تداعی بی جا ممنوع!

به قول برادرم ؛ انفجار فاز سوم پالایشگاه حین افتتاح در سوم خرداد امسال مثل جنگ بود!
در  ترازوی تشبیه، این تیکه رو خیلی خوب اومد. خوب که نگاه کنی می بینی یک نفر کشته (شهید) شد، یک عده زخمی شدند.
اسیر (آزاده!) و جانباز هم نداشتیم خدا رو شکر. اما حاشیه تا دلتون بخواد زیاد بود. جونم براتون بگه درست عین جنگ یه عده بودند که از ترس جون و از هجوم هرم زبانه ها از میدون در رفتند! یه عده هم برای خاموش کردن آتیش و کمک به مجروحین سمت محل انفجار دویدن! یه عده هم ایستادند و نگاه کردند! یه عده تو قسمتهای دیگه سرشون به کار خودشون گرم بود و اصلا نفهمیدن چی شد.
یه عده خوشحال شدن (در راستای جنبش باند بازی در هر شرکتی!) . یه عده شروع کردن به شایعه سازی، یه عده هم این اتفاق رو چسبوندن به تحلیل های سیاسی ! یه عده  تا چند ماه بعد توسط برادران زحمتکش بی نام (! ) بازجویی می شدند! 
یه عده اساساً زخمی شدند و لازم بود اعزام بشن به بیمارستان سوانح سوختگی تهران . یه عده که جراحاتی داشتن گفتن چیزی نیست و به روی خودشونم نیاوردند که زخمی شدن و اما یه عده سود جوی نون به نرخ روز خور که همیشه اینجور مواقع کم نیست تعدادشون مصلحتاً زخمی شدند و همراه کاروان تهران 1!!!
حالا اون عده ی اخیر که نه سواد آنچنانی داشتند و نه رسمی شرکت بودند ،شماره های پرسنلی شون رسیده و از دم رسمی شدند به دستور مستقیم پرزیدت ا. ح . ن !

ازین داستان هفت  هشت ماهی گذشته ،شاید بی ربط باشه ها، اما چیزی که این داستان رو برام تداعی کرد صف کشیدن یه عده ای از مردم کنار بانکها برای خرید سکه در این روزها بود! فکرش رو که میکنم توکلّه ی هر کی چی میگذره سرم سوت میکشه!!!


1. پ. ن : روی سخنم به ویژه با آن شخص خاصیست که قبل از اعزام سری به خانه زده سامسونت و کت و   شلوار و ادکلنش مبادا که فراموش شوند!

نظرات 11 + ارسال نظر
vahid چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام من کلمه عبورمو فراموش کردم سوال امنیتیم یادم نمیاد شما میدونید باید چیکارکنم

والا من خودم خیلی وقت نیست بلاگ اسکایی شده ام. لذا شرمنده که کمکی از دستم بر نمیاد! نمیخوام نا امیدتون کنم اما فک کنم باید به فکر یه وب جدید باشید!

نجیبه محبی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ http://haaghiighattt.blogfa.com/

تداعی بی جا ممنوع عنوان پستت است مهرآیین بعد در مورد پست مردم تداعی ضمنی می کنی ؟


البته واضح و مبرهن است که تیتر را برای خودم نوشته ام نه برای خواننده ی گلی چون شما!
و البته واضح و مبرهن تر است که فضای آزاد و دموکراتیک در پست مردم ایجاب میکند ... چرا که نه؟ وقتی آب هست بگذار شنا کنیم خواهر جان!

mohammad چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://cinder.mihanblog.com

خیلی ساده کسی اونجا فکر نمی کنه ..هزیانه توده ها رو تو می بینی

محمد رضا ابراهیمی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
صد البته که سودجویی اون هم از جیب ملت خیلی بد است. اما اگه راههای یکطرفه تبدیل به اتوبان بشن دیگه کمتر کسی سبقت غیر مجاز می گیره.

دروود
مرسی بابت تشبیه فوق العاده

ققنوس خیس پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام / ممنون که به ققنوس خیس سر زدین !
راستش دقیقن متوجه نشدم که حالا تداعی بی جا ممنوع ، است یا آزاد ...
شما که خودتان ممنوع کننده اید ، خودتان هم تداعی گرید

ققنوس جان ما کجا ممنوع کردن کجا؟ یه تیتری زدیم حالا جدی نگیرید!

فرواک جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

آی از دست این مردم نازنین. ساده لوح های ... گنج های نهفته دارن والا. کی می گه نون شب ندارن؟!

دقیقا همینه که به شدت تعجب منو برانگیخته فرواک جان!!!
موندم خفن تو کار این مردم غریب!

میله بدون پرچم جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ق.ظ

سلام
حالا که ممنوعه خوبه یادی از دختری با کفش های کتانی بکنیم... الان کجاست تداعی؟

دروود
آخی...
یادش بخیر
الان اون فیلم برام تداعی شد! همون صحنه ای که تداعی روی جدول خیابون عن همیشه ی من تو دوران دبیرستان و بعضا همین حالا راه میرفت!
یادمه یه مدت جرآت نداشتیم روی جدول خیابون راه بریم! متلک بود که سرازیر میشد: " دختری با کفشهای کتانی..."

درخت ابدی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

بلاخره زندگی خرج داره و باید به هر وسیله‌ای شده چرخوندش. استدلالشون همینه.

خدا انسان را آفرید و انسان توجیه را!
و صد البته میشود اینجا توجیه و استدلال را یکی گرفت!

محمدرضا شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

اگه بشه یه دیاگرام طراحی کرد و وسیله ای که با اون بشه فهمید توی سر کی چیا میگذره خیلی جالب میشه!
البته از کنار برخی ها باید فرار کرد!
روانکاو ها بعضی وقتها یه مداد و کاغذ میدن دست سوژه و ازش میخوان هر چی دلش میخواد بشکه بعد اون رو بررسی می کنن. حالا چه قدر علمی و نزدیک به واقعیته... نمی دونم!

اگه میشد چی میشد/ ...
اگه میشد دنیا کن فیکون میشد محمدرضا جان! دوران دبستانم یه کتاب داشتم مال کانون فرهنگی بود ، اسمش یادم نیست الان. اما موضوعش همین بود که یه پسر بچه آرزو کرد روی پیشونی همه یه مانیتور باشه که فکرشون روش پیدا بشه! فوق العاده بود اون کتاب با نقاشی های خیلی قشنگش. اما دنیا شون خیلی وحشتناک شد خیلی!

دمادم شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.damadamm.blogsky.com

خب ما همه نمونه ای کوچکیم از همان مردم در اجتمعات کوچک خودمان. بدبختی اینه که از زمان جنگ و بعد از جنگ و اوه این همه سال گذشته،سرسوزنی که از منش و رفتار مردم تغییر نکرده که هیچ ، زشتی هایش قلمبه تر شده. چرایش را لابد خودت میدانی و همین طور اهل نظر که برای هر چیز پاسخی در جیب دارند. اما تشبیهت واقعا معرکه بود.

به! محبوبه بانو
آری چرایش را میدانم... آه امان از دست این اهل نظر...
قربونت. لطف داری آبجی

فرزانه یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
تداعی ؟ اسمش تداعی بود ؟
نه دیگه چیزی به لیست ممنوعه ها اضافه نکن
بگذار همه چیزمان با همه چیز دیگرمان جور باشه

دروود بر فرزانه ی گل
آری اسمش همین بود یادمه دقیقا. اسم خیلی خوش آهنگیه!
والا ما کجا لیست ممنوعه جات کجا خواهر؟! عجب تیتر غلط اندازی گذاشته بودم برای این پست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد