در آستانه ی آغاز نوروز فامیلی!


ظرفهای نشسته ی دیشب شسته شدند ، لباسشویی به میمنت و مبارکی کارش را تمام کرد و لباسها راهی رخت آویز شدند،جورابهای خیس لازم هم به مدد شومینه زودتر خشک خواهند شد. پاکسازی یخچال با تقسیم مواد غذاییِ فاسد شدنی به سه دسته انجام شد که  طبیعتا بخشی دور ریخته شدند،بخشی فریز شده یا تبدیل به احسن شدند و بخش آخر هم خورده شدند! :))
آهنگهایی که قرار است شب اتوبوسی 12 ساعته ام را تحمل پذیرتر کنند در گوشی همراهم جاسازی شدند. سوغاتیها درکوله پشتی جای گرفته اند. گلدانها را به نحو مطلوب آبیاری کردم و در فکر ابتکاری برای رفع و رجوع هفت روز بی آبی شان هستم.


ازآنجا که اینجانب امشب مسافر سرزمین  هخامنشیان می باشم فرصت زیادی برای جمع جورخانه و بستن بار سفر در چنین فرخنده شبی که از قضا چهارشنبه سوزی(!) می باشد نداشتم. فلذا لازم الجیم فنگ بودم و جای هیچ خرده ای نیست که؛ هی لیلون تو دیگه چرا آخه؟ درسته که  این احتمالا آخرین پیام سال 92 در ساعت کاری ، از کنار شومینه ی خونه مخابره بشه؟!!!

خلاصه اینکه فرصت زیادی ندارم و برای رسیدن به جلسه ای که بنوعی حکم مرگ و زندگی یا بودن و نبودن برای من دارد باید سریع تر به محل کار برگردم. تا همین الانش هم  خوف تحت تعقیب بودن و پخش اعلامیه ی وانتد لیلون در سطح شهر دور از ذهن نیست!




پ.ن :

1.امیدوارم امشب بدون از دست دادن شنوایی بینایی و جزغاله شدن کسی سپری بشه.

2.امیدوارم زردی روی رفقای وبلاگی از آتش و سرخی آتش از روی رفقا باشه.

3.دست از بی حال بازی و خونه نشینی در تعطیلات بردارید. مطمئنم همه بلدن چطور خوش بگذرونن! یه نوروز خاطره انگیز برای خودتون بسازید:)

4.پیشاپیش نوروز و بهارتون فرخنده باد


اندر حکایت حواشیِ

حلقه. فلز دایره ایِِ تو خالی. گاه ساده و بی آرایش ، گاه مملوء از زلمزیمبوهای رنگانگ! گاهی سفید و گاهی طلایی رنگ.

که فروغ حلقه ی بردگی و بندگی می نامیدش... 

اینکه در راستای لجاجتِ تضاد آفرینی افاظه کنم که ؛ اتفاقاً من این را حلقه ی آزادی و رهایی می نامم ، مسخره است. اما در آستانه ی 8 مارس که خاموش و بی سرو صدا مانند سالهای پیش سپری شد ، چیزهایی مثل "حلقه های الکی" بدفرم جلب توجه می کنند! فلسفه وجودی اش باید ارتباطی به اعلام وفاداری و در تعهد دیگری بودن و یا دل در گروی دیگری داشتن ، باشد. اما  محدودیتهای اجتماعی بیشمار حاکم ، زن امروز را و یا حتا بعضاً مرد امروز را مجبور به استفاده از آن می کند.

 درک اندک حلقه های الکی مردانه برای من، ممکن است منجر به قضاوت الکی شود، اما حلقه ی الکی صغرا خانم که اندک مهر و محبتی بین او و شوهرش رد و بدل نمی شود که نمیشود، معلوم الحال است ... درد عظمی حلقه ی الکی ای است که دختر صغرا خانم که چندی پیش  از همسرش جدا شده بود همچنان در دست دارد! چرایش هم مربوط می شود به دو گروه آسیب های اجتماعی که اولی مربوط به آزار مردانی است که از مطلقه بودن او باخبرند و دومی مربوط به فامیل و در و همسایه  و همکلاسی و همکارها و بعضاً به اصطلاح "رفقایی" که در پی فرآهم آوری نقل و نبات گردهمایی های بی خود و بی جهت شان به سوژه نابی چون او نیاز دارند.


ابن حلقه ی الکی ، مزیتش کاهش چنین مزاحمتهایی است در حالیکه ممکن است موقعیت های طلایی ازدواج دوباره را از او که زندگی خانواده مند و داشتن بچه را به تجرد ابدی ، ترجیح می دهد ، سلب کند.

مایه ی تأثر است که خشونت علیه زنان در جوامعی که در چارچوب محدودیت های بیشمار ریز و درشت گرفتارند، می تواند جزئیاتی با چنین مختصاتی داشته باشد...

مردمی!

من عاشق علامت تعجبم (!)

اگه بخوام رو راست باشم و اگه قرار باشه حس و حالم رو بی سانسور بنویسم لازمه که زیاد ازین علامت استفاده کنم. اینکه کیفیت نثر و نوشتنم پایین اومده ؛ کاملا به جا و مورد تائیده، اما بی خیال این بشید که من بی خیال علامت تعجب بشم رفقا!!!


القصه ، یک تعداد بلیط مفتی  فیلمهای جشنواره امسال از محل فخیمیه ی " کار " به دستم رسیده بود که در کنار عنوان دوتا از فیلمهای مذکور عنوان "بهترین فیلم از نظر آرای مردمی " یدک کشیده می شد که خب همین عنوان کافی بود تا ترغیب بشوم به دیدن فیلمها...

سال گذشته  ازهمین طریق فیلم "دهلیز" رو دیده بودم اما نمیتونم بگم بی نظمی ، ازدحام جمعیت و سمفونی گشایش چیپس و پفک رو از یاد برده بودم یا کنجکاوی و امید "بلکه امسال به از پارسال"، من رو به دیدن فیلم "خط ویژه" کشوند!


به هر روی ، توصیه مشفقانه-خواهرانه ی من به همه عزیزان اینست که در این مواقع  تلاش کنید که آتیش وسوسه های "کنجکاوی"،"مفت باشه کوفت باشه" و حتا " کارگاه عملی سیری در جامعه شناسی مردم ایران" رو فورا خاموش کنید ، و  در حالتیکه آتیش مذکور حتا با کپسول co2 ، هالوژنه ها و پودر خشک ،خاموش شدنی نبود  که نبود ، دست کم از هیچ دوست و آشنایی دعوت به همراهی نکنید.


در نهایت ، دیشب همکاران گرانقدر اینجانب در نمایشی تمام عیار، با تمام قوا از قبیل زن و شوهر و بچه و نوزاد(!) و پدربزرگ مادر بزرگ و جقل پقل های فامیل ، در سالن سینما حضور یافتند تا با حضور پررنگ خود حماسه ای دیگر بیآفرینند و در اقدامی هماهنگ با ؛ تشویق حرکتهای دزد و پلیسی فیلم !از قبیل :یالا بدو بگیرش! در رفت! فرار کن لامصب! زود باش هک کن دیگه و.... ،کف و سوت ها ی غافلگیر کننده، قهقهه های بیجای بهت آور، اجرای سرود ملی ونگ ونگ نوزادان ، ارکستر سمفونیک بازگشایی چیپس و پفک و در نهایت، همهمه ی بی پایان ، موجب شگفتی بی مثال من و "او" شدند.


من همچنان متاسفم از داستان" هرسال میگیم دریغ از پارسال" و البته از اینکه فیلم خط ویژه که بجز فیلمبرداری تر و تمیزش هیچ نکته ی قابل "بهترین "شدن دیگری نداشت، برگزیده ی مردمی می شود! گویا ما همیشه ی خدا استنباط غلطی از "مردم" داریم...

"او" که سالهاست چنین صحنه هایی ندیده  و در میان مشغلات شبانه روزی بی پایانش قید دو ساعت زمان را بخاطر من زده است، بعد از خروج از سالن سینما همچنان مبهوت است... گاه به گاه هم زمان به حواشی فیلم  میخندیم ، سیگاری میگیرانیم  و در خصوص "دموکراسی" نظرمان را به نظر هم نزدیکتر میکنیم!

ما به کجا بوده ایم ؟!

نه اونقدرا تمکن مالی دارم و نه پس انداز هنگفتی، اونقدری هست که دخل و خرجم رو با هم تطبیق بدم پس با این اوصاف این حدس که تو این مدت، مسافر بلاد کفر بودم و دور دنیا  رو وجب می کردم ، کاملاً غلطه!


کره ماه هم نبودم... چی کار دارم اونجا؟! همین زمین گرم خودمون که بهش چسبیدیم چشه،مگه؟!


هنوز خونه ی خودمم! این به این معنیه که خونه ی بخت هم نرفتم و در گیر مکافات های قبل و بعد مراسمات مسخره و دیوانه کننده "خانه ی بخت!!!" هم نبوده ام!


خرسندم ازینکه بگم مشکل افسردگی هم درکار نبوده! اتفاقا با یافتن دوستی بهتر از آب روان فرصت این یکی رو اصلن نداشتم!!!


بعد از فتح غرورآفرین دماوند ، کوهنوردی هم به مدت 6 ماه تعطیل شده بود.:/


بازداشت؟ بازجویی؟! نه رفقا خوشبختانه امسال ازین نمونه بحرانها نداشتم ، گزینش عقیدتی سیاسی که در انتهاش یه تذکر کوچولو به حجاب باشه هم که اصلا حساب نیست!خانوم گزینشی عزیز خودشون فرمودند که تعهد گرفتن در شان من نیست!


مهاجرت؟! نه داستان مهاجرتی هم درکار نبوده، بجز یه اسباب کشی مختصر و جزئی از فلان منطقه به فیلان منطقه شهر! اون زبان خروسها رو هم محض کلاس گذاشتن و فخر فروشی به شما دوست عزیز ،در محافل مختلف فخیمه، دارم یاد میگیرم!:)) 


خلاصه و لب کلام اینکه مطالعه پیرامون شغل ، میتونه آدم رو از وبلاگنویسی دور کنه به همون اندازه که مطالعات لذت بخش و فرح انگیزِ "متفرقه" به وبلاگنویسی ترغیب !


و من دراین مدت مجبور به مطالعه پیرامون کار کذا بوده ام!همین. و آمده ام که دوباره بمانم .