زمین
و زمان را در یک لحظه در چمدانی میچپانی و زمین میگذاری؛ بارسنگینی که مدتها به
دوش کشیده ای و حالا از شانه ها رها کرده ای. سبک میشوی...
دلت میخواهد تا ته
دنیا را یک نفس بدوی. این لحظه های طلایی... این لحظه هایی که قید همه چیز را زده
ای و زیر لب زمزمه کرده ای "گوربابای همه چیز"! عاشق این لحظه ها هستم. لحظه
های بی شماری که با اشک و لبخند آمیخته بوده اما هیچ جایگزین بهتری در دنیا برایش
یافت نشده. زمین گذاشتن این چمدان گاهی با شکستن پوسته ی بلوغ همراه بوده ، گاهی با
بالا بردن پرچم سفید تسلیم ،گاهی با قد
علم کردن در برابر عرف و سنت و رهایی از پایبندی های بی خود و بی جهت ، گاهی پابان
دادن به یک تلخی بی پایان ، گاهی یک اعتراف ، گاهی یک عذرخواهی... گاهی تصمیم به
کندن و رفتن و در نهایت گاهی تصمیم قاطع بر ماندن و ادامه دادن...
در تمام این لحظه های شگفت انگیز دوست داشتنی تاکید میکنم که زیر لب تکرار کرده ام زمزمه ی " گوربابای همه چیز " را. وهرگز از تصمیمات گور بابایی ام هم پشیمان نشده ام چون به یقین رسیده ام که "ارزشش را دارد".
بهترین جمله زندگی" گور بابای همه چیز"
دقیقا .منتها باید مطمعن باشی بعدش هرگز پشیمون نمیشی.
توو اون لحظات چاره ی دیگه هم نیست جز همون گور بابای همه چیز.
این برای زمانی هست که چاره های دیگه هم هست. اما شاید عزت نفست رو له کنه. تصمیمات گوربابایی شرایط عادی رو در پی ندارن...
مهم اینه که این جور تصمیمها باید تا حدی حسابشده باشه٬ وگرنه ماجرا از جاهای دیگهای سر درمیاره که ممکنه زیاد باب میل نباشه.
تاحدی رو قبول دارم چون مخالف مطلق گرایی ام.اما اگه قرار باشه خیلی حساب شده باشه دیگه اسمش تصمیم " گوربابای همه چیز" نمیشه!جالب اینه که من معمولا بدون حسابگری زدم به جاده تصمیم بدون اینکه پشیمون شم! میدونم عقلانی نیست اما ....
سلام
می دونی مشکل اینه که همه چیز بابا نداره که گور بابا هم داشته باشه ... در کل با درخت موافقم
سلام فرزانه. بی خیال گور بابای همه چیز . چقد دلم برای وبلاگ بازی و وبلاگ نویسها تنگ شده بود....
سلام
من هروقت این کارو کردم بعدش مجبور شدم همه بار رو با چمدونش به دوش بکشم...این چمدونای ما هم که از اون قدیمی هاس که خالی خالی هم که ببری فرودگاه اضافه بار می خوری!
به نظرم بی خیال چمدون شو . کلا بزارش زمین. میله ی بدون پرچم چمدون میخواد چیکار؟!
با اینکه ممکنه از پشت شیشه ی وبلاگستان آدمی به نظر برسم که زیاد گفته ام؛ گور بابای همه چیز... اما واقعیت اینه که هیچ وقت این جمله رو نگفتم! اینجور بگم که هیچ وقت ذهنم به من چنین اجازه ای رو نداده که بگم... من آدمِ ملاحظه هستم. دیگران هم(همینطور چیزها) همیشه علاوه برخودم برایم مساله هایی هستند که نمیتوانم بگویم گور بابایشان.
اما اون جمله ای که من رو تو لحظه هایی که میخوام زمین و زمان رو به هم بپیچونم زمزمه میکنم، این شعره؛
پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت / ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم.
...
پ.ن: یه بار این شعر رو به اضافه ی یه برچسب، روز پدر مبارک، تو روز پدر، واسه بابام اس ام اس کردم
بیت جالبیه :))
من اما این رو میخونم برای خودم:" من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک/ چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد" و این فقط در بخشی از تصمیمات گوربابایی مصداق دارد! ینی تصمیمات گوربابایی جهانشمول ترند!
من هم یکی از سنگین ترین هاش رو گفتم
اما به قول شما باید مطمئن بود و بعد دل رو به دریا زد
کار دشواریه
امیدوارم پشیمون نشده باشید. باید خیلی قوی باشیم برای گرفتن همچین تصمیماتی.
خوب جسارت میخاد. آدمهای جسور هم معمولا پای همه چیزش وای میسن. پس اگه به تصمیم گور بابای همه چیز میرسن دیگه مثل من مث مث نمیکنن.
جسارت از دست دادن یک سری مزیت ها و گرفتن تصمیماتی در نهایت استیصال... که حتا ممکنه باعث بشن به محرومیت ابدی دچار بشی...
"گور بابای همه چیز"
شایدم گاهی نه، زیاد.
مطمنم آدمایی ک با من در ارتباط بودن این جمله رو گاهی در مورد من بکار بردن
مهم نیست رفیق. گاهی یا زیادتر از آن ، به هر حال خودشان خواسته اند لابد . دنیای غریبیست نمیشود همه چیز را با هم داشت.