-
جا مگرک
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1395 09:15
فکر میکردم در شهرستان های کوچکی که زمان به مهمان بازی یا نوستالژی بازی میگذرد فقط، اقامت بیش از دو روز سخت باشد، حالا که دو روز است در یکی از شهرستان های فارس نوستالژی بازی و مهمان بازی با فامیل دور به پایان رسیده و در کنجی ملول و کلافه با خودم خلوت کرده ام به این نتیجه رسیده ام که من آدم یکجا نشینی نیستم. و مادربزرگ...
-
اکنون پس از سه سال قمری
یکشنبه 18 مهرماه سال 1395 18:10
محرم است. نشسته ام روی یکی از نیمکتهای پارک هنرمندان... جایی که ظهر عاشورای سال ١٣٩٢نشسته بودم. بایک ظرف قیمه ی نذری که او تمام کوچه های اطراف میدان فردوسی را همراهم گز کرده بود برای یافتنش... گربه ها غذا را کوفتمان کردند. او عصبانی شد و باقی غذا را با غیظ طوری در سطل زباله انداخت که یک دانه برنج هم نصیب گربه ها نشود....
-
دنبال مقصر نگرد رفیق...
یکشنبه 11 مهرماه سال 1395 21:18
چی شد که دوباره به سرم زد در این خونه متروک رو باز کنم و چراغش رو روشن؟ واضح و مبرهنه. مغزم پر شده و داره سر ریز میشه! در آستانه ی ٣٥سالگی همچنان دنبال مقصر میگردم، کسی که در نهایت روی صندلی اتهام نشسته " لیل " است! چندتا سیلی محکم بهش میزنم چون حقشه. هر چند این نوع اشتباه رو برای اولین و آخرین بار مرتکب شد...
-
در راستای محور ضد!
شنبه 6 تیرماه سال 1394 02:52
دیوانه بازی این روح سرگشته تمامی ندارد. درس و کتاب و مسایل و فرمولها را رها کرده و یک روز مانده به امتحان آخر تا پاسی از شب را در میهمانی مجازیهای دوست داشتنی به خوردن و نوشیدن و خندیدن گذرانده است! راستای محور مختصات ضد(!) را که نقش مهمی در اثبات مولفه های نیروی منحرف کننده ی کوریولیس دارد ، به حال خود رها کرده تا...
-
یک جفت چشم و یک دنیا دیوانگی و دیگر هیچ ....
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1394 18:36
این طرفها که سر و کله ام پیدا میشه یعنی خییییلیییی خسته ام! یعنی از بس با سر رفتم تو دل ماجرا سر درد گرفتم! و در واقع از بس بازمین و زمان کلکل کردم بریده ام... یعنی عمیقا دلم یه خواب عمیق میخواد... ینی پناه آورم به "نوشتن". پناه آوردن به معنی دقیق کلمه... یعنی که پرم از سه نقطه های بی جواب! و علامتهای تعجب...
-
بهار دلکش
شنبه 8 فروردینماه سال 1394 01:16
هفت فروردین است. بهارانه نویسی ام نیامده از ابتدای سال... قبل از ظهر امروز از سفر نوروزفامیلای هر ساله بازگشتم و نوروز پایتختی ام را با زدن دیزی به بدن به همراه جمعی از دوستان در دیزی سرای ایرانشهر از سر گرفتم. عصر اولین جمعه سال رو کاملا اینترنتی کردم تا دلگیر بودنش زیاد به چشم نیاید. به مخم کلنجار میروم یکی دو کلام...
-
آنسفالیت
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 01:03
از آن نمایشهایی بود که رغبتی به دیدنش نداشتم . پوسترها و عکسهایی که در سایتهای مرتبط ، دیده بودم ، نه به اندازه نمایش "بیرون پشت در"، اما به قدرکافی ترسناک بودند و با حال و هوای روحی فعلیم ناسازگار... در راه به دست آوردن دل خواهرک همراهشان شدم. زندگی از نگاه اسب و درشکه و درشکه چی هایی که هر روز بارها در...
-
عشق در محاق
جمعه 22 اسفندماه سال 1393 23:27
دسته بندی زنان از نگاه محسن مخملباف در فیلم "س ک س و فلسفه" جالب است... این خیامیسمی که محسن خان از آن دم میزند و این شکل مدرن شده ی عشق... از طرفی بدم نمیاد درباره اش بنویسم. از طرفی بنویسم که چه بشود؟ شکل مدرن شده عشق از دیدگاه محسن خان چنگی به دلم نمیزند و همچنان شکل سنتی و آرمانی لیلی و مجنونی عشق را...
-
دلتنگی
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1393 19:11
دلم برای فرزندم - وبلاگ عزیزم- ، دوستان خوب وبلاگی ام ، زندگی نیمه مجازی ام تنگ شده است. دلم برای گذشته، دلم برای همه چیز و همه کس تنگ میشود. دلم برای کوهستان و طبیعت تنگ شده بود. دلم برای آزادی تنگ شده بود اما نیک میدانم که دلم برای اسارت هم تنگ خواهد شد.... دلم برای آدمها ،مکان ها و خاطره ها تنگ خواهد شد..... دلم...
-
از ظن خود
شنبه 24 آبانماه سال 1393 23:45
میخواهند فردا بروند روبروی تالار وحدت در مراسم تشییع جنازه شرکت کنند... در این خیل عظیم هفتادو دو ملت اینطور که پیداست ، از سیاسی ترین دوستانم تا هپروتی ترین حضور فعال خواهند داشت! عکس پروفایل خیلی هاشان مخصوصا هپروتی ها صفحه سیاه یا عکسی از آن مرحوم است. هنرمندی جان به جان آفرین تسلیم کرده که حتما هوادارانی داشته که...
-
آهنگ شادی آفرین
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 17:19
آهنگ پیامک گوشهایم را تیز میکند . با بی میلی گوشی را برداشته ام که ناخوانده پیام کذا را پاک کنم که بی توجهی در این حد به پیامهای تبلیغاتی و مزاحم هم حتا بنوعی مزید زحمت است ... چقدر خوب که پیامک واصله از شرکت ایرانسل نیست! چه خوب که پیشنهاد به کار گیری آهنگ پیشواز نیست.چه عالی که حتا از سوی 8282 لعنتی هم نیست. باورش...
-
اندرحکایت قهرمان
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 13:06
چه میدانم چرا بعد از این همه وقت باید یادم بیفتد به نمایشنامه خوانی " مجلس ضربت زدن"!... قهرمان پردازی در نمایشنامه خوانی "مجلس ضربت زنی" بیضایی که رمضان امسال، به همت محمد رحمانیان در تئاتر شهر اجرا شد مثل همه کارهای این بزرگواران (بهرام و محمد) تحسین و تامّل برانگیز بود. در نمایشنامه" مجلس...
-
این نیک و بد ِ عجین ِ در هم ...
دوشنبه 27 مردادماه سال 1393 17:02
نشسته ام و پی در پی به بهمن کوچک مفلوک پک می زنم. همیشه یک چیزی پیدا می شود که یک خوشی را عین آب خوردن کوفت کند!؛ سفر دو روزه جنگل های شیرآباد گرگان بی نظیر بود. پک میزنم به سیگارم.... سمندر های غارزی ِ غاردیو سفید در میانه ی جنگل شیرآباد، تنبل و بی ریخت بودند اما همین که بدانی یک گونه ی در حال انقراض اِندمیک را در آب...
-
سالی دگر از پی رفت....
دوشنبه 13 مردادماه سال 1393 01:14
یک سال گذشته است... 92/5/12 فقط یک تاریخ است. که شاید از نظر تو پر اهمیت باشد اما از نظر کسی که انتظار داری برایش مهم باشد فقط یک تاریخ است،تاریخی که حتا بیاد سپاری اش را ضروری نمی داند.چند عدد و رقم، همین و دیگر هیچ ... یادش بخیر !برنامه رادیویی "تقویم تاریخ" رو هر روز صبح در حالی که پدر میرسوندم به مدرسه...
-
تصمیمات گوربابایی!
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 00:20
زمین و زمان را در یک لحظه در چمدانی میچپانی و زمین میگذاری؛ بارسنگینی که مدتها به دوش کشیده ای و حالا از شانه ها رها کرده ای. سبک میشوی... دلت میخواهد تا ته دنیا را یک نفس بدوی. این لحظه های طلایی... این لحظه هایی که قید همه چیز را زده ای و زیر لب زمزمه کرده ای "گوربابای همه چیز"! عاشق این لحظه ها هستم. لحظه...
-
ترس و لرز
جمعه 20 تیرماه سال 1393 02:01
فوبیای ترس از آمپول پنی سلین از اوان کودکی زندگی برای من نگذاشته بود. برای من آغاز فصل سرد با لمس تیزی سوزن آمپول شروع میشد نه با رمنسهای برگ ریزان پاییز هزاررنگ و قارقارکلاغ و کوچ پرستوها و نم نم بارون و قس علی هذا . بماند که برای در رفتن از پنی سیلین به هر ریسمان حقه ای چنگ میزدم و تلاشم در سوار کردن هر کلکی کاملاً...
-
"تانگوی تخم مرغ داغ"
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 21:14
عنوان نمایش همینی است که این بالا تیتر زدم اما بنظرم باید نوشت "تانگوی تخم مرغ داغ" و خواند زمانی برای تبدیل شدن به نقره داغ !!! سه چهار سالی می شود که از هر فرصتی برای دیدن تئاتر استفاده میکنم و حقیقتا هیچ نمایشی به این بدی ندیده بودم ! شاید هم دیدن تئاترهای خیلی قوی مثل " سیندرلا" ، "سنگ در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 00:17
عجیبه! کلمات تو حلقم زندانی شدن! حدود یه هفته است دوست دارم یه چیزی اینجا بنویسم اما کلمات توی حنجره ام خفه میشن! 1. باور کنید من تمام تلاشم رو کردم که تعطیلات خوبی بسازم اما نشد! بیماری و مرگ تنها چیزایی هستن که دست آدم نیستن! به ویروسهای لعنتی نمیتونی بگی برین گم شین الان عید نوروزه من میخوام حالشو ببرم! به اجل هم...
-
هوای حوصله
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1393 00:28
نق می زنیم...غرغر می کنیم.... قرار است چند روزی از تعطیلات مبسوط نوروز را در کنار خانواده به کسالت بگذارنیم. کاملا قبول دارم که اینجانب عمری سر دسته ی شاکیان دایم الغر بوده ام!اما رفقا بنظرم وقتش رسیده که قدری متحول بشویم! روی سخنم با آنهاییست که ازفاصله گرفتن با زندگی خصوصی و شخصیشان در این چند روزه شاکی هستند!...
-
در آستانه ی آغاز نوروز فامیلی!
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 12:33
ظرفهای نشسته ی دیشب شسته شدند ، لباسشویی به میمنت و مبارکی کارش را تمام کرد و لباسها راهی رخت آویز شدند،جورابهای خیس لازم هم به مدد شومینه زودتر خشک خواهند شد. پاکسازی یخچال با تقسیم مواد غذاییِ فاسد شدنی به سه دسته انجام شد که طبیعتا بخشی دور ریخته شدند،بخشی فریز شده یا تبدیل به احسن شدند و بخش آخر هم خورده شدند! :))...
-
اندر حکایت حواشیِ
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 01:43
حلقه. فلز دایره ایِِ تو خالی. گاه ساده و بی آرایش ، گاه مملوء از زلمزیمبوهای رنگانگ! گاهی سفید و گاهی طلایی رنگ. که فروغ حلقه ی بردگی و بندگی می نامیدش. .. اینکه در راستای لجاجتِ تضاد آفرینی افاظه کنم که ؛ اتفاقاً من این را حلقه ی آزادی و رهایی می نامم ، مسخره است. اما در آستانه ی 8 مارس که خاموش و بی سرو صدا مانند...
-
مردمی!
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1392 11:39
من عاشق علامت تعجبم (!) اگه بخوام رو راست باشم و اگه قرار باشه حس و حالم رو بی سانسور بنویسم لازمه که زیاد ازین علامت استفاده کنم. اینکه کیفیت نثر و نوشتنم پایین اومده ؛ کاملا به جا و مورد تائیده، اما بی خیال این بشید که من بی خیال علامت تعجب بشم رفقا!!! القصه ، یک تعداد بلیط مفتی فیلمهای جشنواره امسال از محل فخیمیه ی...
-
ما به کجا بوده ایم ؟!
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 00:54
نه اونقدرا تمکن مالی دارم و نه پس انداز هنگفتی، اونقدری هست که دخل و خرجم رو با هم تطبیق بدم پس با این اوصاف این حدس که تو این مدت، مسافر بلاد کفر بودم و دور دنیا رو وجب می کردم ، کاملاً غلطه! کره ماه هم نبودم... چی کار دارم اونجا؟! همین زمین گرم خودمون که بهش چسبیدیم چشه،مگه؟! هنوز خونه ی خودمم! این به این معنیه که...
-
دل شکستن هنر نمی باشد....
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 23:47
تمام قد در چارچوب در دفتر کارم ایستاده.سرش را پایین انداخته و هیکلش را کجکی به ستون چارچوب تکیه زده ، مردی که مثلا حساب دیگری رویش باز کرده بودم ؛ اقلا از نظر شعور اجتماعی ، در دیوانه خانه ای که مثلا محل کار است! در دو نوبت از من عذرخواهی کرده است مردی که بعید میدانم در تمام عمرش از کسی عذر خواهی کرده یاشد. مردی که از...
-
"سیندرلا"ی جلال تهرانی با نمک و فلفل" شایعه"
جمعه 5 مهرماه سال 1392 13:10
اپیزودهای نمایش اینطور نامگذاری شده و آرایش یافته اند ؛ روز اول : عشق قانون خط های موازی را نقض میکند. روز دوم : شوخی می شود. روز سوم : شوخی قانون خط های موازی را دوباره اثبات میکند. مکاشفه : خط های موازی بر هم عمودند. روز چهارم : شایعه می شود. روز پنجم: شایعه زاویه را تنگ میکند. روز ششم : زاوبه خط های موازی صفر...
-
خواب زدگی با طعم تیرامیسوی رنگین کمانی!
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 02:07
این فکرهای لعنتی نمیگذارند بخوابم! اول این سیگار کذا خوابم را پراند... بعد یورش قهرمانانه فکر های رنگین کمانی به قهر خواب و چشم انجامید و این شد که با سرکی در یخچال محض یافتن خوردنی هیجان انگیزی در این وقت بامداد و به چشمک تنها تیرامیسوی دست ساز خودمی (!) درست در آن گوشه ی دنج سمت چپ یخچال ، دامن از دست بدادم و این...
-
بی سر و سامانی اش ...
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 23:25
زن کوچ کرد... زنی که یک سر بود و هزار سودا و سمن در یاسمنهای بیشمارش گُم ،برای همیشه کوچ کرد به کنج کافه ای پر دود!!! جایی که کسی را نمی شناخت که رشته افکارش را پاره کند. جایی که به اندازه ی کافی فرصت داشت فکر کند و فکر کند و فکر کند تا نهایتا بعد چهارم را به گونه ای تخیل کند که فاصله کوتاهتر از یک خط راست بین دو نقطه...
-
همه گان روند و آیند...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 00:22
من بد بودم. اشتباهی بودم! دانشم لابد زیاد نبود... آنقدر که حضرت رئیس رک و پوست کنده فکر شکسته شدنم را نکند و با تبختری غلیظ بادی به غبغب بیاندازد و با لحن چاله میدانی بگوید :" فوق لیسانس مرتبطش اومده و دست رد به سینه اش زده ام ،اونوقت تو رو با پارتی بذارم اینجا کار کنی؟" بعد ها فهمیدم که خود جناب حضرت والا...
-
گنجینه یا حکایت لنگه کفش در بیابان؟!
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 01:11
یک گنجینه کشف کرده ام! درست در گوشه دنج اتاق خودم در تیمارستان فعلی که در آن سکونت گزیده ام! یک فایل 4 طبقه و سرشار! آن قدر پُر که کشوهایش به سختی بازو بسته می شود و کالری ها کالری باید بسوزانم برای بیرون کشیدن یکایکشان! ؛ دوره کامل مجله کیان ! بخارا و ارغنون! (حالا اگر نه دوره کامل اما؛ اکثر شماره گان!) به علاوه...
-
آن دیو سپبد پای دربند...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 01:46
باورم نمیشه رفقا! این دفعه عازم دماوندم!!! بیایید همگی با هم دعا کنید که بتونم یه صعود باورنکردنی اونم از ضلع غربی کت و کول آن غول سپید پای دربند داشته باشم! بلکه یک آرزوی دست یافتنی دیگه هم برآورده بشه! یکسال پیش اولین صعودم رو از ضلع جنوبی علم کوه شروع کردم.با وجود مشکل ارتفاع زدگی ای که از ارتفاعات 4000 متر به بالا...