر حاکم چطور می توانند مثل آب خوردن روی سالهای بی نوا در همان لحظه ی تحویل سال  اسم بگذارند؟!!! خیلی بهتر بود اگر این پایان سالی این وظیفه ی خطیر و آیه ی آسمانی را جامه ی عمل می پوشاندند. بنده که حتا برای این سال عجیب و غریب در حد لالیگای خودم ،بعد از پایانش هم نمی توانم اسمی انتخاب کنم والا!

قبلا هم گفته ام نیمه ی اولش به زهرمار خالص نود و هشت درصد می رسید از تلخی! اما در آستانه ی سی سالگی - از آذر ماه به بعد - چاشنی های دیگری هم اضافه شدند .خلاصه که مدیون دوستان خوب وبلاگی هستم تا خرخره!

3.با این که روال این سالهای نشان داده اند که ؛ هر سال میگیم دریغ از پارسال! اما از ته دل برای تک تک  دوستان وبلاگی صمیمانه آرزو میکنم سال خوبی در پیش باشد. همین.

 نوروز فرخنده باد.

1. نوروز فامیلیا : اصطلاحی که درست یک سال گذشته برای اولین بار از (  رها از چارچوبها ) در وبلاگش شنیدم و بعید نیست ابداعی خودش باشد! به معنی تعطیلات خفقان آور در کنار خانواده!

2. نوروز فرندیا : یا نوروز زفقا ، اصطلاحی که توسط نگارنده در برابر نوروز فامیلیا  در همین لحظه ابداع شد! به معنی واضح تعطیلات خفن نوروزی ای که در کنار رفقا گذرانده شود!

بسیار سفر باید...

تازه عرقمان خشک شده است.
 از  سفر 5 روزه ای که میتواند مارک "بهترین سفر- آخرین سفر"ِ سال  را بخورد! ، بازگشته ام.
 نمیشود گفت چقدر لذت دارد آدم سرپرست یک تیم ورزشی باشد که از جنوب ایران آمده در سرمای استخوان سوز شمال مسابقه داده و مقام اول تیمی و دوم انفرادی را کسب کرده  و در برابر حریفان پایتخت نشین مدعی غوطه ور در امکانات، قد علم کرده و خودی نشان داده است! نمیدانید چه لذتی دارد دیدن چهره ی مربی جر زن و پر مدعای پایتخت نشینان را وقتی حسابی کش آمده است! نمی دانید تعارف کردن شیرینی مقام اولی به گروه داوران چه لذتی دارد...

سفر خوبی بود از آن رو که در وقت اضافه اش ،با تعدادی از دوستان جالب و عجیب و بامزه و با مرام وبلاگی تجدید دیدار و تجدید میثاق نمودیم و جای بقیه خیلی خیلی خالی، در حد مرگ خوش گذشت. به نظر من که بسیار سفر باید تا برشته شود پخته ای !!!

خلاصه آنکه کی فکرش رو می کرد وقتی اول سال نود در وبلاگ قبلی مطلبی نوشتم تحت عنوان : " سالی که نکوست از بهارش پیدا نیست" این مطلب دست کم برای خودم اتفاق بیفتد لافی زده بودم که فکر میکردم درش می مانم! نماندم اما!  سال سخت و دردناکی رو پشت سر گذاشتم مخصوصا در نیمه اول سال، اما برای من نیمه ی دوم تا به این روزهای پایانی، روز به روز بهتر بوده است.

به بهانه ی آنچه اینان و آنان انتخاباتش می دانند!

 

1.این حرکت-فعالیت، به هر چیزی شبیه است جز انتخابات. می شود هر نام دیگری روی آن گذاشت ؛ "انتصابات"  یا "فراخوان" یا یک "کارناوال ملی "یا حتا " تعزیه" !!! ؛ یک نمایش بزرگ کشوری!

بدم نمی آمد اگر این سوال را در فیسبوک هم از دوستانم می پرسیدم! اگر قرار بود بر این فعالیت در ایران نامی بگذارید چه نامی را برازنده ی آن می دانستید؟

 

2. در شهر کوچک ما انتخابات، فارغ از جنبه های سیاسی اش بیشتر یک جور کل کل است بین اعراب و پارسیان!

شهرستانهای دیگر را نمی دانم اما اینجا فاکتور  نژاد در بالا بردن مشارکت از اهمیت بالایی برخوردار است و از همین رو پر بیراه نیست اگر بگویم خود به خود نمک و فلفل انتخابات مجلس از ریاست جمهوری و ... بیشتر میشود و تنورش قدری داغ تر!


در حدود پانزده سال اخیر در این رقابت نابرابر ،اعراب به دلیل بیشتر شدن تعدادشان پس از جنگ و برخورداری از منابع مالی (نه برای تبلیغات ،بیشتر به منظور خرید و فروش رأی و شناسنامه در روز انتخابات) و کاریزمای شیوخ قبایل ،موفق تر عمل کرده اند و در بهترین حالت تنها یکی از سه نماینده راه یافته به مجلس فارس بوده است.



3. و اما تبلیغات :

نحوه ی تبلیغات انتخابات امسال که اولین پس از فاجعه ی 88 است هم قابل پیش بینی بود.

بازار تبلیغات چیپ و حکایت و فلاکت تهوع آور گدایی رأی و استفاده از آزادی مقطعی افسار گسیخته، گرم  و یک هفته ی تمام  آسایش ونظم و نظافت(نداشته ی) شهر آشفته بود .

 

در این راستا ، بهره گیری از پخش انواع موسیقی های ممکن ، از سرود های محرک حس ناسیونالیستی ایرانیان بگیر تا موسیقی کردی و لری و ترکی ! و از ترانه های مرسوم  تماشاچیان فوتبال تیم شهر،که در استادیوم خوانده می شود تا آهنگهای تند بندری و  موسیقی های غیر مجاز از نظر اینان ، آزاد بودند تا در مردم شور و هیجان( کاملا خودجوش) القا کنند!

دیشب در میان هلهله و دست افشانی و پاکوبانی و یِزله* ی اجیرشدگان ستادهای انتخاباتی که فاصله ی شان از هم 10 متر هم نبود و هر کدام ساز خودش را می زد چند نفری هم کِل می کشیدند! امان از دستشان!

و امشب پس از یک هفته آسایش پریشی انگار که اولین شب آرامش ساکنان مرکز شهر است!

 

لغتنامه ی مهرآیین:

*یِزله : نوعی حرکت موزون مرسوم بین اعراب شامل بالا پریدن های هماهنگ و هم زمان  عده ی کثیری افراد مُجَّوَو ، همرا با تکرار شعر و شعارهایی خاص به زبان عربی، که در تمام مراسمات اعم از عزا ، عروسی، پیشواز از زیارت آمده و این اواخر انتخابات برای بیان سوگواری،شادی،چاووشی و البته هیجان، معمول است.


 پ .ن :مهرآیین پِرِس:  اخبار ساعت 19 امشب شبکه یک ،ضمن لگدمالی معمول اپوزیسیون نظام در شب انتخابات، ازین انتخابات به عنوان " حماسه ی ملی" یاد کرد.

بارون نمیاد اینجا مرتضا !* ...

 

خشکسالیه اینجا! قحطیه! مهر کیلو چنده آقا مرتضا؟ ملت خودشون نزده میرقصن... ملت کوروش والا ، اینا شدن! همینایی که میبینید...

چند تا نقل قول هست ذکر میکنم اینجا. خودم نظرم رو نمیگم اما به شدت دلم میخواد نظر دوستان رو بدونم! مرا یاری برسانید ؛ خواهشانه!

اول قسمتهایی از مقاله ی " در نقد عشق" یا همان مرگ مجنون که به عنوان  آخرین مقاله در کتاب "در دفاع از سیاست لیبرال دموکراسی مقتدر"  از مرتضی مردیها :  

 

"... در این میان مردان، که در عشق شان شاید غده ها و عقده ها بیش باشد، گاه با بدنام کردن عشق بی قیمت رمانتیک، به راسته ی عشق فروشان میروند؛ کاری که زنان هرگز نکرده اند."  

"... در چشم انداز تاریخ لیبرالی ... به تدریج، دنیا از عشق مجنون فاصله میگیرد؛ چرا که دنیای معاصر احتیاط محور است و در این راستا هر چه پیش تر رود، توصیه های ایمنی
را (شاید حتی فقط اندکی)بیش از  پیش جدی می گیرد و عشق کامل نمونه ی کامل بی احتیاطی است . "  

"... گمان دارم عشق متعلق به گذشته و دوستی مال حال است ؛ عشق بیش تر سنتی است و دوستی بیش تر مدرن... عشق انحصار طلب است؛ از همین رو با حقوق بشر شاید چندان سازگار نباشد."  

"... می توان چند تن را هم زمان دوست داشت و انحصار طلب نبود و آن ها را هم در تملک مطلق خود نخواست : بخشی از من متعلق به دوست من است ، و متقابلاً. این سان حاشیه ی آزادی هر دوی ما به قدر کافی مبسوط می ماند..."  

"... و انسان هاتلاش  می کنند تعداد بیشتری را به میزان کمتری دوست بدارند ، چون نوعی بیمه است ؛ و این شامل عشق مردان و زنان هم میشود . به گمانم تلاش بسیار می شود که نوبت های مکرر عاشقی ، در عین حال ، حتی الامکان نیک نامی را هم نیاشوبد ..."   

"طبقه ی  متوسط لیبرال مزاج، ناگزیر، احتیاط محور است، و همان طور که معمولا سرمایه اش را در چند جا قرار می دهد و همه ی تخم مرغ هایش را در یک سبد نمیگذارد تا اگر از دست فرو افتاد، همه چیز به باد نرود ، عصاره ی عشق را ترقیق و تسهیم میکند و از آن حبه های دوستی و حبه های حب می شکند و می پاشد.

***

وقتی خانوم ایکس آقای مردیها رو به لیست دوستان فیس بوکی اضافه کرد. پیغامی از این نویسنده با این مضمون برای خانوم ایکس فرستاده شد : 

"سلام. ممنون از لطفتون.

اطلاعات کمی از شما رو صفحه هست.

خوشحال میشوم اگر چند جمله ای را جع به احوال فکری و کاری خودتون و چند و چونِ آشنائی تون با من و احتمالا نوشته هایم را ضمن پیامی اشاره بفرمائید. سپاس" 

خانوم ایکس این پیغام رو دید و مردد بود چه پاسخی بده؟ اصلا جواب بده یا سکوت پیشه کنه؟ از چند و چون آشناییش با نوشته ها ش پرسیده بود و کلی خاطرات تلخ رو زنده کرده بود!
یه هفته کلنجار رفت تا بالاخره مختصر جوابی داد.
بدش نمی اومد که این نویسنده ی سرشناس  رو متوجه این مطلب کنه که شوهر سابقش برای توجیه خیانت ازمتون بالا هم در کنار نظریات فایده گرایانه ، استفاده میکرده و در واقع ازین طریق با استاد و نوشته هاش آشنا شده! هر چند میدونه که این نوشته ها جنبه ی توصیه ای ندارند. و کتاب پر بار مذکور  رو سوای از مقاله ی پایانی بسیار پسندیده و...

به فاصله ی یک روز نویسنده جوابی با این مضمون به خانوم ایکس میده : 

"شاید از این حرف من خوشتان نیاید ولی من گمان میکنم در دنیائی هستیم که وفا معنای واقع بینانه اش بیشتر بقای بر مهر است تا انحصار آن.شاد و سر افراز باشید " 

خانوم ایکس که حالا آب پاکی روی دستاش ریخته شده  به گمونم در سکوت ابدی فرو رفته باشه یا ...  یا خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو !  

... 

"بارون نمیاد، اما خیابونا خیسن ...  " 

 


* :تیتر برگرفته از گروه موسیقی کیوسک (آرش سبحانی)  

 

پ.ن : متن بسیار طولانی میشد وگر نه میآوردم قطعه ی پایانی مقاله را که چگونه نویسنده از فروغ فرخزاد برای اثبات حرفش مایه گذاشته است!