خیلی عمیق در فکر فرو رفته ام! تصاویر لیلا ، گلشیفته، سوسن، شهره، پرستو ، مسیح، شیوا، فرهادی ، فراهانی ، بازرگان ، شریعتی ، گنجی ، معروفی، نوری زاد و ... همه در ملغمه ی ذهنم در هم آمیخته... به خودم می آیم با گرمایی که از تنور مکانیکی نانوایی تنوره میکشد و چهره ام را می نوازد در تقابل با سرمای زمستانی، که از پشت سر بر جمجمه ام می کوبد!...
یک چانه ی خمیر پهن شده است بر آن صفحه ی داغ دوار که گرمایش گویی یکسان نیست در تمام نقاط! ذرات آسیاب شده ی گندم در راه کمالِ نان شدن اند، که در سیاهی مرگ مدفون می شوند! ...
صدایی بیشتر به خود می آوردم : خانوم چندتا؟!!!
گویی گرمایَش یکسان نیست در تمامی نقاط... چراغ های رابطه پیدایند!
سلام
یعنی چراغهای رابطه به قیمت کمال ذرات آسیاب شده پیدا شده اند ؟
من نمیخوام خودم توضیح بدم چی تو فکرم میگذشته دلم میخواد چراغهای ارتباط رو هر کس خودش هر جور دوست داره روشن کنه! یا اصلا روشن نکنه. یا اصلا بخنده به ریش نداشته ی من که ای بابا چه متن افتضاحی این دیگه یعنی چی!
یا مثل برخی دوستان طناز سر از کوچه ی شوخی دربیاره!
یه دونه ای صف داره؟!
یاد اون کاکویی افتادم که رفته بود نونوایی تو صف خانوما وایستاده بود؛ وقتی بهش اعتراض کردن، گفت: وولک خواهرم گفته چهار تا نون بده!
اولا من 15 تا نون میخواستم کرکس جان!
دوما اینجا کاکو معنا نداره مگه اینکه تغییرش بدی به کوکا! یا اون "ولک" رو از جمله آخر حذف کنی!الان معلون نیست این داستانت برای یه شیرازی اتفاق افتاده یا یه آبادانی!!!
سوم هم این که امان از دست اونهایی به جدی ها هم نمک فلفل و رب انار اضافه میکنن!
سلام
به قول خودم
قصه قصه ی خربزه است و جربزه هر که جربزه دارد پای لرزش هم می نشیند!
اونایی که داشتند زودتر پخته شدن و سوختن و پر.
امثال من حالا حالاها باید روی صفحه تنور مکانیکی بچرخیم. امیدوارم آخر سر لبه نون نشیم ملت جدامون کنن بندازن زیر میز نونوایی
دمتان گرم و سرتان خوش باد! این تیکه ی دوره نون رو خیلی خوب اومدید! بنده به شخصه ترجیح میدهم در این پروسه دود شوم تاخمیر خام بمانم... همچنان که تقریبا دود هم شدم...
چی بگم والا؟ عاقبت خاک گل کوزهگران خواهیم شد!
حالا با این چراغای پیدا چیکار میشه کرد؟
هیچی تو این فرصت باقیمونده چراغونی میکنیم خونه ها مونو پارتی راه میندازیم حالشو میبریم !
وقت زیادی هم نداریم گویا نوستراداموس فرموده اند آخر 2012همه چی فرت میشه!
کلا" نانوایی محل خوبی برای حواس پرتیه :-))
کارشون خیلی سخت به نظر میاد! داشتم به به اینهمه هماهنگی نگاه میکردم که کم کم همه ی فکرهام قاطی پاتی شدند.
گویا نانوایی اصلا محل خوبی نیست برای حواس پرتی. به هر حال من که کلا همیشه حواسم پرته
تو فکر که بری، شاطره هم فرصت می کنه نگات کنه...
ای بابا! به این بعد قضیه اصلا فکر نکرده بودم!