مسخره گی !

دلت میگیرد وقتی دور و برت را نگاه می کنی و می بینی همه چیز این زندگی مسخره است! همه چیزش... مثلا همین فرش شش متری زمینه کرمی پهن شده میان مبلهای راحتی ... که حالا یادت افتاده چقدر فیلمهای معناگرای خفن، را به حالت دراز کشیده روی آن دیده اید! خاطرات لعنتی...
از فکر کردن به اتفاقات مسخره خسته می شوی،سیگاری می گیرانی و بلند می شوی در مساحت اندک خانه قدمی بزنی ،بلکه  افکار مسخره  ی افسار گسیخته ی بی حیا ،از کله ات بپرند! بعد ناگهان پشت تنها پنجره ی خانه  متوقف می شوی به دیدن یک منظره ی  نه چندان دلپذیر و البته مسخره !؛
مادر جوان و شیک پوشی که پسر بچه کوچکش را با خونسردی تمام ، کنار دیوار آجری کوچه سر پا می کشد.
شلوار پسرک را بالا می کشد ،دستش را می گیرد و با دلی آرام و قلبی مطمئن(!) صحنه را ترک می کنند و از آنها تنها یک دایره ی خیس روی زمین به جا می ماند...
پوزخند میزنی!به خودت می گویی : "لابد مجبور بوده اند!:/ " و برایت توجیه می شود که چرا قضای حاجت  بعضی از آقایان درمکان های نسبتاً عمومی نباید عجیب باشد و دیگر ازین که دختری را می بینی که در شرایط مشابه آرزو ی پسر بودن می کند  هم متعجب نشوی !

بعد هم که به طرز مسخره ای به خودت نهیب میزنی :" هی لیلون! خیلی سخت میگیری..."

 


پ.ن : به راستی این زندگی کذا چه اصرار دارد به تکرار تواریخ؟!!!

پ.ن 1 : در حال خواندن کتاب "سرزمین گوجه های سبز" از هرتا مولر هستم! فضای سیاسی این یکی فوق العاده تخیلیه و یه جورایی به تنهایی پر هیاهو گفته " زکککی!"

پ.ن 2 : این دفعه دارم میرم شیراز!

نظرات 20 + ارسال نظر
مهدی .ر سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ب.ظ

یه ایمیل واو واسام بذار تا یه سری از منابع رو بنویسم واسات.

به روی چشم

درخت ابدی چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سیمون دوبووار از این آرزوی زنانه توی «جنس دوم» گفته بود.
مشکل این‌جاس که مسخره‌بازیای زندگی به‌ شکل مضحکی جدیه. شوخی می‌کنه و شوخی سرش نمی‌شه.

همسر سابقم مدام ازین آرزو که سیمون دوبوار گفته میگفت!من نخونده بودم! مدام میگفتم برررو بابا! از خودت در آوردی! اینم شد آرزو؟!
تا اینکه خودم یکی دوبار دخترهایی رو دیدم که البته به شوخی میگفتن همچین ارزویی دارند! من معتقدم هیچ شوخی ای فقط یک شوخی ساده نیست! ینی همین چیزی که گفتی درخت جان: به شکل مضحکی جدیه!

امین چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ http://amin79.blogfa.com/

به نظرم وقتی با "افکار مسخره ی افسار گسیخته ی بی حیا" میری پشت پنجره تاثیر میذاره تو نحوه دیدت. اما اگه با افکار غیر مسخره ی غیر افسار گسیخته میرفتی شاید میگفتی: ا چه با مزه! یا شاید از همشکلی "دایره خیس" و کله پسرک برا خودت حرفای بامزه میساختی و میخندیدی!

والا چی بگم ؟ !
شایدم حرف شما درست باشه. اما ایراد ازونجاست که من یاد نگرفتم تو هر شرایطی بامزه به زندگی نگاه کنم! :/

محمد رضا ابراهیمی پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

برو شیراز. برو شیراز. کمتر فکر کن. بعضی وقتا باید کنار اومد. چاره ای نیست. شاید همون یک نخ سیگار راه خوبی باشه

شیراز هم دل مارا باز نمیکند برادر...
سیگار هم به همچنین
" دیگر شراب هم،جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد..."
شوخی یا جدی بگیریم یا نه :این روزها زندگی همه چیزش مسخره است....

فرزانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
مزخرف... مسخره ...مضحک ... هر چی هست می خواهیم تویش بمانیم ...
حتی به قیمت آرزوهای مسخره

سلام به فرزانه خیلی خوب

من واقعا بعضی وقتا اصلا دلم نمیخواد توش بمونم. میگم کی میدونه؟ ؛شاید مرگ پایان شقایق نیست واقعا!

راستی این مقاله ی "نرم افزارهای فکری " مردیها رو خوندی؟ نظرت چی بود؟!
اگه نخوندی ایمیلت رو بذار بفرستم برات. نظرت خیلی برام مهمه

مرمر جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://freevar.persianblog.ir

اینجا که من هستم قضای جاجت ممنوعه اما شبهای تعطیل یهو میبینی دختره نشسته و داره کارشو میکنه همونطور که پسره.. انقدره خوشت میاد از این برابری!

ولی کلا هر دوش زشته

سرزمین گوچه های سبز... فوق العاده است اما! فکر کنم بر اساس واقعیت هم باشه اگه درست یادم مونده باشه! دوسال پیش خوندمش!

ای ی ی جاااانم برابری!
ینی این سوئدی ها آخرشن دیگه! ته خط دموکراسی!
به نظر منم حرکت جالبی نیست. البته ازونجایی که هر وخ من معترضم به چنین حرکتهایی یک گروهان مخالف و منتقد جلوی روم قد علم میکنن آخرش به خودم شک میکنم! انگار که وصله ی ناجور منم! اینجاهاست که میرسم به داستان " دردی که منم!"

تا 100 صفحه ی اول خیلی معلق وار بین سطور و ماجرهای داستان سیر میکردم. گیج و منگ بودم اما ازونجایی که داستان اساس و پایه اش بر مبارزه ی سیاسی بود دوست داشتم تا تهش بخونم .الان یه سی صفحه ای مونده. به نظرم فوق العاده بود

میله بدون پرچم جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام
خوش به حال بچه ها... نیازی نیست دنبال مسجدی چیزی بگردند!
خوش بگذره

سلام از ما آقا میله!

ای آغا! بچه که سهله من دیدم مرد گنده هم این کارو انجام بده با سرفرازی تمام! شوما میگی مسجد؟! ضمنا برادر جدیدا مسجدها فقط دم اذون درشونو باز میکنن نیم ساعت بعد هم میبندن نامردا! :/

باسپاس. به خوشی شما.البته دیدو بازدید که خوش گذشتن نداشت.

مترجم دردها جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

لیلون جان !

می دانی من عاشق همین زندگی هستم ! البته نمی گویم زیباست،حتی نمی گویم مسخره است.در واقعیت امر خیلی بستگی دارد به فرهنگ و پیشرفت،سطح زندگی،نزدیکان،فرهنگ،پول،نحوه دیدگاه به این زندگی و... دارد.در بازه ای تعریف می شود از خیلی خوب تا کثافت مطلق.
در طول زندگی هم بالا پایین هم می شود.


شما هم سخت نگیر لیلون !

مترجم عزیز !

بلی در این مدت آشنایی وبلاگی نیک دریافته ام که چقدر عاشق این زندگی هستی

به این نسبیتی که در دیدگاه به وجود می آید بر اساس این عواملی که گفتی کاملا باور دارم رفیق اما گاهی در دریای ثروت و در بهترین امکانات هم که باشیم باز این خلسه ی پوچی به سراغمان می آید.

من در حال تلاشم اما ...

آنا شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ق.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

چه آرزویی مضحک و کوچک و گاه بزرگ
منتظر پست شیرازتیم
قالی و فیلم معنا گرا و خاطره کی نداره ؟

به نظز من خیلی عجیب بود این ای کاااش...!

ای کاش با شستن قالی خاطراتشم پاک میشدن....

شیراز این دفعه پست نخواهد داشت احتمالا!

فرزانه شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
رسیدن بخیر خانوم
منظورت نرم افزار های لذت است ؟ یه مقاله ازش با این اسم خوندم اگر منظورت مقاله دیگه ای است برام بفرستش نظرم را برات می نویسم
آدرسم را که داری مگه تو جی تاک حرف نزدیم ؟

علیک سلام
مرسی مرسی مرسی

بعله!گویا همان نرم افزارهای لذت است.اسم فایلش رو اشتباه نوشته بودند دوستان! جالبه که بی توجه به تیتر اصلی تا انتهاش رو خونده بودم!الان باز کردم فایل رو دوباره دیدم همون " نرم افزارهای لذته"

نجیبه محبی شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ب.ظ http://hinsokhanetaze.blogfa.com/

فکر کنم کتاب خواندنی باشد این سرزمین گوجه های سبز .
در مورد مطلب اولت هم آفتابه لگن 7 دست اما شام و ناهار هیچی در تمام شئون زندگی ما جرایست متاسفانه

بلی! بسیار خواندنی بود نجیبه جان. در یکی دو پست بعد. تکه هایی از آرا اینجا خواهم گذاشت . حیف است چیزی از آن نگویم

گاهی آدمها در مواردی خاص نظری ندارند! اما من از کامنتت در مورد اصل مطلب پست حس کردم منظورت اشاره به " ادعای الکی" است!

برزین یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:02 ق.ظ http://ghalameh.blogfa.com

از قدیم گفته اند پسر کو ندارد نشان از پدر .....
اون بچه یه وجبی حتما حتما کنار جاده آدم بزرگ ها را که ماشین هاشون رو پارک میکنن به امر خیر قضای حاجت مشغول میشن البته اونم سرپا !

کتاب گوجه های سبز رو نخوندم ولی این بار دومه که تعریفش رو می شنوم ظاهرا باید قابل خواندن باشه ..

آفرین. دقیقا. به نکته ای خوبی متوجه شده اید.
. من علاوه بر اشاره به سخت گیری های خودم با نوشتن این مطلب قصد داشتم به نکته ی تربیتی این ماجرا هم اشاره کنم. اون خانوم جوان شیک پوش برای اینکه این عمل برای بچه اش طبیعی و عادی و حق مسلم محسوب نشود خیلی کارها میتواند انجام دهد.

درباره این کتاب هم میتوانم بگویم ممکن است فضایش مانند آثار مارکز زیادی تخیلی و نمادین به نظر رسد. در ابتدا اشتیاقی به ادامه اش نداشتم اما به نظرم ارزش دست کم یکبار خواندن دارد.

خط سوم دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ

خوشبحالت میری سفر
اونم شیراز

ای بابا! گریه چرا حالا؟

بابا چه سفری چه کشکی چه پشمی؟ رفتم حضوری زدم فقط!

قول بدی خط خوبی باشی و شیطنت نکنی ،ایشالا سفر بعدی تهران میبرمت با خودم

ترنج دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

شاشیدن در ملا عام عالمی داره. اینکه بدمون میاد یا نمی پسندیم شاید کلیشه ی ذهنی باشه، نه؟ دارم بلند بلند فکر می کنما. خودمم نمی دونم.

نه!
اگه به اینه خیلی چیزای دیگه هم میتونه کلیشه ی ذهنی حساب بشه. ریدن در ملاء عام هم شاید عالمی داشته باشه! اخ و تف در کوچه خیابون انداختن رو در نظر بگیر!لخت مادر زاد تو خیابون گشتن ممکنه خیلی کیف داشته باشه و حتا جفت گیری در ملاء عام. همین جور اگه بخوام بست بدم قتل در ملاء عام!
راستی چرا اعدام در ملاء عام رو محکوم میکنیم؟!
اونی که تو خیابون جلوی چشم مردم می شاشه داره به حقوق دیگران تجاوز میکنه.

نیاز دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ب.ظ

منم سفر می خوااااااااااااااااام
مسخره گی همان پوچی است آیا؟

امیدوارم یه سفر مشتی تو این تابستون تفتیده بری که حسابی حالت جا بیاد

گویا همون پوچیه! اما من مسخره گی رو ترجیح دادم به کار ببرم. شمام سخت نگیر

مجتبی چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:46 ب.ظ http://chaparkhane.persianblog.ir/

پاکشیدن پسر ها در مکان های عمومی از ان سوال های بنیادین هست که جوابی قطعی برایش وجود ندارد:))
کتاب سرزمین گوجه های سبز رو گمان می کنم دو سال پیش خواندم..آدم باید خیلی اعصاب قوی داشته باشد که تا اخر تامامش کند، کتاب بسیار قشنگی است ولی خوب نثر خیلی سخت و در هم و شاعرانه ایی دارد........

اصلا هم خنده دار نیست آقا مجتبا!

نثر کتاب خیلی سنگینه. اما اهل کتاب همت به خرج میدن و تمومش میکنن
درک فضای داستان به تخیل قوی نیاز داره و فهم نمادها هم قدری دشواره!

فرواک چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
چقد شده ببینم راننده تریلر ها رو تو جاده. بعضی ها آفتابه به دست یا حتا لک به جا مانده و بوی ترشیدگی رو تو کنج کوچه ها...

سلام به فرواک عزیز

حالا راننده ی بیابونی تو بیابون چاره ای نداره! اما کوچه جزء شهره. اینجا دو تا بحث مطرحه یکی حقوق شهروندی. دومی تفاوت فرهنگ تربیتی برای دختران و پسران!
.....
عزیزان من باید بدانند ؛ من سیگاری نیستم اما سیگار کشیدن گاهی می طلبه!تا قله ی کوه هم بریم ، یه نخ سیگار به یمن فتح قله همون بالا میکشیم!
بعدشم عمرااا تو تنیس منو بزنی جی وگر! حالا اگه جوکوویچ بود یه چیزی!

فرواک چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ

راستی یادم رفت بگم خانم ورزشکار و سیگار. می بینم که قراره ببازی بهم تو تنیس...

نیاز جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ

ای بابا سخت گیریش کجا بود؟؟؟؟ خواستم ببینم منظورتو متوجه شدم یا نه
من عاشق تابستونم عاشق مردادم من سفر می خوااااام حالا هی برو هی بگو هی دل ما اتیش بزن

مهرگان- نیاز شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:50 ب.ظ

آره عزیزم تقریبا همین بود منظورم.

سفر فقط یه کم اراده می خواد. یه ذره پول و چند روز مرخصی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد