دنیای بی کینه!

1. یه وقتایی دل من یه ذره میشه برای اینکه دست بردارد از سر کچلم!


2. یه وقتایی میشه که وقتی موسیقی پیام موبایل صداش در میاد، شاکیانه میگم : " ای بابا! باز دوباره چی از جونم میخواد ایرانسل شیاد؟!"


3.یه وقتایی دیوونه میشم! مثل الان که ده روزه تمامه دارم فکر میکنم محافظه کار بودن در حد خانوم ایکس خوبه آیا یا رادیکال بودن در اندازه ی خانوم وای بهتر و نتیجه بخش تره ؟!


4.یه وقتایی فکر میکنم مادر دو سه تا بچه قد و نیم قد بیشتر از زندگیش لذت میبره یا .... ولش کن! این اصلن "یا" نداره! قضیه با هر "یا"یی پیچیده و دیوانه کننده تر میشه!


5. اما یه وقتایی دیوانه کننده ترین چیز حد ومرز مطلق انگاری و نسبی گراییه!

 گم میکنم. رد راستی و درستی و بهترینگی رو در مرز این دو! 

آدم های صفر و صدی انگار اعتماد به نفس بیشتری دارند! از تلقی غلطشون با شمشیر تخطئه اونقدر خوب دفاع میکنند که کلیه ی مخاطبان سراپا گوش و بیچاره میشن در پذیرفتن و تائیدکلامش!

امثال اینها مثل آب خوردن دروغ میگویند و انگار فرستاده ی بی واسطه ی کلام الله هستند! در دفاع از دروغشان!!!!


6. دلم میخواست یه واحد دانشگاهی هم داشتیم با عنوان " هنر تنها زندگی کردن" حتا اگر ارزشش در حد واحد درسی شیرین "تنظیم خانواده بود"! هر چند بعید نیست طی سالهای آتی ضرورت ایجاد همچین واحدی حس و عملی بشود!



پا نوشت : فصل گرم و پر خبر انتخابات هم آغازیده :)

 جناب علم الهدی فرموده اند به کروبی و موسوی نمیتوان لقب فتنه گر داد! :)))


نظرات 12 + ارسال نظر
Rhetorical Mind یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ

البته گاهی میشود اینطور نتیجه گرفت که آگاهی ما از دنیای بیرون شامل بسیاری خطا ها و اشتباهات میشود. مثلا قضاوت درباره ی دیگران، برداشت از رفتار/گفتارهای دیگران، رجوع به خاطرات و بازبینی آنها و...
در نتیجه میبینیم که عمری، سالی، ماهی دچار توهم و اشتباه بوده ایم و دیگران به ریش ما خندیده اند.
در ضمن تنها زندگی کردن هنری نیست که بشود با در یک ترم و یک کورس تحصیلی یاد گرفت که اگر میشد رابینسون کروزوئه پیامبری برای خودش بود.

توهم . آری توهم! من انگار که در حال حاضر خود توهمم! خودم را در آینه شبیه یک ابر تاریک میبینم!

واقعا فکر میکنی رابینسون تنها بود؟! رابینسون با اون همه عشقی که در زندگی داشت؟!!!
البته با این قسمتش موافقم که این مقوله در یک واحد درسی نمیگنجد! :/

رها از چارچوب ها دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

آقای علم الهدی این گفته رو تکذیب و اصلاح کرده و گفته آقایان مذکور باغی (شورش کننده) هستند و باید محاکمه شوند.
بهتره کمتر توی فکر دیگران باشی، این درگیری فکری اسمش قیاسه و لزوماً نمی تونه خوب یا بی ضرر باشه.
بهتره به راهی که خودت توش راه میری فکر کنی این بخشی از هنر تنها زندگی کردنه.

باید دعا کنیم آقایون کمتر شام بخودن تا کمتر خواب آشفته ببینن و کمتر نطق فاخمه بپرونن! منو بگو فک کردم اینم از عوارض "سندروم pre selection" isj!!!
بدبختی اینجاست که انگار زیادی تساهل و تسامح به خرج دادم وو شدم باری به هر جهت! دنبال الگو میگردم! خودم انگار ولمعطلم!

درخت ابدی دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

آخرش هم نفهمیدیم کی داره دروغ می‌گه؛ بس که تکذیب می‌کنن.
تو چقدر فکر می‌کنی. این مقایسه‌ها تا جایی که به «خودت را بشناس» کمک کنه مفیده. شاید خوندن رمان کوتاه "دیر یا زود" دسس‌پدس و "تسلی‌بخشی‌های فلسفه" بتونه ایده‌هایی بهت بده.
این واحد درسی دانشگاه به درد عمه‌شون می‌خوره.

کی داره دروغ میگه؟ اصلن هر کی دروغ بگه دشمن خداست! مگه میشه مردان خدا دشمن خدا باشن درخت!

دنبال ایده ام. دوست دارم یه ظرف خالی باشم و یه ایده ی ناب پرش کنه!ابده ای که مال کسی نباشه و در عین حال مو لای درزش نره و کاملا"بشه ازش دفاع کرد.
فردام برنامه ی " آینه های رویرو" دارم! باز هم تنها!

کدوم واحد؟ تنظیم یا تنهایی؟!

امین دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

یه کلیپ کوتاهی از راسل میدیدم در جواب اینکه مهمترین چیز چیه به نظرتون گفت (اگه درست یادم باشه): 1- پیرو حقیقت رفتن و اونو تکریم کردن 2- اخلاق تساهلی نسبت به دیگران داشتن.
اگه کلیپ رو گیر آوردم لینک میدم. فکر کنم این گفته های راسل مرز روشن و درستی بین مطلق انگاری و نسبی گرایی باشه.

مشکل و بدبختی من اخلاق تساهلیه لعنتیه!
معمولا گزاره دوم برای من اونقدر قوی عمل میکنه که گزاره ی اول رو تحت اثر هم پوشانی و حتا لاپوشانی قرار میده! و در واقع همون حقیقت رو نهایتا گم میکنم و سردرگم میمونم!

رها از چارچوب ها سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

الگو کجا بود آبجی؟
همه چیز رو رها کن و فقط خودت باش
حتماً یه زن جوان و اهل اندیشه و منعطف در درون تو نشسته و منتظره که نگاهش کنی و باهاش همراه بشی.

متاسفانه ازین چیزایی که گفتی درون من ننشسته!
این دنبال الگو بودن ناخودآگاه رو نقدی بر خودم میدونم نه اینکه الزاما دنبال الگو بگردم و تجوبزش کنم برای خودم.
دوست دارم یه ایده ای داشتم باشم که از خلاقیت نداشته ی خودم حاصل شده باشه!...

انا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ق.ظ

حالم از هر چی واحد دانشگاهی بهم می خوره

فرزانه چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلاااام

اون واحد درسی که نسخه اش پیچیده شده و به روایتی تبدیل شده به شکوه همسر داری !!
بالا غیرتا ً نسخه ها را بذار کنار ... فرو برو توی خودت
همون که رها می گه ... هر چی هست را اون تو پیدا می کنی دخترکم

علیک سلام به فرزانه گل

هیچی پیدا نکردم! من هیچی نیستم!
نمیخوام هم از کسی نسخه بگیرم!.....

امین چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

البته نه در جنبه تجویز نسخه اما به لحاظ کلی با حرف فرزانه و رها موافق نیستم.
از اینکه آدم بتونه در خودش بگرده و لزوما چیزهای خوبی پیدا کنه آدم رو یاد تفکرات بودایی و عرفانی میندازه که به خویشتن خویش مراجعه کن.
به نظرم اتفاقا نسخه ها و الگوهای بسیاری در دنیا هستن که میشه ازشون یاد گرفت. نه لزوما فکرهاشون که نحوه بودنهاشون الگو بردارند. نام ببرم؟ بگم؟! مهم نیست هر کس چه نامهایی رو برمیگزینه اما خوشبختانه اونقدر آدم درست حسابی از همه رقمش زیادن تو دنیا که نام کم نمیاریم.

امین جان من فکر نمیکنم دوستان عزیز همچین منظوری داشتند.
بیشتر مقصود دوستان باید این باشه که یکی مثل من بتونه توانایی های خودش رو کشف کنه برای بهتر نقش یک زن مستقل رو داشتن.

من باور دارم که در تمام زمینه ها تونستم آدم متکی به خودی باشم. اما هنوز در داشتن ایده ی تئوریک ناب کمیتم لنگ است. و البته الان به این نتیجه رسیدم که یکی از دلایلش عدم آگاهی و کمبود مطالعه است و دومی نسبی گرایی بیش از حد و تسامح بسیاری که به خرج میدم! که هنوز نمیدونم این تسامح داشتن مفیده یا مضر!!!
نمیدونم تونستم منظورمو بفهمونم یا نه!

نیاز پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

من هم زیر بار این اندیشیدن های بیشمار و قیاس های انبوه و "یا" های سر به فلک کشیده دارم کمر خم می کنم گاهی می برتم به انزوا به دلتنگی که از دست کسی هم کاری بر نمی آید یا شاید نمی خواهند که بر بیاید و باز خودم میروم جلوی آینه ی خورده صحبت های فلسفی با خو د عزیزم انجام می دهم و حالم را رو به بهبودی پیش می برم و تیر خلص را هم وقتی دارم شادمان و پیروز از مقابل آینه باز می گردم در ملاج خودم فرو می کنم که "برو که باز سر خودت را شیره مایدی برو شاد باش" و با احساس کبکی سر در برف پی میگیرم زندگی را ...............

امین پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

آره تونستی!
"ایده تئوریک ناب" رو نمیدونم، اما معتقدم هر آدمی باید چارچوب مشخص فکری داشته باشه و بر اون مبنا دنیا رو تحلیل کنه و تا اونجا که میتونه باید به صورتی عقلانی از چارچوب خودش دفاع کنه. اما در اثر انبار شدن اشکالات زیاد در چارچوبش باید این توانایی و شجاعت رو داشته باشه که چارچوبش رو کنار بذاره و نوع درست تر و کمتر متناقضی رو برگزینه. یه چارچوب میتونه مثلا این باشه: اعتقاد به حقوق بشر، معتقد به عقلانیت از این جهت که عقل انسانی میتونه راه حلهای درست تری به آدم بده.

ترنج پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

در شما زندانی ستمگری هست که به آواز زنجیرش خو نمی کنه خانوم. بله! مشکل اینه :)

رها جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:32 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

منم با رها از چارچوبها و فرزانه موافقم، الگو لازم نیست و البته مقایسه هم! هر کس یه جوره. مهم اینه که خودت رو پیدا کنی. دوست من خوشبخت و رضایتش در ازدواج بود خوب ازدواج کرد و راضی هم هست. من پارتنرشیپی رو انتخاب کردم. تو تنهایی..اگر واقعا درست انتخاب کرده باشیم نیازی به مقایسه و یا و اما و اگر و ای کاش نیست. تا وقتی راضی هستیم خوبه که تو همون وضعیت بمونیم!

و اما سخنان آن آقا تکذیبش آنقدر به دردم نمیاره که اصلاح.... طلبهااااااااااااااااااااااااا داغ به دلم میذارند! بگذریم اصلا دلم نمیخواد به ایران و سیاستش دیگه فکر کنم! چیزی که اصلا معنا نداره و همش یه بازیه! و متاسفانه شعور و سواد مردم هم.....!

ولی با عرض پوزش این چیزایی که گفتی خیلی دخلی به دغدغه ی فعلی من نداشت!!!
ضمن اینکه من در این انتخابهایی که مثال زدی بیشتر جبر میبینم تا انتخاب. دست کم تنهایی اون چیزی نیست که من همه جانبه خواسته باشمش و بی برو برگرد ازش لذت ببرم. تنهایی برای من گزینه ی "بد" ترجیح داده شده به " بدتر" میباشد!
ازدواج رو هم تجربه کردم .برای من در اون جبر کمتری وجود داشت! خود خواسته کلید خورد و خودخواسته تمام شد! میشه گفت تمام شدنش هم باز تحت تاثیر جبر بود.....
اما برای همه اینطور نیست. خیلی ها به خاطر شرایط خانواده و اجتماع در ایران مجبور به ازدواج میشوند و البته دختر و پسرش هم فرق نمیکند.

و زندگی پارتنرشیپی را نمیدونم که واقعا انتخابیه یا اینکه اونم چون چاره ی دیگری نداریم ؟ و عمرا هم که تمایلی به تجربه اش داشته باشم. :/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد