دمی با کتاب و فیلم


"...راستش اگر زنده ام هنوز،اگر گه گاه به نظر میرسد که حتا پرم از جنبش حیات، فقط و فقط مال بی جربزه گی ست. میدانم کسی که تا این سن خودش را نکشته، بعد از این هم نخواهد کشت. به همین قناعت خواهد کرد که برای بقاء ، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سیگار ، با بی نظمی در خواب و خوراک ،با هر چیز که بکشد، اما در درازای ایام ؛ در مرگ بی صدا "*...


خواندن این احتمالا شاهکار را تازه آغازیده ام! زیاد در رسایش شنیده ام و این سومین اثر رضا قاسمی ست که میخوانم، پس از " همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها" و " چاه بابل". در همین ده ،پانزده صفحه ی اول ارتباط خوبی برقرار کرده ایم با هم . 

.........


فیلمهایی که در هفته ی گذشته دیدم "in time" و " perfect sense" بودند. فیلمهایی شاید تخیلی ،پر هیجان و پر از جدال مرگ و زندگی... اگر عمری بود و حوصله ای و دستی به قلم ، درباره شان خواهم نوشت.



* وردی که بره ها می خوانند- رضا قاسمی

نظرات 16 + ارسال نظر
رامک پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ http://letterbox.blogfa.com

هرجا که در مورد فیلم و کتاب می نویسند می بینم که نه فیلم ها را دیده ام و نه کتاب ها را خوانده ام. پس من روزگارم را چگونه می گذرانم آیا؟

نگران نباش رامک جان! اگر اهل فیلم و کتاب باشی احتمالش زیاد است خیلی چیزها را تو دیده باشی و دیگران ندیده باشند.

این فرض هم هست که لابد کارای مهم تری داری و مثل من بیکار نیستی!

من معمولا از دیدن فیلم های توصیه شده ضرر نکرده ام!

ترنج پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

دوست دارم این رضا خان قاسمی را!

من نیز. کارش درست است

محمدرضا پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

وردی که بره ها می خوانند را خیلی دوست داشتم. رمانی ست که قاسمی قسمت به قسمت آن را آنلاین در سایتش نوشته.
حکایت غربت و سرگردانی و گیجی میان سنت و تجدد.
کلی حرف نهفته دارد کلی رنج و درد دارد این کتاب و آن دو دیگر...

چه جالب! نمیدانستم قسمت به قسمتش را در سایتش نوشته.
ما که به مرحمت دوستان به نسخه ی پی دی افش دست یافتیم و بالاخره مجبور شدیم چشمها را فدای کتابخوانی الکترونیکی کنیم!ای کاش این کتاب در ایران چاپ م منتشر شده بود!
نثر قاسمی روانست،زبانش آشناست و با اینکه سبک متفاوتی دارد،از همان خطوط اول میشود با دردهایش هم دردی کرد...

میله بدون پرچم جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام
همنوایی اش که عالی بود...

درود

من هم هم نوایی را خیلی بیشتر از " چاه بابل" دوست داشتم. غافلگیری پایانی اش محشر بود.

آنتی ابسورد جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام مهری
همین خواندن و فیلم دیدن است که بزرگترین لذت ما شده در این روزانی که "دلمان سخت گرفته از این میهمانخانه ی مهمان کُشِ روزش تاریک..." تحسینت میکنم.همیشه بخوان و ببین...
راستی مایلم بدانم سریال"Flash Forward" رو دیدی یا نه؟ الان دارم این سریال رو می بینم.نظرت راجع بهش چیه؟

سلام

بلی اپیدمی دل گرفته گی روی کار است انگار!

خیر ندیده ام. شما اگر دیده ای نظرت را بنویس که مستفیذ شویم.

فرزانه جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
خواندن اون شاهکار را ادامه بده فوق العاده است ببین مثلاً نوشته : " گویی همیشه چیزی در ماست که اضافی ست . مطلقاً اضافی...همین طور تکه تکه از تنمان می کنند تا ما را بدل کنند به چیزی که می خواهند."
منم راجع بهش نوشته بودم قبلاً در پست مگر نه آن که هر چیزی غرامتی دارد ؟

این قدر هم از مرگ نگو دختر ...مرگ باصدا و بی صدا خودش همه جا حضور دارد

سلام خواهر
این قسمت اول کتاب مثل شراب نابی بود که خوب گرفت مارو
از جمله همین جمله ای که نوشتی مگر نه آنکه هر چیزی غرامتی دارد؟!

بله هست!مرگ را میگویم! بی صدا و با صدا همه جا حضور دارد . اما قبول کن که بد ترین نوعش همین مرگ تدریجیست...

و بی صبرانه انتظارش را میکشم! مرگ را میگویم! نه اما از نوع تدریجی...

فرواک شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

تعریف همنوایی شبانه ی ارکستر چوبهاش رو شنیدم، اما تا بحال چیزی ازش نخوندم.
ممنون از معرفی.

الدوز عزیز,حتما بخوانش . حیف است نخوانی اش. مخصوصا برای ماها! مخصوصا برای تو که دست به قلمی.
خیلی خوب با ذهن بازی میکند

نجیبه محبی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ

من این کتاب را داشتم و نخوانده ام شرمم باد پس که کتاب نخوانده دارم البته پرینت بود :-)

سلام

شرمت مباد!زیرا که چیزهای دیگری خوانده ای خواهر! خود من هوارتا کتاب فلسفه دارم و تعدادی هم داستان و رمان که هنوز نرسیده ام بخوانمشان!

پرینت هم خوب است! ینی از فایل پی دی اف خیییلییی بهتر است :)

رها از چارچوب ها شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
بنده هم نثر قاسمی را بسیار بسیار می دوست دارم
و البته با همین گزیده های اندک هم ارتباط خوبی بر قرار شد

دروود

اصولا انگار بجزکوه و ورجه وورجه اشتراکات زیادی داریم در ارتباط برقرار کردن ها!

دوست داشتی باشی فایل پی دی افش را ایمیل میکنم .

درخت ابدی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم (بیدل)
اگه امکانش هست، نسخه‌ی پی.دی.افش رو واسه منم ای.میل کن لطفا.

سلام

به راستی "آنچه جان کند تنم/ عمر حسابش کردم"!

در راستای علاقه به کارهای فرهنگی ،با کمال میل برایتان ارسال میکنم.

خط سوم یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ

وردی که بره ها میخوانند رو هم دوست خواهی داشت بخصوص بخاطر موانستت با اهواز و شهرای جنوب
از رضا قاسمی هستش

زیاد با تخیلی ارتباط برقرار نمیگردد همی اما بنویس راجع بهشون تحملت میکنیم

مانا باشی

برادر جان من که خودم گفتم در زیر نویس : رضا قاسمی!

آری. گویا اینچنین است ای برادر!
این تخیلی ازون تخیلی های گودزیلا علیه ماترا نیست! حتا از نوع آواتار هم نیست! خیلی واقعی تر از این حرفها به نظر میرسند .

مانا هم که یکی دیگر از دوستان است! و بنده هیچ علاقه ای به مانا بودن ندارم!ای کاش فقط پویا باشم!...

اسپند روی آتش یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

دوستان عزیز، به لطف یکی از دوستان بسیار عزیز ،فایل پی دی اف "چاه بابل" و " وردی که بره ها میخوانند" از رضا قاسمی را در اختیار دارم. هر کس مایل است ایمیل بگذارد تا بفرستم.

درخت ابدی سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

البته، شعری که نقل کردم مال فرخی یزدیه، با عرض معذرت.

آنا سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ

پر رویی یه اگه بخوام واسه منم ایمیل کنی ؟

این چه حرفیه آنا جان؟! من که خودم گفتم هر کی دوست داره آدرس ایمیلشو بذاره. ایمیلت رو ندارم عزیزم!ایمیلت رو برام بذاری به روی چشم

نیاز چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ق.ظ

بودن را باید بود
دستی باید و گردی تکاندن و رها شدنی
بهانه ها را دیدن و خاک کردن و واقعیت ها را دیدن و چال کردن و راه افتادن

راه افتادن به کدام سمت و سو؟!

نیاز پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ق.ظ

راه که بیفتیم سمت و سو خودشان ، خودشان را نشان می دهند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد