آهنگ شادی آفرین

آهنگ پیامک گوشهایم را تیز میکند .
با بی میلی گوشی را برداشته ام  که ناخوانده پیام کذا را پاک کنم که بی توجهی در این حد به پیامهای تبلیغاتی و مزاحم هم حتا بنوعی مزید زحمت است ...

چقدر خوب که پیامک واصله از شرکت ایرانسل نیست! چه خوب که پیشنهاد به کار گیری آهنگ پیشواز نیست.چه عالی که حتا از سوی 8282 لعنتی هم نیست. باورش دشوار است که موسسه ماهان هم بی خیال ما شده است! این دفعه هیچ شرکت تبلیغاتی موی دماغ نشده !هیچ مسابقه کوفتی ای در کار نیست...

غافلگیر  می‌شوم وقتی در این وانفسای پر مشغله ی پاییزی می‌بینم پیام یک همکلاسی قدیمی است که پس از مدتها بی خبری  ،جویای احوالت شده!بدون اینکه گلایه کند از بی‌معرفتی مستدام تو !‍
 خوشحال می‌شوم که پیام یکی از فامیل عریض و طویل مقیم مرکز ، مبنی بر گله و شکایت و گوشزد کردن اهمیت صله رحم و ... نیست!
دلشاد می شوم اگر پیام یک دوست سابقا مجازی باشد برای هماهنگی یک قرار جمعی دوباره و تجدید دیدار!

 بال در می‌آورم اگر پیام پر مهری باشد از یکی که شاید دل در گروی مهر تو دارد....

این روزها چندبار در ماه ممکن است آهنگ پیامک ، آهنگ شادی آفرین دل انگیزی بشود که به وجدمان بیاورد؟...

اندرحکایت قهرمان

چه میدانم چرا بعد از این همه وقت باید یادم بیفتد به نمایشنامه خوانی " مجلس ضربت زدن"!...


قهرمان پردازی در نمایشنامه خوانی "مجلس ضربت زنی" بیضایی که رمضان امسال، به همت محمد رحمانیان در تئاتر شهر اجرا شد مثل همه کارهای این بزرگواران (بهرام و محمد) تحسین و تامّل برانگیز بود.

 در نمایشنامه" مجلس ضربت زنی" دست اندرکاران فرهنگ و هنر کشور اسلامی از نویسنده خواسته اند که درباره علی ،امام اول شیعیان، و ماجرای ضربت خوردنش بنویسد، بی آنکه تصویر علی را در نمایش نشان بدهند و کسی نقش آن معصوم(!) را بازی کند. نویسنده در بحث و جدل های طولانی، مجّدانه میکوشد تا کارگردان را به لزوم حضور شخصی در نقش علی متقاعد کند. نویسنده بارها از کمالات انسانی علی می گوید و این که او هم صورت انسانی داشته است ،او هم درد داشته، او هم غمگین و خشمگین و دلتنگ و ... می‌شده است و اگر علی در حکایت خودش حضور نداشته باشد ،حاشیه است که بزرگنمایی می‌شود، پس جای داستان علی ، داستان قطامه و ابن ملجم پررنگ می شود.

به تدریج و به  راحتی قهرمانان، متمایز ،متفاوت و دور از دسترس و معصوم می شوند... و کم کم قطامه و ابن ملجم شدن دست یافتنی تر است و ملموس تر به نظر میرسند تا امام معصوم شیعیان!

سوال من: آیا بازتولید قهرمان ها در مجموعه نیازهای جوامع امروزی جایی دارد؟

این نیک و بد ِ عجین ِ در هم ...

نشسته ام و پی در پی به بهمن کوچک مفلوک پک می زنم.
همیشه یک چیزی پیدا می شود که یک خوشی را عین آب خوردن کوفت کند!؛
 سفر دو روزه جنگل های شیرآباد گرگان بی نظیر بود. پک میزنم به سیگارم.... سمندر های غارزی ِ غاردیو سفید در میانه ی جنگل شیرآباد، تنبل و بی ریخت بودند اما همین که بدانی یک گونه ی در حال انقراض اِندمیک را در آب گیرهای کف غار میبینی قضیه را جذاب می کند.

دستم بوی سیگار گرفته.... منتهی الیه غار پیدا نبود کسی هم نمی داند ته اش به کجا می رسد ،خفاشهای بی نهایت  آویخته یِ جیغ جیغو به اندازه ی کافی خوفناک، و فضله های کف غار به اندازه ی کافی چندشناک هستند که بی خیال رسیدن به انتهای نامعلوم غار شوی.

نفسم دچار بهمن جوج شده و بوی نا مطبوعش! ... سه آبشار که عمق آبگیرشان فرصت شیرجه زدن را در اختیار پسر ها ی شناگر گروه می گذارند و حسرتش را بر دل دختر ها . آبگیر ها آبی فیروزه ای اند آنقدر زیبا که همسفر مارکوپلو پیشه مان با متشابهاتش در بلاد دیگر قیاس کند.

سیگار دیگری می گیرانم.... من که از شنا و آب تنی با حجاب لازم بیزارم،به نشستن در حاشیه آبگیر و تماشای دیگران و نگهداشتن وسایل شناگران مشغول بودم که سه لامروتِ نا لوتی از سه جناح مختلف در یورشی جانانه و هماهنگ نقطه ی خشکی در سرتاسر لباسهایم باقی نگذاشتند. جیغ و داد و ناله و زنجه موره (ضجه مویه) افاقه نکرد و من که زورم به یک دختر چاق و دو پسر لاغر اما فرز نمیرسید در نهایت تسلیم گندکاری ایشان و  همراهی در خندیدن شدم. بماند که کلیه وسایل بمن سپرده شده شامل بسته ی سیگار ، کیف پول ،ساعت ، شال و ... هم از آب تنی بی نصیب نماندند!

این هم به کنار ... پک میزنم به سیگار....

کلبه ها! کلبه های چوبی نه چندان زیبا. کلبه هایی در دل بی آنتی و بی برقی و بی اینترنتی . بدون سرویس بهداشتی و حمام . 

خوابیدن در تاریکی جنگل با صدای  سمفونی ارکستر بی وقفه ی جیرجیرکهای همنوا و خوف حمله گرازها.... هیجان مثال نازدنی ،هیجان صِرف...

یکی دیگر می گیرانم... خیلی وقت بود اکبر جوجه نخورده بودم. راستش اولین بار همان آخرین بار بود! و سالها از این تنها بار می گذشت، اینبار گفتند :"این یکی فرق دارد ،نخوری متضرر می شوی." ده نفری یک صدا سفارش اکبر جوجه دادند!
انصافاً خوشمزه بود .بعد از دو روز زندگی در بدویت جنگل و کنسرو خوری خیلی چسبید. واقعا و کاملا جای دوستان خالی بود ...
 5 دقیقه مانده به حرکت قطار برگشت به ایستگاه رسیدیم! برعکس قطار رفت این یکی زیادی سرد بود ، به خواب ابدی انگار فرو رفته بودیم که متوجه تاخیر سه ساعته به دلیل سیل بردگی ریلها نشدیم! ورامین را رد کردیم که گوشی با شماره ای از اداره و نشانه ای از  بوی درد سر زنگ خورد. ....

تمام وجودم بوی دود می دهد، پک می زنم.... صدای استرس زده دخترک می گفت :" کجایی ؟ بدو بیا اداره ! بطور اتفاقی(!) دیدم یه نامه از گزین ش برات اومده! ساعت 11 مصاحبه داری ، نرسی بیچاره ای،آخه تو رو چقد می برن گزین ش؟!!!"...

دست مسئولان درد نکند ، به مدد خط جدید مترو با تنها سه ایستگاه توقف ساعت 11:20 در محل کار حاضر شده، نامه کذا را مطالعه نموده و متوجه شدم دخترک تاریخ را اشتباه دیده و هنوز چهار روز تا موعد مقرر فاصله هست!

یک پک دیگر... عصر همان روز شنبه متوجه شدم که یخچال درست کار نمی کند.امروز دوروز بعد است که مامور خدمات پشتیبانی تشریف آورده تا موتور سوخته را عوض کند و در حال به همین علت منزل هستم.

 دست مدیران درد نکند که حدود دو ماه پیش 700هزار تومان پاداش داده بودند برای یک همچین روزی، بماند که برای برداشتش از بانک و بموقع رسیدن چقدر مکافات کشیدم،.... کار آقای تعمیر کار دارد تمام می شود بروم پولش را بدهم برود رد کارش ، خرت و پرتها را بریزم توی یخچال، بروم شرکت ازآقای رئیس بابت همکاری اش سپاسگزاری کنم ، بروم خرید، برسم به نظافت خانه،جانمازها را بیاورم رو،جهت درست قبله را بازرسی کنم برای مهمانهای آخر هفته....


دو روز دیگر تا موعد مقرر مانده ،فوقش اینست که اخراج می شم...پک میزنم به سیگارها.... 

سالی دگر از پی رفت....

یک سال گذشته است...

92/5/12 فقط یک تاریخ است. که شاید از نظر تو پر اهمیت باشد اما از نظر کسی که انتظار داری برایش مهم باشد فقط یک تاریخ است،تاریخی که حتا بیاد سپاری اش را ضروری نمی داند.چند عدد و رقم، همین و دیگر هیچ ...

یادش بخیر !برنامه رادیویی "تقویم تاریخ" رو هر روز صبح در حالی که پدر میرسوندم به مدرسه از رادیوی ماشین گوش میدادم .طبیعتا تو سن 8-9 سالگی بیشتر از اینکه مهم  باشه، چند ده سال پیش در چنان روزی چه اتفاق مهمی رخ داده ، موسیقی برنامه برام جذابیت داشت.

شاید لازم باشه کلا بی خیال تقویم تاریخ زندگی بشیم.چه اهمیتی داره که سال گذشته در چنین روزی در چه حالی بوده ای،سال قبل وسال قبل ترش چطور؟ شاید لازم باشه به موسیقی متن گوش جان بسپریم.هر چند موسیقی مذکور ، چند صباحی دلنواز بوده و در چند صباح دیگر گوشخراش.... تو هم اعداد رو فراموش کن .

تصمیمات گوربابایی!

زمین و زمان را در یک لحظه در چمدانی میچپانی و زمین میگذاری؛ بارسنگینی که مدتها به دوش کشیده  ای و حالا از شانه ها  رها کرده ای. سبک میشوی...
 دلت میخواهد تا ته دنیا را یک نفس بدوی. این لحظه های طلایی... این لحظه هایی که قید همه چیز را زده ای و زیر لب زمزمه کرده ای "گوربابای همه چیز"! عاشق این لحظه ها هستم. لحظه های بی شماری که با اشک و لبخند آمیخته بوده اما هیچ جایگزین بهتری در دنیا برایش یافت نشده. زمین گذاشتن این چمدان گاهی با شکستن پوسته ی بلوغ همراه بوده ، گاهی با بالا بردن پرچم سفید تسلیم ،گاهی  با قد علم کردن در برابر عرف و سنت و رهایی از پایبندی های بی خود و بی جهت ، گاهی پابان دادن به یک تلخی بی پایان ، گاهی یک اعتراف ، گاهی یک عذرخواهی... گاهی تصمیم به کندن و رفتن و در نهایت گاهی تصمیم قاطع بر ماندن و ادامه دادن...

در تمام این لحظه های شگفت انگیز دوست داشتنی  تاکید میکنم که زیر لب تکرار کرده  ام زمزمه  ی " گوربابای همه چیز " را. وهرگز از تصمیمات گور بابایی ام هم پشیمان نشده ام چون به یقین رسیده ام که "ارزشش را دارد".