دل شکستن هنر نمی باشد....

 
تمام قد در چارچوب در دفتر کارم ایستاده.سرش را پایین انداخته و هیکلش را کجکی به ستون چارچوب تکیه زده ، مردی که  مثلا حساب دیگری رویش باز  کرده بودم ؛ اقلا از نظر شعور اجتماعی ، در دیوانه خانه ای که مثلا محل کار است! 

 

در دو نوبت از من عذرخواهی کرده است مردی که بعید میدانم در تمام عمرش از کسی عذر خواهی کرده یاشد. مردی که از بقیه مردان ،خودخواه تر و لجباز تر است و از بقیه بیشتر خودش را " همیشه بر حق" میداند ! 

 

به هرتوجیهی دست میازد برای  تقلیل رنگ و لعاب عذر خواهی اش! تاکید می کند :" خانم فلانی که اصلا مهم نیست چی فکر میکند! اما من قصد ناراحت کردن شما را نداشتم. همیشه به بقیه همکارها هم گفته ام حساب شما از بقیه جداست!از مسئله فیلان و بیسار و ... اعصابم خرد بود و ...." 

 

آن مرد یادش نمیاد که کمتر از  یک دقیقه قبل زیر حرفش زده  و برای تقلیل رنگ و لعاب عذر خواهی اش جمله ی خودش را تکذیب کرده است! به هر حال حق دارد ؛ اهل عذر خواهی نیست ،بس که همیشه حق با اوست!!!

 

او میداند که دستی برآتش کتابخوانی دارم و علاقه ای به هنر وادبیات و سر و سوزن ذوقی در من دیده گویا ، که حساب مرا محض همین ها از دیوانه های دیگر اداره سوا کرده ،اما مسلما نمی داند که من سالها پیش کتاب ارزشمند " هنر همیشه برحق بودن" شوپنهاور ،را خوانده ام و به این راحتی ها تسلیم این صحنه آرایی های مضحک نمی شوم! 

 

 

و برای همین هم  هست که شوکه  می شود وقتی می شنود که میگویم :" بی شک  از فیلان جمله تحقیرآمیز شما ناراحت شدم اما به هر حال از دیدگاه اگزیستانسیالیستی حق با شماست! لازم بوده که بیشتر تلاش کنم !!!"  

 

آن مرد انتظار دارد که من از خودم دفاع کنم و در تلاشی مذبوحانه گرفتار دام "منطق " ی شوم که برایم تدارک دیده! من  اما خودم را خلع سلاح می کنم و به این شیوه دایره منطق را خودم به دست می گیرم!
من منطق می نوازم که تو دیگر هیچ سازی نداشته باشی برای کوک کردن! ... 

نگران نباش رفیق ؛من بخشیده ام. همچنانکه همیشه می بخشم و باز هم خواهم بخشید... و در تمام عمرم  تنها یکبار بوده که نه بخشیده ام و نه فراموش خواهم  کرد .... 

و اما بدان ای رفیق که  همانا دل شکستن هنر نمی باشد ... 

نظرات 6 + ارسال نظر
یه نفر. جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 ق.ظ

به نظر میرسه کل متن بخاطر اون خط آخر نوشته شده. و در تمام عمرم تنها یکبار بوده که...

اشتباه بنظر رسیده!

رها یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

ها من که نفهمیدم

چی رو دقیقا نفهمیدی دخترم؟

منیر دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

هنر نمی باشد ولی خوب توانست تو رو به این چند سطر نوشتن وادارد که !
کاش از سر ٍ خوشی به نوشتن وا داشته بشی .
سلام مهر آیین . خوبی ؟

روزمو خراب کرده بود لامسسسب!
به نوشتن شدیدا نیاز داشتم منیر...

فرزانه چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

با سلام
احتراماً خواهشمند است در اسرع وقت با گزارش تفصیلی در باب غیبت طولانی از وبلاگستان در پست جدید حاضر شوید.
بقیه اش هم بماند
ا

فقط به خاطر تو!

رها از چارچوب ها جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ق.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
هنوزم که در حال جدی گرفتن زندگی هستی
این امیدی که به یافتن یک آدم رو به شفا در محل کار داری خیلی سماجت می خواهد لیلون.

به به... همچین چشمخانه مان به برکت نور حضور منور گردید

هنوزم! بنیه ی آدما انگار لایتغیره دختر....

این یه نفر خوnش رو مثلا قدری فهمیخته جا زده بود و البته من نیز ساده انگارانه باورم شده بود... دیگه نه امیدی هست و نه سماجتی خیالت تخت...

محمدعلی نجفی چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:16 ق.ظ

این تعبیر منطق نواختن برای خلع سلاح حریف خیلی جذاب بود. رتبه قلمتون بین متوسط تا عالیه، چیزی در حد خوب، و پر مطالعگی تون هم قابل ستایش. ولی خب گاهی مغلطه توی تحلیل هاتون هست. مهم نیست. البته.

ممنون از نقد و نظرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد