آن دیو سپبد پای دربند...

 

باورم نمیشه رفقا! این دفعه عازم دماوندم!!!  

بیایید همگی با هم دعا کنید که بتونم یه صعود باورنکردنی اونم از ضلع غربی کت و کول آن غول سپید پای دربند داشته باشم! بلکه یک آرزوی دست یافتنی دیگه هم برآورده بشه! 

یکسال پیش اولین صعودم رو از ضلع جنوبی علم کوه شروع کردم.با وجود مشکل ارتفاع زدگی ای که از ارتفاعات 4000 متر به بالا باهاش دست به گریبانم ،تقریبا سینه خیز خودمو رسوندم به قله و این اولین صعود  به دومین قله ی بلند ایران با 4850 متر ، هم برای خودم هم برای سایر رفقا باورنکردنی بود!  

 

با این احوال یقینا با سختی بیشتری در دامان دماوند یخ بسته ای که نفسش بوی تند گوگرد میده روبرو خواهم بود!  

سرمای اونجا حداقل  10- درجه است ،ارتفاع قله ۵۶۷۱ متره، باد و کولاک پدر دربیاری در راهه و دماوند با پراکندن گاز گوگرد از فاتحانش پذیرایی میکنه! 

 

کمتر از 24 ساعت مونده به آغاز سفر دماوند در  حالی که یکی دو هفته ی اخیر ، روزهای تیره ای از سر گذروندم ، بعد از مدتها دور شدن از آرزوی مرگ ، بدم نمیاد که از این سفر ویژه هرگز برنگردم و گرفتار دست آن دیو سپید پای دربند بشم! 

وقتی خبر ناپدید شدن اعضای باشگاه آرش در  کوهستان برودپیک  رو شنیدم اعتراف می کنم که واقعا بهشون غبطه خوردم. 

 

مرگ در کوهستان سخت اما با شکوه به نظر می رسه... 

نظرات 21 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
تو که لیلای کوهنورد کوله به دوشی .... چرا این کلمات را این طوری چیدی کنار هم دل آدم هری می ریزد ... خصوصاً وقتی با جمله آخرت موافق باشه
نمی دانم فیلم 127 ساعت را دیدی یا نه ؟ جدال برای زندگی از مرگ هم باشکوه تره
منتظرم بعد برگشتنت باشکوه ترین پست وبلاگت را بنویسی

127 فیلم فوق العاده ای بود که دو سال پیش دیدم و واقعا لذت بردم. اما حقیقت اینه که همه آدمها مثل هم نیستن. منم با این همه ادعا و سختی کشیدن ها گاهی زیر بار مشکلات زه می زنم و واقعا در این مواقع دیگه دلم نمیخواد باشم...
بازگشتم. بازگشتنی....! ؛)

فرواک چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
تصویری که من ازت تو ذهنم همیشه مجسم هست، مهرگانِ بااستقامت و پشتکاره. پس برات آرزوی موفقیت می کنم دوست

با سپاس ویژه از فرواک عزیز و کم پیدا!

امیدوارم این تصور به حقیقت نزدیک باشه. خودم نمیتونم قضاوت کنم...

از قله دماوند فاتحانه برگشتم و حالا خیلی بهترم :)

جوجه رنگی پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ http://waveofocean.blogsky.com/

برای زندگی جنگیدن خوبه اما نه مقابل مرگ.راستش مقابل مرگ جنگیدن بدوی است هرچند همانقدر محض و خالص و واقعی است.شاید انسان به چنین تلاش های خالص و به شدت طبیعی هم نیازمند باشد نمیدانم.من تمایل به مرگ را در هر دو طیف عرفافی و نیهیلیستی آن از سرگذرانده ام و اکنون مرگ چیزی است که می اید.من برایم مرگ در دریا با شکوه بود.تقریبا هم تجربه اش کردم تا کنارش گذاشتم.چیزی که به شدت می خواهی برایت در دسترس قرار می گیرد.از جمله یک مرگ با شکوه.شاید بعد از یک نیمه تجربه ,شکوه را در لحظاتی از زندگی جستجو کنی دوست جان.

ینی جوجه رنگی ما مرگ در دریا رو تجربه کرده!!! یاللعجب! دریا تورو کشته دوباره زنده کرده؟!!!

هرگز از مرگ نهراسیده ام...

زنبور پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

انشالا سالم برمیگردی. موفق باشی. دلم غنج میره برای شب خابیدن توی کوه. آدمش هم پیدا نمیکنم. هنوز اونقدر شجاع نشدم که برای نوع مردن خاصی غبطه بخورم

برگشتم. مهم تر این که فاتحانه از قله برگشتم. مهم تر اینکه از ضلع جنوبی که دیگه خز شده نرفتم! :))

مرگ خواستن شجاعت نمیخواد خودم خیلی خوب میدونم که یه نوع ضعفه. ضعف در برابر مشکلات زندگی وقتی که نمیکشی دیگه مرگ برات آسون ترین راه راحتی میشه! منم قبل دماوند حسابی داغون بودم رفیق!

شب خوابیدن توی کوه رو سه بار تجربه کردم و در هیچ کدوم هم خوابم نبرده. از سرما! از ترس و از حرافی دیگران!!! اما شب پر ستاره ی کوهستان فوق العاده زیبلست امیدوارم بزودی تجربه کنی زنبور :)

بی نام پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

امیدوارم به آرزوت نرسی! حیات انسان از دما.ند با شکوهتر است.

بالاخره همه میمیرند و من دلم میخوام اون پایان برای من در کوهستان اتفاق بیفته!

رها جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:55 ب.ظ

کفتنی رو فرزانه عزیزم خیلی خوب گفت.. برای زندگی جنگیدن خیلی بهتر از مرگه. امیدوارم از صعود به سلامت برگردی و انقدر تمرین کنی که فاتح اورست بشی

رها جان. همه ی دوستان میدونن که من همواره در حال جنگیدن برای زندگی بوده و هستم.

گاهی رفتارهای انسان ها آدم رو نا امید میکنه اونقدر که از جنگیدن خسته میشه.
کوهنوردی برای من پایلوت زندگی. فتح دماوند از ضلع غربی کار خیلی ساده ای نبود. حالا میبینم که خیلی ظرفیت سختی کشیدنم خیلی بیشتر از اونیه که فکر میکردم!
الان اورست هم جزء آرزو های دست یافتنی شد!؛)

حامد جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ب.ظ http://psychdocumentary.blogsky.com/

دوست عزیز وبلاگ بسیار جالبی دارید خوشحال میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم :)

مترجم دردها دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

من اگر :

صمیمی ترین دوستت بودم
از جنس تو بودم
وزنم کمتر از 50 کیلو بود !

با خواندن این پست می زدمت،باور کن !

اکنون که هیچ یک نیستم امیدوارم سالم بروی و بیایی و صعود های دیگری را از سر سر بگذرانی و به این بیندیشی این زندگی ارزشش را دارد تا طولانی شود و باد های بسیار بیشتری بر بلندای کوه در میان گیسوانت بپیچد

باور کن

هیشکی پیدا نشد منو بزن مترجم!
اما در عوض تو این سفر یه رفیق خوب پیدا کردم که قرار شده سر بزنگاه منو بزنه!
گاهی به کتک خوردن نیاز مبرم دارم رفیق....
باد کدومه پسر آنچنان کولاکی به سر و صورت آدم میخوره که فکرای رمانتیک به کل میپره از سرت :))

منیر سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ق.ظ

پالان نه ! س از یک قرن زیستن و لذت بردن از خوش ها و ناخوشها ، برات مرگی را که فرا خواهد رسید، در قله آرزو میکنم .
هرگز کوه نرفتم ولی خبر مرگ این سه کوه نورد من رو هم به وجد آورد چه مرگی قشنگتر از مرگ در کوهستان؟
افسوس که آخرین آرزوشون با بی تدبیری جوانانه زود سر رسید.
جوان برای مردن، جاهله.
از زندگی به مرگ پناه بردن هم از نشانه های جوانیه دختر کوه!(من اینجور فکر میکنم )
خودت رو برای پیری و مرگ در قله بساز.
خوش بحالت

من اسم اینو البته بی تدبیری جوانانه نمیذارم.

از زندگی به مرگ پناه بردن رو هم از نشونه های نا امیدی میدونم و نه جوانی!

بی هیچ وجه علاقه ای به ساختن خودم برای پیری و مرگ در قله ندارم!
اووووه! چقدر اختلاف نظر دختر! :دی

به راحتی از هر وقت که بخوای میتونی کوهنوردی رو آغاز کنی و خوش بحالت بشه :)

منیر سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:08 ق.ظ

پالان چیه ؟!!!!
الان !
پست پس از صعود خوندن داره

چرا من وقت ندارم پست پس از صعود بذارم؟! :(

آنتی ابسورد چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ب.ظ

خوش باش دوست من

به خوشی شما رفیق آنتی :)

نیاز جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ق.ظ

اووووووووووف
ینی حسادت در خد بوندسلیگا
برگرد تعریف کن دفعه بعد دعا میکنیم به ارزوت برسی

هی رفیق! حسودی نکن به جاش همت عالی به خرج بده تجربیات مشترک بهم بزنیم! :)

سیاوش رضازاده شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:48 ب.ظ http://siavashrezazadeh.blogfa.com

دوست من
با سلام و احترام ،
بروزم ، با مقاله ای در باره ی : " انقلاب مشروطیت ایران " .
وبلاگ :" در انتظار بهار " .

سلام رفیق. سر می زنم حتما :)

ماهی دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ http://binoo.persianblog.ir

خوشحالم که به سلامت برگشتی

ممنونم ماهی!
جای تو هم خالی :)

شاعر شنیدنی ست چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

وای توروخدا ! یعنی چی که مرگ در کوهستان سخت اما با شکوه ... چرا شماها یه کم به پدرمادرتون فکر نمی کنید خب!!
اعصابم خورد شد
به روزم هستم تازه!

هیچی رفیق! ازین پک و پز های روشنفکری آغشته به ننه من غریبم بازی محض خود لوس کردن و ازین قبیل...

ما که یحتمل به بروزیتان نرسیدیم اما میرسیم خدمتتان:)

امید جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

با کمال احترام به مرگ دلخواه شما من یکی از بیخودترین شکل های مردن رو همین در کوه مردن می دونم ... برای من یکی از مصادیق بارز "تلف شدن" است و البته به همین خاطر من کوهنورد نیستم :) و با همسر گرام در جنگم بر سر تمایلش به کوهنوردی :)

مرگ مورد علاقه من مرگ در مبارزه با استبداد است , هر چه استبدادش بزرگ تر , مرگ با شکوه تر ... و چون بزدل تر از این حرفها بودم دارم فرار میکنم به جایی که هیچ مستبدی نباشد :)

کلا خوشحالم از اینکه یه کاری میکنی که دوست داری و احساس خوبی بهت میده ... ما هم اینجا در ارتفاع صفر از سطح دریا به سلامتی شما می نوشیم ...

آه! امید!!!
کجایی ای تک رفیق مرفه بی درد نگوییم "مرفه کم درد" !قلا بگذار بگوییم! :دی
تلف شدن تلف شدنه دیگه! آغا جان شکوه مکوه نداره!تو کوه تو دریا نداره!
مام نمردیم بلکه کمتر خزعبل بنویسیم!
شایدم بنده بعد از سفر دماوند به شدت متحول شدم! معلوم نیست چرا!
کلا من خوشحالم که گه گاه یه ردی خطی ربطی اینجا ازت میبینم و درمی یابم هستی و به یاد رفقا هم ...
به همسر گرامی سلام ویژه برسون . درود بر روحیه ی کوهنوردی اش :)بلی!

پرتابه جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ http://partabeh.com

سلام مهرآیین عزیز
روزگارت خوش
من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه

والا ما چراغ الکلی اینجا رو هم به ضرب و زور وقتهای مرده و لت و پاره شده نیم سوز و روشن نیگه داشتیم.
مینیمالم کجا بود؟! (اسمایلی کاووسی!)

دل خجسته عجب خوب چیزیه...

میله بدون پرچم سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام
بازگشت عارفانه شما را از دماوند تبریک می گوییم.

مرگ باشکوه چیزیه که بازماندگان می سازند... مرگ مرگ است و به قول امام راحل عزت و شرف ما در گرو این مرگ است. آهان راستی اون جنگ بود.
بگذریم
ساعات آخرشون رو تصور کن یه لحظه! چیزی برای غبطه خوردن وجود نداره...
آدم خودش رو جلوی در دانشگاه یا مجلس یا چه می دونم در یه جایی آتیش بزنه که باشکوه تر به نظر می رسد اما باز برای ناظرین... چند لحظه بعد از مرگ به نظرم همه چیز علی السویه می شود...
بیخیال
سوغاتی ما رو بده حالا که برگشتی

سلاااام
میله ی بدون پرچم حودمان است که ره گم کرده انگار!
جنگ هم توفیر چنانی مداره با مرگ. ساعات آخرش خیلی پر درده اما خب عموم مرگها پر دردند دیگه!
علی ایهحال کلا غبطه خوردن کار درستی نیست.

سوغاتی دکاوند برف و یخ و باد و طوفان و کولاک و تگرگ گاز گوگرد و مه میباشد! کدوم رو باید می آوردم! میخوایید به جاش سنگ پای کوه پاشوره ،نعنا کوهی گلپر از صعود های قبلی مونده :)

منیر دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ق.ظ

با همه این اختلاف نظرها بت میگم حلوای تنتننانی تا نخوری ندانی
پیری قشنگه مهرایین ... خیلی قشنگ
پیری رو درد و دارو و ناتوانی نمی بینم اینها در جوانی هم ممکنه اتفاق بیافته خرجش یه تصادفه
پیری شراب هفتاد ساله است
من مشروب خور نیستم اما پیرم ...

منیر دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:59 ق.ظ

تنتنانی ؟ یا که طنتنانی ؟ یا که ... ؟

TimothyImPes یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 11:29 ب.ظ http://online-casino.gold/

check this top <a href=http://online-casino-no-deposit.org/>no deposit bonus</a> offers

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد