گنجینه یا حکایت لنگه کفش در بیابان؟!

 

یک گنجینه کشف کرده ام! درست در گوشه دنج اتاق خودم در تیمارستان فعلی که در آن سکونت گزیده ام! یک فایل 4 طبقه و سرشار! آن قدر پُر که  کشوهایش به سختی  بازو بسته می شود و کالری ها کالری باید بسوزانم برای بیرون کشیدن یکایکشان! ؛
دوره کامل مجله کیان ! بخارا و ارغنون! (حالا اگر نه دوره کامل اما؛ اکثر شماره گان!) به علاوه تعداد زیادی کتابهای فلسفی – سیاسی – علوم اجتماعی و البته ادبیاتی.

اتفاق بس دلگرم کننده ایست در تیمارستانی که شتر با بارش گم می شود ، سگ صاحابش را نمی شناسد و یابو ، توهمِ تصور ِ اسبِ تک شاخ ِ زرین سُم را در خیال خام، از خود می تراشد!

دارنده ی کتابها (صاحابشون!) شبیه فلسفه خوانهای نوع "از خود مُچَکر(!)"است. جزء کسانی که در بدو ورودم به این اداره پرچم سرخ جنگ را بالا برد و به یک نیش و دو کنایه در کوس جنگ قویاً دمید! و با این وجود قبول کرده که گاهاً از گنجینه اش استفاده کنم.بعید میدانم آدم رک و بی محابایی مانند او در مخمصه تک و تعارف گیر افتاده باشد! به هر حال من به ترکیب تازه ی " نوع متعالی خود خواهی"* در این موارد ایمان دارم! و هوشمندانه  سر این از خودراضیِ خودشیفته را هم با پنبه خواهم برید!؛" هستم"!!! همینقدر بدجنس هستم وقتی به موردهای اینچنینی برخورد کنم؛ "می شوم" !

...

نوشته ی بالا را یادم نمی آید درست چند ماه پیش نوشته بودم،بس که نوشته جات ریز و درشت در مغزم انبار کرده ام! همین را بگویم که در این مدت مدید تنها یک جلد از آن گنجینه را خوانده ام  بس که وقت ندارم!
 آن قدر وقت ندارم که نمی رسم حتا نوشته های رفقای شفقای را بخوانم!
آن قدر حتا وقت ندارم که از سفرهایم بنویسم!

چرا وقت ندارم؟! گاهی به نظرم می رسد در بُهتی ابدی گرفتار آمده ام.....

شاید باور نکنید رفقا اما آخرش ما هم بهمن جوجی شدیم،شاهد هم یه چهار پنج تایی موجود است!!!


 

*- برگرفته از "شب ممکن" حسن شهسواری که درباره اش نوشته ام و آن نوشته هم در حال خاک خوردن است...

نظرات 8 + ارسال نظر
یک لیلی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

به نظرم وقت نداری چون داری با تمام وجود زندگی و سفر را تجربه می کنی. همچین شیرجه وار!

شاید ... شاید... شاید...

دو دستی چسبیدن اشتر نفهم زندگی این روزها دشوارتر شده تازه شانس بیاوریم که خروار جفتک نثارمان نکند و سگ صفت پاچه نگیرد...
می گویند موفق عمل کرده ام ؛ وویگولنزج!

بی نام دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

تخت خالی آنورها بود خبرم کن لطفن
برگرفته از ترشحات کرمهای خاکی ای که در جمجمه ام می لولند!

منظور اینکه جوان جویای کارید؟
من به شخصه لازم میدونم هر تازه کاری کارش رو از جنوب کشور آغاز کنه تا قدر عافیت در این دیوانه خانه های دولتی پایتخت را بیشتر بداند رفیق!

تناقض حرفهای بالا لایک نداره؟!!!

رها سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ق.ظ http://freevar1.persianblog.ir

با نظر لیلی موافقم

من هم با هر دونون موافقم

جهان بینی سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ب.ظ

انشالله زود تر از این بهت ابدی بیای بیرون رفیق و یه سرم به کارات بزنی اگه بزارنت البته
ما هم کنت سویچی شدیم از بهمن جوج بهتره شما که البته میدونی

ان ن ن ش ش شاااااللله!
(اسمایلی مرحبا بر اعتقاد راسخ شما!)

جناب جهانِ بینی عزیز!البته واضح و مبرهن است که سویچی ها همگی در قلب ما جا دارند آمّا جایگاه ویژه غیر قابل اغماض و ارادت خالصانه و خاص ما به بهمن کوچیک بر کسی پوشیده نیست!

محمدرضا چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:15 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

این "شفقای" از نوادگان چنگیزه؟!
اکتای جغتای شفقای!؟

یادمه به یه بنده خدایی که سیگاری نبود گفتم شاملو همیشه بهمن کوچیک میکشید. چند روزی نگذشت که مثل لوکوموتیو شد!

یه دوستی دارم دوره ی کامل مجله ی ارغنون رو داشت. خدا پدرشو بیامرزه یه دویست تومنی ما رو جلو انداخت! فقط یه جلدشو که نداشت رفتم خریدم!

ممکنه از نوائگان اون مرحوم باشه بستگی داره ....

واقعا خدا پدرشو بیامرزه... همچین دوستایی هم نداریم ...

فرزانه پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:12 ب.ظ

گمانم من اینجا کامنت گذاشته بودم

پیش میاد دختر جان .
یه وقتایی من میام میخونمت اما نهابتا یادم میره نظر خودمو بگم بس که محو نظرات سایرین میشم!!!

جوجه رنگی جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ http://waveofocean.blogsky.com/

تا باشه از این بهت ها!

جوجه رنگی جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:34 ب.ظ http://waveofocean.blogsky.com/

با نظرت راجع به " نوع متعالی خودخواهی " موافقم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد