َ4 نفر! از 4دنیای متفاوت شاید! با 4 رقم علایق گوناگون شاید حتا ! ، ماهی یکبار خواسته ناخواسته کنج کافه ی شلوغ و پر دودی در تهران بحران زده ی این روزها خلوت می کنند و از هر دری می گویند و می گویند تا کافه به زمان تعطیلی نزدیک شود...
حالا چه می گویند و چه دارند که بگویند و چه جذابیتی هست در تکرار این قرار بی عدد(!) بماند. همین که بعد از آن چند ساعت گفتن و گفتن ،صادقانه حس می کنند که خیلی بهشان خوش گذشته است یک دنیا می ارزد.باشد که برقرار باشند و قرارشان که مایه ی قرار است بر قرار!!!
شاید مسخره به نظر برسد که وجود چنین شرایطی از موانع کوچیدن از یک شهر و یا از عوامل کوچیدن به یک شهر باشد. در هر حال برای کسی که در این مقوله با من هم داستان است ، ایستاده دست میزنم!
دوشنبه ی سیاهی که انتظارش را میکشیدم هم گذشت،بی آنکه بدانم سایه ی سیاه و شوم گرفتاری دور شده یا قدرتمندانه در گوشه ی تازه ای کمین کرده است!اعتراف میکنم که راهی برای حل بحران نیافته ام و بسیار بزدلانه گریخته ام ! امیدوارم رهنمودهای کما بیش مشابه دوستان مرا به نتیجه ی درست تری برساند و دست بردارم از کله شقی به قول برخی!!!
از دوستان خوبی که فهمیده نفهمیده (!) کمر همت به کامنت گذاری برای مطلب بسیار بسیار آشفته ی پیشین بستند،صمیمانه سپاسگزارم. اخلاق و جهنم و بهشت را هم بی خیال،هنوز به مدد دولت دی کتاتوری پینوکیو , گزینه ی "کمپوت " روی میز است ! دوستان این حقیر را فراموش نفرمایید...
جا دارد از همین تریبون از جامعه اسطرلاب به دستان دردسر ساز محترم مقیم مرکز هم تشکر کنم محض خالی نبودن عریضه!
هیچ جا نمی ریم همین جا هستیم
ینی حالا منتظر چی هستی فرزانه خانوم؟
د پاشو برو خونتون دیگه! بدو برو دختر مگه کارو زندگی نداری تو؟!
سلام خانم جان
اگر کاری ازمان بر می آید بگو. که نادیده دل نگرانتان هستیم ، زیاد.
سلام لیلی جان
خدا میداند و بس که چه خبر است و چند چندیم با برادران رصدخانه!
قربونتون برم نگرون نباش... من دیگه آب از سرم گذشته عزیز...
برایم ایستاده دست بزن.خوشحال می شم.
خوشحالیم از خوشحالی تان. دست میزنیم. ما شیفته ی دست افشانی و پاکوبی هستیم از اساس
من که اصلا نفهمیدم چی نوشته ای
خوشا به حالت که روان می نویسی
و من روان نویس را گیج و مات کردی
روان نویس عزیز ؛ بنظرم ناغافل آدرس بلاگت رو فراموش کردی بذاری!
مام که اهل شکسته نفسی نیستیم عمرررا! خیال ورتون نداره خدای ناکرده!
خوب شد حرف بدی نزدم
نمی دونستم که نظر فوری در دید قرار می گیرد
چه روان نویسی هستید شما که این چیزها را نمیدانید؟!!!!
اینجا دموکراسی حکمفرماست داداش من!
جمعتون جمع ... گلتون کم
گلمون که واقعا کم بود! سعادت که نداریم ما!
جمعتان جمع و حالتون خوش
یک جمع سه نفره اینطوری رو هم من دارم.
تنها جای خود بودنم همونجاست
جمع شما هم برقرار و مانا و پویا باد جناب زنبور
شدیدا محتاج این اندکی خود بودن هستیم رفیق.
اگه دور هم بودن همچین تاثیری داره، باید اعتراف کرد که خوش به حالتون. حسودیم شد راستش.
ایشالا دوشنبهی سیاه هم به خیر گذشته باشه.
بلی! همچین تاثیری دارد. دلتان بسوزد همچین دوستانی داریم ما!

حسودی هم نورزید از انسان باکمالات و فرهیخته ای چون شوما بعید است ! واقعا که!
گذشت اما نمیدونم به خیر گذشته یا نه!...
این روزهای سرد و رخوتناکی که هممون حسش میکنیم، بودن و سر کردن با دوستان هم سخن و هم مرام (در فضای مجازی یا واقعی) نعمتیست واقعا.
نعمتیست واقعا نعمتیست واقعا نعمتیست واقعا....
که اگر نباشند دیوانه میشویم ...
توهم اینکه من کاره ای هستم
توهم اینکه من می توانم کاری کنم
توهم اینکه من دارم کار مثبتی می کنم
باعث می شود تبدیل شود به واقعیتی کابوس وار...
برای فعالیت سیاسی نیاز به دهها و بلکه صدها شرایط و پیش زمینه هاست
گفتم به فکر کمپوت ما باشید اما اشاره کرده ام که کمپوتش آناناس یا آلبالو با کیفیت اعلا باشد نه اینکه آنارشیسم!!!
به هر حال کمپوت مهربون! من نه کاره ای هستم
نه میتوانم کاری کنم
نه کار مثبتی انجام داده و میدهم
و نه کلا جز غر زدن کاری بلدم!
اما این واقعیت کابوس وار را اسطرلاب به دستان رصدخانه ی حکومتی میسازند برای شاید پاک کردن یکی از سوتی هایشان! برای ارعاب!برای سوء استفاده و هزار دلیل دیگر...
ما بی گناهیم خلاصه!
بازم اسطرلاب به دستها هستند؟! عجبا
بی خیال..
راستش من فکر میکنم بعصی پستهات رو برای فهمیدن باید برم و ارشیوبخونم.. شاید هم نه من خنگم!
همین که یه جایی هست که بشه یه ساعت حس کرد خوش میگذره تو اون سرزمین بسیار عالیه.. و دلیل خوبی میتونه برای کوچ باشه شک نکن!
من آمدم
نفس زنان
آه پس که اینطور