وقتی عشق (همون دوست داشتن خیلی زیادِ منحصر به فرد!)، نباشه ،اما لیلی باقی بمونه، تبدیل میشه به یه روسپی! یه روسپی بی جیره مواجب در نگاه عوام! یا شاید یه چیزی درمایه های آمیغِ ابسورد و لذت گرا در نگاه خواص، یا به قول یه دوست گرامی ؛ در نگاه روشنفکران !
اینه که میگم لیلی باهاس تموم بشه! بهتره که لیلی طول نکشه....
لیلی اگه تمام نشه ، تهی میشه! لیلی ِخالی از عشق دیگه به درد نمی خوره،همون روسپی اس با همون مشخصات غریب!
یه
جاهایی هست که باید جرأت داشته باشی ، باید چیزشو داشته باشی ، ترمز دستی قطار رو
بکشی و نترسی از مرارت بعدش....
این از این، حالا برم سراغ داستان پر آب چشم دلتنگی!؛
خوش
به حال اونایی که اصولا صنمی ندارن با پروسه ی دلتنگی! روی سخنم با اوناییه که
میگن :
" بهش فک نکردم که بخواد دلم براش تنگ بشه!"
به نظرتون به همین راحتی میشه به یکی که یه روزی از جون براتون عزیز تر بوده(به طور واقعی) فک نکنین ؟ یا اصلا به ذهنتون نرسه ، بودن و نبودنش و حال و روزش؟!!!! اگه بشه این اتفاق بیفته که خیلی محشره پسر! بزن قدش!
بله ،هستن آدمایی که دلتنگ نمیشن ،مگه دلتنگ بوی تن کسی! :/
لیلی رو باید تموم کرد،پسر! کش دادنش مسخره است. مگر اینکه خود لیلی بخواد این وضعیت رو.
بزن زنگو!
خواندمت ولی نظر باشد برای یک وقت بهتر
خب، اینجوری لیلی هم میشه چیزی شبیه شیر بی یال و دم و اشکم و بهتره اسمش عوض شه.
فکر کنم بد نباشه داستانهای آنا گاوالدا رو بخونی.
آدمهایی که دلتنگ نمیشن موجودات عجیبی هستن.
-برای همین میگم بهتره که لیلی طول نکشه.

راستش یک شب تو برنامه ی تلویزیونی رادیو 7 افسانه چهره آزاد یک متنی رو خوند مثلا رمانتیک و عاشقانه و پر از لیلی و مجنون! متن خیلی قشنگی برد اما خیلی مبالغه آمیز اصرار داشت که لیلی همیشه طول میکشد...
من مخالف این قضیه ام! میگم لیلی یه وقتایی لازمه تلاش کنه که تموم بشه!
-باشد میرویم به دنبال داستان های آنا گاوالدا!
-قابل درک نیستند...
آدمی که دلتنگ نشه آدم نیست
وقتی لیلی عاشق نباشه دیگه اسمش لیلی نیست، هر اسمی می تونه بگیره به خودش جز لیلی.
1: آدمی که دلتنگ نشه ، آدم نیست.
2:لیلی ای که عاشق نباشه ، لیلی نیست!
از 1 و 2 => پیوند این دو موجود غریب عجب پیوندی بشود!
سلام
چقدر این نوشته قابل تامل بود؛ یک نوع سکوت عمیق در مورد این نوشته حس می کنم می شه فقط گفت. سکوتی ناشی از تامل در این متن کوتاه عمیق
چرا؟
اگه قراره لیلی و مجنون به هم نرسن یا بعد از رسیدنشون از هم جداشن همون بهتر که لیلی بشه صدیقه و مجنونم بشه حسنی.
این حرفا مال تو داستاناس که میگن عشق فقط یکی و فلان و این حرفا....
به نظر من آدم میخواد زندگی کنه اگه قرار باشه عمرشو واسه هیچی و آرزوهای محال تلف کنه، هیچ لذتی از زندگیش نمیبره
البته عاشق و شیدا بودن حال میده اما بیش از حدش ضرر داره
دلتنگ شدن حق آدمی است... حتی اگه خودش جایی/کسی رو ترک کرده باشه
بنده به شدت با کامنت غریبه تنها موافقم.
لیلی بودن یه دوره است.. وقتی اول راهی.. وقتی عشق اول داری.. بعد که هی تحول پیدا میشه کم کم خاصیت لیلی میگذره.. اگه کسی لیلی بمونه باید شک کرد به اینکه در راستی تکامل هست یا نه؟
دلتنگی پروسه جالبیه... اگر مدام و مداوم به گذشته رجوع کنی، عکس ببینی، نامه بخونی و هی در گذشته باشی دائم ال دلتنگی! اما بیا و امتحان کن و از روزی که چیزی تمام شد برای یک ثانبه هم به گذشته فکر نکن.. بعد میبینی شکل دلتنگی تغییر میکنه، دیر به دیر به سراغت میاد و وقتی میاد چند دقیقه ای به دل میشینه لبخند هم میزنی ، شاید اشکی هم بریزی و بعد دوباره میره...
اینها رو بخاطر تجربه های بسیارررررررررررررررر در این خاصیتها میگم الان به نظذم خیلی تحول پیدا کردم و بسیار راضیم.. اولش من فقط لیلی بودم.. البته محنون هم بودم... از من دلتنگتر هم کسی نبود.. اما حالا نوع وجنس لیلی گریم و دلتنگیم متفاوت شده و بیشتر میپسندم
لیلا تنها یک ذهنیت است، چیزی است که وجود خارجی ندارد تا روی پای خودش بایستد، به ذهن مجنون وابسته است. دکتر براهنی، شاملو را لیلاساز بزرگ نام نهاد انقدر که زیبا خیال های عاشقانه اش را در شعر جان می بخشید. اما همانقدر که شاملو می تواند لیلا ساز باشد، فروغ نمی تواند باشد. فروغ از معشوقی حرف میزند که خصوصیات مردانه دارد، اما نمیتوان گفت فروغ مجنون ساز بزرگ بوده، چون برای تصور مجنون، لیلایی لازم است و اگر لیلایی در شعر زنانه باشد جز خود شاعر کسی نیست که ان هم با ذات عشق مغایر است. عشق یعنی رهایی عاشق از خودش و معشوق را خواستن. نمی دانم لیلاهای شاملو تصوری از لیلاگونگی خود داشته اند؟ اگر داشته اند که دیگر عاشق نبوده اند تنها معشوق بوده اند، معشوقی که توان عشق ورزیدن ندارد، فقط اینکه دیگران محوش شوند، تمام معنای بودن لیلاوار اوست.
دیوانه وار بود این پست!
سلام
یعنی آدم می تونه اینقدر دنده پهن باشه که دلتنگ نشه!؟
سلام خوندمت شر فرصت بیام دوباره بخونمت و نظر بدم
سلام
کلمه عشق و کاربرد زیاد و بی مناسبت اون باعث شده که بار معنایی و از اون مهم تر بار مسئولیتی این کلمه از یاد بره. من شخصا به خودم اجازه نمیدم این کلمه رو برای کسی استفاده کنم. باور کنید همین که جسارت به خرج بدیم و کسی رو دوست داشته باشیم بسیار بسیار سنگین و پر مسئولیته. کتاب شازده کوچولو سالی یکبار بعد از تحویل سال تجویز می گردد
:)
موافقم
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
.
.
نانوا هم جوش شیرین می زند
بیچاره فرهاد
به روزم دوستم
این فقدان خیلی طولانی شد ها!