آنسفالیت

از آن نمایشهایی بود که رغبتی به دیدنش نداشتم . پوسترها و عکسهایی که در سایتهای مرتبط ، دیده بودم ، نه به اندازه نمایش "بیرون پشت در"، اما به قدرکافی ترسناک بودند و با حال و هوای روحی فعلیم ناسازگار... در راه به دست آوردن دل خواهرک همراهشان شدم. 

زندگی از نگاه اسب و درشکه و درشکه چی هایی که هر روز بارها در بازار تهران و میان مسیر کوتاه سبزه میدون تا توپخونه در رفت و آمدند و انگار درعبث سعی صفا و مروه روانند ، جالب بود و خالی از لطف نبود.

از سویی اسب و از سویی درشکه ، در نمایش کوتاه آنسفالیت، دمی مغز انسانی پیدا میکنند، تا به شیوه رایج انسانها لب به گلایه بگشایندو این همه انگار برای این است که دمی به میزان اسب و گاری بودنهای خود بیندیشیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد