دلا خو کن ...


- خو کردن به تنهایی، شبیه کارهای سخت و سنگین و شق القمرهای نوع بشر به نظر می رسد. دست کم برای من که این طور بوده است.

 

- این بار اولین باری بود که در  سفر تنهایی به تهران به هیچ دوست و آشنایی خبری از خودم ندادم و هیچ برنامه ی مشخصی برای دیدن کسی نریختم!

 تنهایی سری به موزه ی هنرهای معاصر و پارک لاله و بازارچه اش زدم، تنهایی رفتم به تماشای تئاتر. تنهایی یکی دو ساعت را در شهر کتابِ شریعتی گذراندم. و با  گروهی که هیچ کدام از اعضایش را نمی شناختم در دو سفر کوتاه گل گشت و کوهنوردی همراه شدم! اولی گل گشت طالقان و دومی صعود به قله ی 4850 متری علم کوه!!!

 

- این اولین صعود من بود! اولین قله ی  واقعی که در تمام عمرم دیده ام ،بالایش نشسته و به رسم یادبود عکسی انداخته ام!

 

 درک درستی از فتح بلندترین قله ی ایران بعد از دماوند،با ارتفاع4850 متر، نداشتم!
برایم جالب بود که چرا از آن گروه 17نفره فقط 7 نفر داوطلب صعودند! بماند که از آن هفت نفر،فقط من و 3 نفر دیگر  به قله رسیدیم!

 

 برایم عجیب بود که چرا  تیم ها ی کوهنوردی حرفه ای دیگر،که از همدان ،اصفهان،قزوین و مازندران آمده بودند، وقتی از کم تجربه  گی و محل سکونتم باخبر می شدند انگشت حیرت به دندان می گرفتند و کلی تشویقم می کردند!

 در سرمای وحشتناک نیمه شب دامنه های علم کوه،کمبود شدید اکسیژن و با وجود دوشبانه روز بی خوابی ،تمام مدت صعود در خواب راه می رفتم و گه گداری که از من غافل می شدند چند ثانیه (تا زمانی که متوجه توقف من بشوند)روی تخته سنگی برف آلود استراحت میکردم.

 بعدا فهمیدم که انگار لابه لای این توقف های کوتاه به لطف یکی از کوهنوردان، یکبار از خواب مرگ نجات پیدا کرده ام! فقط همین را می دانم که گویا با این همه کم تجربه گی در کوهنوردی، خیلی شانس آورده ام که حالا زنده ام و درحال نوشتن این خطوط!

 

- حالا 24 ساعت است که بعد از آن همه هیجان تک نفری بازگشته ام  به روال روتین روزمره گی. به کار و ورزش و اینترنت و تماشای رادیو هفتِ تلویزیون در پایان هر شب! برنامه ای که حرفهای گفتنی بسیاری درباره ی خوبی ها و احترام گذاشتن ها و مهربانی ها  دارد. 

گفتگوهای جالب با چهره های آشنا ،مصاحبه های نه چندان کودکانه با کودکان تخس و سر و زبان دار! داستانهای کوتاه و طنز وبسیار جذاب و حرفهای زیادی درباره ی عشق و دلتنگی و حتا تنهایی! امشب خواننده ای در ترانه ای میخواند که :" در کنار توام، حتا اگر از من کناره بگیری..." سوای از آنکه چقدر مخالف این حرفم، رمانس آن قدر غلیظ بود که واقعا از حس و حالش خوشم آمد.

 

- بالاخره خو می کنم به همین زندگی روتین پر از تنهایی مهم نیست دلیلش این باشد که : " دلا خو کن به تنهایی که آن هم عالمی دارد " یا،  " دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد "


و این هم یک عکس ناشیانه از کوهپایه های سرسبز گوسفندسرا،محل اطراق گروه!:

 

     

نظرات 20 + ارسال نظر
مهرگان دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ

قله هایی که در تصویر پیداست، به ترتیب از چپ به راست ؛ مناره، ستاره و خِرسان نام دارند. برای رسیدن به قله ی علم کوه از لابه لای اینها گذشتیم!

شاعرشنیدنی ست دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام دوستم
دوران دانشجویی کوههای اطراف اصفهان وشهرکرد رو می رفتم اما الانا دیگه پیرم واسه این کارا!! نه اون پیر ... پیر دل
عکس ناشیانه تون هم همین طور ناشیانه به دل نشست
ممنون
چشم انتظار مهر شما

درود و سلام
پیر دلی درد بی دوایی نیست. امیدوارم به زودی درمان شود رفیق.

فرزانه دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
صد ساله من دارم میگم ...هوا را از من بگیر تنهایی ام را نه
خوب تنهایی می تواند با دوستان پر بشود با خانواده یا با کسانی که نمی شناسی اما همه این پر شدن ها هر لحظه امکان خالی شدن دارند و آنچه می ماند ظرف خالی تنهایی است
دیدی که زیاد هم بد نیست می توانی خیلی ها را دوست داشته باشی و خودت را هم
واقعا ً ذوق کردم از این همه تفریحی که به تنهایی خودت کرده ای ...
بارک اله دختر

درود
قربون آبجی! ما اینیم دیگه مدام اینور اون ور وول میخوریم. و اگر امکانات باشه بیکار نمیمونیم
البته به گمونم اون شعر "لبخندت را نه" بود ها!

الان مسئله خو کردن به اون ظرفیه که هر لحظه امکان خالی شدنش وجود داره. دقیقا همون ظرف خالی! این یه کم استرس زاست و به نظرم ایرادی نداره مدام در تلاش باشیم برای پر کردنش با هر چیز ممکن و خوشایند!

محسن صالحی دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ب.ظ http://salehimohsen.blogfa.com/

خدا رو شکر که زنده اید
کوهنوردی خیلی چیز خوبیه. بهترین ورزشه از نظر من.

ممنون برادر
به نظر من کوهنوردی آدمو ، آدم میکنه!

ققنوس خیس دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ

تنهایی خیلی خوبه، و کوه و تنهایی هم بهتر!
منظره ی عکس هم قشنگه... آدم دوس داره تو چنین هوایی اونجا باشه!

بله این ترکیب کوه و تنهایی تجربه ی فوق العاده ایه.[:S003:

البته عکس ناشیانه است اما حس خیلی خوبی به من می ده. یادم میافته برای گذشتن ازین مسیر دور و دراز و سخت تو سرمای نصف شب چه تلاشی کردم! مثل دست و پنجه نرم کردن با عزرائیل بود!

آنتی ابسورد سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ق.ظ http://anti-absurd.blogfa.com

سلام دوست عزیزم مهرآیین.
1-گاهی بهت مشکوک می شوم که نکند سنّ و سالت بسیار کمتر از آنی باشد که گفته ای! آخر آدم عاقل بعد از آنهمه کسب تجربه در میادین مختلف و مورد سیبلِ اصابتِ دشمنی ها و ناروها واقع شدن و قربانی شدن از پولیتیک های چند نامرد ،چه گونه می تواند باز به گروهی اعتماد کند که هیچ نمی شناسدشان؟!
2-تا آنجا که من می دانم "دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد" صحیح است نه آنی که تو نوشته ای مهرآیین جان."بلا" به معنای "هرکه در این بزم مقرّب تر است جام بلا بیشترش میدهند" است.البته آنی که تو نوشته ای معنای خودش را دارد امّا نه آن معنای منظور را...

سلام به رفیق فیلسوف کم پیدا!

1.بله شکت کاملا درسته. بنده هم عینهو بقیه ی خانومها فقط 18 سال دارم! چقد این جملات بعد از آخه آدم عاقل، شبیه حرفهای پدرم بود!!!نکنه بابام هم وبلاگ راه انداخته؟!
آری برادر ما این گونه آ دمی هستیم. می خوام بدونم مگه وقتی تو یه اتوبوس بین شهری نشستیم همسفرهامونو میشناسیم؟ خطری تهدیدمون میکنه آیا؟!

2. در هر دو حالت بلا بر میخیزد!هم از تنها و هم از تن ها! برای من توفیر نمیکند. فعلا تصمیم دارم اگر قرار به برخاستن بلاست، از "تنها" باشد و نه از تن ها"" اینطوری دست کم خیالم راحت است فقط دامن خودم میسوزد و کس دیگری به باد نمی رود...

ترنج سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

هیجان تمام بود این پست. دوستش داشتم. عالی!

قربون ترنج عزیز.
میبینم که عین من عاشق هیجانی!

محمدرضا سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ

بیت درست همانی ست که مهرآیین نوشته

گاهی فکر می کنم
گاهی حتی مطمئنم که برخی ناله های ما ساخته ی دست خودمان است!
الان شمشیر ها کشیده می شود. سهم بیشینه ی این «ما» خودم هستم!

والا!

سلام به محمدرضای عزیز

ناله را بطور فیزیکی خودمان میسازیم اما ناله سازی هم تحت تاثیر یک مجموعه عوامل است. که بخش بزرگی از آن بستگی به شرایط روانی مان دارد.

بله... البته واضح و مبرهن است که برق شمشیرتان از دور دستها چشممان را دارد بد میزند به سلامتی و میمنت!

به قرعان!

درخت ابدی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
باعث بسی خوش‌حالی و امیدواریه که تنها رفتی و تنها برگشتی.
باید گفت که دست مریزاد. معلومه با انواع آب و هوا می‌تونی سر کنی. این واسه کسی که در گرمسیر زندگی می‌کنه عادی نیست. دوستانی که قصد آزادکوه رو داشتن چند بار دست‌گرمی می‌رفتن توچال.
راه رفتن در خواب و برف از اون چیزهای عجیبیه که بارها در موردش شنیده‌م و تجربه نکرده‌م. (خوندن مجموعه‌داستان "برف و سمفونی ابری" از پیمان اسماعیلی پیشنهاد می‌شه.)
بازگشت از سکوت و شنیدن رادیو باید حس دوباره‌ی زندگی بده.
عکس هم دورنمایی از مصائب مسیره

آه ای درخت،درود!

سپاس فراوان.
بلی ما هم دستی به زانو ی شکسته گرفتیم و برخاستیم و لنگ لنگان قدمی بر میداریم و هر قدم دانه ی شکری می کاریم و قس علی هذا...
- اصلش اینه که من آدم لجوجی ام تو این موارد. به سادگی تسلیم و مقهور طبیعت نمیشم.رنج زیادی برای صعود تا قله کشیدم. اما مدام می گفتم این رنجها به پای بقیه ی رنجهایی که تو زندگی کشیدم نمیرسه! بنابر این ریاضت کشی رو میتونم تاب بیارم. بعد از یک ماه روزه گرفتن تو گرمای 50 درجه میرم به صعود یه قله ی پر از برفچال!
اتفاقا همه ی حرفه ای های تیم های شهرستانهای دیگه باورشون نمیشد که قبلا حتا تا قله ی توچال هم نرفتم!!!

بابت معرفی کتاب هم ممنونم

آنا چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ق.ظ

همینی که تو می گی درسته
که از تن ها بلا خیزد
همیشه به سفرهای خوب
گاهی تنهایی لذت بخش تره

پس دیگه مطمئن شدم که درست نوشتم!

ممنون رفیق. :)

خط سوم چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ب.ظ

احسنت!
کار بسیار خوبی کردی
این تنهایی رفتنت خیلی شاهکاره
این با خود خودت بودن
این خود خودت رو دوس داشتن
!

این پست چیزهایی داشت که دوس داشتم: کوه سرما رادیو هفت لیلی ....

دروود به خط عزیز

اتفاقا دوستانی هستند که زیاد به تمرین خود دوست داشتن سفارش میکنند. اما مگر این مازوخیسم گاه و بی گاه میگذارد؟

بنده هم به خط علاقه دارم!البته از نوع سومش ها! نه هر خطی!

مترجم دردها پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

به قول معظم له : آورین،آورین

همساده یعنی من تبریک می گویم به این میل شما برای کسب تجربه های تازه و ریسک کردن هایتان.من به شخصه به سختی ریسک می کنم و مدام مراقبم که زیر پایم سست نشود،ان وقت تنهایی می آیی و می روی کوه و...

دم شما گرم.
هر چند که من چنین خطر کردن هایی را خود نمی کنم7

مرسی. سپاس فراوان رفیق.
اگر بدانید... قومی به خونم تشنه اند برای این مدل ریسک ها و تجربه های مختلف ! انگار مطمئنم حتا اگر زیر پایم سست شود دستی میان زمین و آسمان دستم را میگیرد! شاید بنده یک دیوانه ی محض به حساب آیم اما همین است که هست، حتا اگر خوب نباشد!

محمدرضا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

«البته واضح و مبرهن است که برق شمشیرتان از دور دستها چشممان را دارد بد میزند به سلامتی و میمنت!»

عجب!

کدام شمشیر؟!

راستی واژه ی پر از تنهایی! هم در نوع خودش منخصر بفرد است البته اگر بار معنایی هم داشته باشد!

این شمشیر : "الان شمشیر ها کشیده می شود. "!

نگران نباشید،به زعم همه گان بار معنایی هم دارد.

نجیبه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:38 ب.ظ

من که اصلا هوس کوه نوردی حرفه ای هم نمیکردم اما خبر می دادید آمده اید حداقل چایی قهوه ای با هم می خوردیم!

متاسفانه نه آنکه نخواهم خبر بدهم، فرصتم هم کم بود واقعا. دعا بفرمایید انتقالمان جور شود همش ور دل خودتانیم!
جانم کافه نشینی و چای و قهوه و پای و کیک شکلاتی!

نیاز پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ

سرت سلامت
حالتو می خرم
جالب است تو از تنهایی ات فرار می کنی و من به دنبال تنها شدن می دوم
چه خوب که تونستی تنها سفر کنی
من هم می خوام
شجاعتت را تحسین می کنم نه شجاعت صعود از همان قدم اول و گشتن تهران تا رفتن به آن بالا
خرم باشی

ایول!
تا حالا کسی حالمو نخریده بود! چند میخری حالا نیاز جان؟! وایسا فک کنم.... نه خدا وکیلی الان حالمو نمیفروشم! یعنی عمرا فروشی باشه. جزء تزئین ویترینمونه!

آدمی همیشه دنبال چیزیه که نداره! منمتنهایی رو دوست دارم اما غلظتش که بالا بره مزنه زیر دلت! اونوقته که به تقلای خو کردن میفتی!تنهایی میری جاهایی که تنهایی رو فراموش کنی؛ مثل من!

بسیار بسیار سپاسگذارم رفیق.
زنده باشی و شاد و آرام

مرمر جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ http://freevar.persianblog.ir

تنهایی خوبه اما نه خیلی..
در ضمن جراتت فوق العاده است من که هرگز نمیتونم این کار رو بکنم..

نظر منم درباره ی تنهایی همینه. اما تنهایی هم انواع داره. حالا فک میکنم یه بار مینویسم درباره اش!

هر چی بیشتر از این داستان میگذره بیشتر پی میبرم به میزان جرأتم!

میله بدون پرچم جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام
خیلی عالی ... تنهایی آی تنهایی کجایی
خلاصه تا بوده همین بوده

علیک سلام برادر

گویا شما هم از طرفداران پرو پا قرص تنهایی هستی ها! دور و بر آدم که شلوغ باشد و پر از سیخ و خلال دندون همین میشود!

زنبور جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
به به - به به
بازگشت افتخار آمیزتون رو تبریک می گم. کوه یکی از اون لذتهایی که بسیار دوستش میدارم و متاسفانه اول از کم همتی خودم و دوم از نبود یه رفیق پایه نتونستم هنوز بهش دست پیدا کنم. فعلا تپه نوردی با یکی از دوستان میرم که بسیار با لذته! خوشحالم که خوش گذروندی. همین برای آدم میمونه وسلام

سلام از ماست زنبور

سپاس فراوان رفیق. بسیار عالی.مطمئنم اگر بخواهید صعود هم میتوانید. درین سفر یقین یافتم که خواستن توانستن است!
جای همه دوستان شدیدا خالی ...

امین شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

نه تنهایی صرف برام ایده آله نه در گروه و جمعیتی هضم شدن. ایده آلم اینه که بتونم همیشه تنهایی و دیگربودگی رو تومان مدیریت کنم. که در عالم واقع شاید غیر ممکن باشه. اما به صرف یک آرزو یا لااقل چشم انداز میتونه مهم باشه. تنها شدن و با دیگری شدن و دوباره تنهایی و ....

درود
یک دیدگاه فوق العاده میانه روانه. به قول معروف :" خیرالامور اوسطها" حقیقت هم باید همین باشه...

فرواک پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

آورین. آورین.
خیلی کیف کردم با این پستت کوهنورد ایشالا صعود اورست رو بشنوم ازت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد