این طرفها که سر و کله ام پیدا میشه یعنی خییییلیییی خسته ام! یعنی از بس با سر رفتم تو دل ماجرا سر درد گرفتم!
و در واقع از بس بازمین و زمان کلکل کردم بریده ام...
یعنی عمیقا دلم یه خواب عمیق میخواد...
ینی پناه آورم به "نوشتن". پناه آوردن به معنی دقیق کلمه...
یعنی که پرم از سه نقطه های بی جواب!
و علامتهای تعجب بیخود!
حکایت تکراری دلدادگیهای عبث پایان یافته و بی پایان!که خسته شدم بس که دل شکستم و دل شکسته دیدم و دل شکسته گردیدم...
"آنکه میگوید دوستت دارم،خنیاگر غمگینیست که آوازاش را از دست داده است..."
عنوانت قشنگه
میدونم این کلکل کار سختیه، خیلی سخت. خدا صبرت بده.
نکتهی جالب کاربرد سهنقطه و علامت تعجب به جای کلماته، کلماتی که احتمالا پیش راوی مونده و ترجیح میده جملههایی سفید باشن.
خسته نبینیمت، رفیقجان.
این تعبیر جمله های سفید خیلی جذاب بود:)
راوی دوست داره بنویسی اما انگار حرفش نمیاد.فک کنم تو هم دچارش شده بودی چندی پیش!
من این اواخر حس و حال آدمای لال رو خیلی خوب درک میکنم.
سپاس از تو رفیق ابدی
همین که هنوز مینویسی خوبه.. حتی با خستگی و پر از سه نقطه.
مرمر جان میبینی. دستمون هم که به قلم میره انگار داریم حکم بازی میکنیم: لال بازیه همش!تازه آس دلی هم درکار نیس.
با اینهمه بازم تلاش میکنم کمتر غر بزنم و ازین خلسه خلاص شم.
سلام
خیلی عالیه
چون نتیجه می گیریم که خیلی کم خسته میشی و این خیلی عالیه