جا مگرک

فکر میکردم در شهرستان های کوچکی که زمان به مهمان بازی یا نوستالژی بازی میگذرد فقط، اقامت بیش از دو روز سخت باشد، حالا که دو روز است در یکی از شهرستان های فارس  نوستالژی بازی و مهمان بازی با فامیل دور  به پایان رسیده و در کنجی ملول و کلافه با خودم خلوت کرده ام به این نتیجه رسیده ام که من  آدم یکجا نشینی نیستم.

و مادربزرگ از دنیا رفته ام چه خوب و به جا با لهجه ی دوست داشتنی بوشهری اش بمن میگفت: "جا مگرک!"

 جامگرک به کسی میگویند که یکجا آرام نمیگیرد و دایما در حال جابه جا شدن است...

اکنون پس از سه سال قمری

محرم است. نشسته ام روی یکی از نیمکتهای  پارک هنرمندان...

جایی که ظهر عاشورای سال ١٣٩٢نشسته بودم. بایک ظرف قیمه ی نذری که او تمام کوچه های اطراف میدان فردوسی را همراهم گز کرده بود برای یافتنش...

گربه ها غذا را کوفتمان کردند. او عصبانی شد و باقی غذا را با غیظ طوری در سطل زباله انداخت که یک دانه برنج هم نصیب گربه ها نشود.

این بود ، خاطره من و نیمکتی از نیمکت های پارک هنرمندان با یک "او" که اکنون زندگی پروانه ای اش را در کنار  زن زیبایش سپری میکند.

دنبال مقصر نگرد رفیق...

چی شد که دوباره به سرم زد در این خونه متروک رو  باز کنم و چراغش رو روشن؟

واضح و مبرهنه. مغزم پر شده و داره سر ریز میشه! در آستانه ی ٣٥سالگی همچنان دنبال مقصر میگردم، کسی که در نهایت  روی صندلی اتهام نشسته " لیل " است!

چندتا سیلی محکم بهش میزنم چون حقشه.

هر چند این  نوع اشتباه رو برای اولین و آخرین بار مرتکب شد  و  در ابتدای بهمن ٩٣ بهش پایان داد.

حالا بعد از تقریبا دوسال تبعات اون اشتباه  مثل یه پتک درست  وسط فرق سرش کوبیده شده! حقشه . تو این دنیایی که دیدن اتفاقات خوب جزء نوادر محسوب میشه  نباید عجیب بنظر برسه  که به یک عروسی دعوت بشی و ببینی تنها دوست پسر سابقت که زمانی سخت دل در گروی تو داشت ، منتها به هیچ وجه قصد ازدواج نداشت!!! با همسر عزیزش  تشریف آورده:)))  و  وقتی دی جی میپرسه کی همسر زیباشو دوست داره ، با وقاحت تو چشمای تو نگاه کنه دستشو ببره بالا...

مقصر کیه؟ اون وقیحی که یک و سال و نیم با خودخواهی تمام سر کارت گذاشت؟ اون دوست از جان بهتری  که همچنان  با وقیح رفیق بود و خبر عروسیشو نداده بود؟ اون دوست مشترک صاحب مجلس عروسی که مدعی بود با وقیح دیگه ارتباطی ندارن و هر دو ی ما رو  به مجلسش دعوت کرد بدون اینکه حضور وقیح ازدواج کرده رو اطلاع بده؟

دنبالش نگرد، مقصر خودتی  ای خرده اگزیستانسیالیست ...

در راستای محور ضد!

دیوانه بازی این روح سرگشته تمامی ندارد. درس و کتاب و مسایل و فرمولها را رها کرده و یک روز مانده به امتحان آخر تا پاسی از شب را در میهمانی مجازیهای دوست داشتنی به خوردن و نوشیدن و خندیدن  گذرانده است!

راستای محور مختصات ضد(!) را که نقش مهمی در اثبات مولفه های نیروی منحرف کننده ی کوریولیس دارد ، به حال خود رها کرده تا اساسا ضدحالی زده باشد به آقای ضد!که همیشه ضد است با هر چیزی که روح سرگشته و بخت برگشته را سر ذوق می آورد.

دم دوستانی که میهمانی میگیرند و ارواح سرگشته را یکجا گرد هم میآورند گرم .


یک جفت چشم و یک دنیا دیوانگی و دیگر هیچ ....

این طرفها که سر و کله ام پیدا میشه یعنی خییییلیییی خسته ام! یعنی  از بس  با سر رفتم تو دل ماجرا سر درد گرفتم!

و در واقع از بس بازمین و زمان کلکل کردم بریده ام...

یعنی عمیقا دلم یه خواب عمیق میخواد... 

ینی پناه آورم به "نوشتن". پناه آوردن به معنی دقیق کلمه...

یعنی که پرم از سه نقطه های بی جواب!

و علامتهای تعجب بیخود!

حکایت تکراری دلدادگیهای عبث پایان یافته و بی پایان!که خسته شدم بس که دل شکستم و دل شکسته دیدم و دل شکسته گردیدم...

"آنکه میگوید دوستت دارم،خنیاگر غمگینیست که آوازاش را از دست داده است..."