تصمیمات گوربابایی!

زمین و زمان را در یک لحظه در چمدانی میچپانی و زمین میگذاری؛ بارسنگینی که مدتها به دوش کشیده  ای و حالا از شانه ها  رها کرده ای. سبک میشوی...
 دلت میخواهد تا ته دنیا را یک نفس بدوی. این لحظه های طلایی... این لحظه هایی که قید همه چیز را زده ای و زیر لب زمزمه کرده ای "گوربابای همه چیز"! عاشق این لحظه ها هستم. لحظه های بی شماری که با اشک و لبخند آمیخته بوده اما هیچ جایگزین بهتری در دنیا برایش یافت نشده. زمین گذاشتن این چمدان گاهی با شکستن پوسته ی بلوغ همراه بوده ، گاهی با بالا بردن پرچم سفید تسلیم ،گاهی  با قد علم کردن در برابر عرف و سنت و رهایی از پایبندی های بی خود و بی جهت ، گاهی پابان دادن به یک تلخی بی پایان ، گاهی یک اعتراف ، گاهی یک عذرخواهی... گاهی تصمیم به کندن و رفتن و در نهایت گاهی تصمیم قاطع بر ماندن و ادامه دادن...

در تمام این لحظه های شگفت انگیز دوست داشتنی  تاکید میکنم که زیر لب تکرار کرده  ام زمزمه  ی " گوربابای همه چیز " را. وهرگز از تصمیمات گور بابایی ام هم پشیمان نشده ام چون به یقین رسیده ام که "ارزشش را دارد".


عجیبه! کلمات تو حلقم زندانی شدن! حدود یه هفته است دوست دارم یه چیزی اینجا بنویسم اما کلمات توی حنجره ام خفه میشن!


1. باور کنید من تمام تلاشم رو کردم که تعطیلات خوبی بسازم اما نشد! بیماری و مرگ تنها چیزایی هستن که دست آدم نیستن! به ویروسهای لعنتی نمیتونی بگی برین گم شین الان عید نوروزه من میخوام حالشو ببرم! 

به اجل هم نمیشه گفت روح عزیزان رو بذار یه وقت دیگه به ملکوت اعلاء پیوند بده! الان دیگه هفته دومه و من اقلا قراره این هفته رو برم گرگان گردی!

 به هر حال عمه ی عزیزم نباید به این زودی ها از بین ما میرفت. تنها عضو خانواده ی پدری که بر خلاف بقیه ساکت و بی سر و صدا نبود. دوست داشتنی ترین غر غروی دنیا که مادر مرحومم همیشه غر غرو بودنم رو به ژنهای از او به ارث رسیده نسبت میداد.... هعی روزگار...


2. نوروز امسال با همه ی سختی و سیاهیش برای من یه پیام خیلی خیلی پر رنگ داشت. تو روزای آخرش رسماً با تمام پوست و گوشتم حس کردم که در این زمانه از هیچ بنی بشری نباید "توقع" داشت. نه این که حالا کشف محیر العقولی باشه که قبلا بهش پی نبرده باشم! ااما دیگه هیچوقت این مدلی درکش نکرده بودم! چی میدونم شایدم واقعا من خیلی آدم پر توقعی ام. 


3. مدعی عقلیم و گاهی سیر نمیشیم از قمار عاشقانه! "چه باید کرد" هم همچنان سوال بی جواب این تسلسله.... 


4. نامه ای که برای گشایش در کارم قبل از نوروز به جریان انداخته بودم در جریان فرآیندش، دیروز به نقطه ی کور یک رئیس واحد جزء تنگ نظر گره خورد و متوقف شد.همچنان مجبورم کاری رو انجام بدم که نه تخصصش رو دارم ، نه سابقه اش رو و نه حتا علاقمندیشو ، در حالیکه اونجایی که  میتونم مفید باشم همچنان خالیه! از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...


5. با این آغاز شگفت انگیز سال 93 لطفن برای من فقط صبر جمیل آرزو کنید... همین.

مردمی!

من عاشق علامت تعجبم (!)

اگه بخوام رو راست باشم و اگه قرار باشه حس و حالم رو بی سانسور بنویسم لازمه که زیاد ازین علامت استفاده کنم. اینکه کیفیت نثر و نوشتنم پایین اومده ؛ کاملا به جا و مورد تائیده، اما بی خیال این بشید که من بی خیال علامت تعجب بشم رفقا!!!


القصه ، یک تعداد بلیط مفتی  فیلمهای جشنواره امسال از محل فخیمیه ی " کار " به دستم رسیده بود که در کنار عنوان دوتا از فیلمهای مذکور عنوان "بهترین فیلم از نظر آرای مردمی " یدک کشیده می شد که خب همین عنوان کافی بود تا ترغیب بشوم به دیدن فیلمها...

سال گذشته  ازهمین طریق فیلم "دهلیز" رو دیده بودم اما نمیتونم بگم بی نظمی ، ازدحام جمعیت و سمفونی گشایش چیپس و پفک رو از یاد برده بودم یا کنجکاوی و امید "بلکه امسال به از پارسال"، من رو به دیدن فیلم "خط ویژه" کشوند!


به هر روی ، توصیه مشفقانه-خواهرانه ی من به همه عزیزان اینست که در این مواقع  تلاش کنید که آتیش وسوسه های "کنجکاوی"،"مفت باشه کوفت باشه" و حتا " کارگاه عملی سیری در جامعه شناسی مردم ایران" رو فورا خاموش کنید ، و  در حالتیکه آتیش مذکور حتا با کپسول co2 ، هالوژنه ها و پودر خشک ،خاموش شدنی نبود  که نبود ، دست کم از هیچ دوست و آشنایی دعوت به همراهی نکنید.


در نهایت ، دیشب همکاران گرانقدر اینجانب در نمایشی تمام عیار، با تمام قوا از قبیل زن و شوهر و بچه و نوزاد(!) و پدربزرگ مادر بزرگ و جقل پقل های فامیل ، در سالن سینما حضور یافتند تا با حضور پررنگ خود حماسه ای دیگر بیآفرینند و در اقدامی هماهنگ با ؛ تشویق حرکتهای دزد و پلیسی فیلم !از قبیل :یالا بدو بگیرش! در رفت! فرار کن لامصب! زود باش هک کن دیگه و.... ،کف و سوت ها ی غافلگیر کننده، قهقهه های بیجای بهت آور، اجرای سرود ملی ونگ ونگ نوزادان ، ارکستر سمفونیک بازگشایی چیپس و پفک و در نهایت، همهمه ی بی پایان ، موجب شگفتی بی مثال من و "او" شدند.


من همچنان متاسفم از داستان" هرسال میگیم دریغ از پارسال" و البته از اینکه فیلم خط ویژه که بجز فیلمبرداری تر و تمیزش هیچ نکته ی قابل "بهترین "شدن دیگری نداشت، برگزیده ی مردمی می شود! گویا ما همیشه ی خدا استنباط غلطی از "مردم" داریم...

"او" که سالهاست چنین صحنه هایی ندیده  و در میان مشغلات شبانه روزی بی پایانش قید دو ساعت زمان را بخاطر من زده است، بعد از خروج از سالن سینما همچنان مبهوت است... گاه به گاه هم زمان به حواشی فیلم  میخندیم ، سیگاری میگیرانیم  و در خصوص "دموکراسی" نظرمان را به نظر هم نزدیکتر میکنیم!

ما به کجا بوده ایم ؟!

نه اونقدرا تمکن مالی دارم و نه پس انداز هنگفتی، اونقدری هست که دخل و خرجم رو با هم تطبیق بدم پس با این اوصاف این حدس که تو این مدت، مسافر بلاد کفر بودم و دور دنیا  رو وجب می کردم ، کاملاً غلطه!


کره ماه هم نبودم... چی کار دارم اونجا؟! همین زمین گرم خودمون که بهش چسبیدیم چشه،مگه؟!


هنوز خونه ی خودمم! این به این معنیه که خونه ی بخت هم نرفتم و در گیر مکافات های قبل و بعد مراسمات مسخره و دیوانه کننده "خانه ی بخت!!!" هم نبوده ام!


خرسندم ازینکه بگم مشکل افسردگی هم درکار نبوده! اتفاقا با یافتن دوستی بهتر از آب روان فرصت این یکی رو اصلن نداشتم!!!


بعد از فتح غرورآفرین دماوند ، کوهنوردی هم به مدت 6 ماه تعطیل شده بود.:/


بازداشت؟ بازجویی؟! نه رفقا خوشبختانه امسال ازین نمونه بحرانها نداشتم ، گزینش عقیدتی سیاسی که در انتهاش یه تذکر کوچولو به حجاب باشه هم که اصلا حساب نیست!خانوم گزینشی عزیز خودشون فرمودند که تعهد گرفتن در شان من نیست!


مهاجرت؟! نه داستان مهاجرتی هم درکار نبوده، بجز یه اسباب کشی مختصر و جزئی از فلان منطقه به فیلان منطقه شهر! اون زبان خروسها رو هم محض کلاس گذاشتن و فخر فروشی به شما دوست عزیز ،در محافل مختلف فخیمه، دارم یاد میگیرم!:)) 


خلاصه و لب کلام اینکه مطالعه پیرامون شغل ، میتونه آدم رو از وبلاگنویسی دور کنه به همون اندازه که مطالعات لذت بخش و فرح انگیزِ "متفرقه" به وبلاگنویسی ترغیب !


و من دراین مدت مجبور به مطالعه پیرامون کار کذا بوده ام!همین. و آمده ام که دوباره بمانم .


دغدغه ی نسیان !


1.فیلمهایی که در نیمه دوم سال گذشته در سینماهای تهران  دیده ام :

پذیرایی ساده ، آینه های روبرو  ، دهلیز ، زندگی خصوصی آقا و خانم میم ، بی خود و بی جهت.


2. نمایشهایی که  در نیمه دوم  سال گذشته دیده ام :

راهزنان ، پلکان ، هفت شب با مهمان ناخوانده در نیویورک ، مرده ریگ ، برهان .


3. فیلمهایی که از ابتدای سال 92 در سینماهای تهران دیده ام ؛

تهران 1500 ،پله آخر ، قاعده تصادف ، حوض نقاشی ، برف روی کاجها ، گذشته (le passé) .


4. نمایشهایی که از ابتدای سال 92  دیده ام ؛

اُدیپوس ، دیگر کدام یک از ما زندگی کردن را دوست دارد؟ ،خانه ی سربی ، مرد بالشی


خوشبختانه به جز  " دهلیز " ، "راهزنان" و "هفت شب با مهمان ناخوانده ..." برای دیدن بقیه تنها نبودم و خوشبختانه خوب یادم هست که هر کدام را با چه کس یا کسانی همرا بوده ام!


نتیجتا اینکه :
هی رفیق! شما اسمش را بگذار فخر فروشی ، اما  نوشتن اینها برای من از دغدغه ی نسیان آب می خورد! ... :/