شبانه ای پر تاسف!

بیست دقیقه به ساعت یک بامداد مانده. دور و برم را حسابی شلوغ کرده ام و به قول بعضیها فضا را –ناخواسته-  با فنجان قهوه  ، پاکت سیگار و جاسیگاری ، روشنفکرانه نموده ام! در حالیکه تلویزیون بازی فوتبال چک و لهستان را پخش میکندT در حال گشتن میان صفحه های مجازی هستم!
یک عکس خوب میخواهم که مرتبط باشد با " تنهایی پر هیاهو"ی بهومیل هرابال! پیدا نمیکنم... یک دفعه دانگ دونگ دینگی از موبایلم میشنوم! امیدوارم راهنمایی دوستم  باشد درباره ی نحوه ی یافتنش!

...

 نمی گذارند به کارم برسم! نمی گذارند سرم در کار خودم باشد و دهانم باز نشود به ناسزا!
در یک روز دو پیام هزل آلود که سخنانی  را نسبت  داده اند به نویسنده ای که تا الان باید هفت تایی کفن پوسانده باشد در خاک!!!

پیامی ست از یک همکار ، که می توانم قسم بخورم تا به حال حتا یک جمله از نویسنده ی متوفی هم نخوانده است! پیام اولی را اما امروز صبح دوستی فرستاده بود که به اندازه ی موهای سرم کتاب خوانده و در هر بابی سخنی دارد، بس مستند!

بی خیال سِرچیدن می شوم بس که اعصابم لگد کوب شده است نصف شبی. نه به آن یکی خرده گرفتم و نه جوابی به این یکی خواهم داد.

ما ایرانی جماعت از بازه ی باز ِ فهمیخته ترین  تا بازه ی باز هم باز ِ سفیه مند ترین در قهوه ای کردن انسانهای بزرگ و کوچک دیگر  و ریشخند کردنشان ،استعداد بالقوه  و بالفعل  عجیبی داریم. ژن تخریب و تمسخر و  له کردن انسانیت ، قویترین ژنی هست که درونمان وجود دارد...


کافی است من اینجا اسم ِ آن بی نوایی که تن هفت کفن پوسانده اش حالا شبانه روز روی ویبره میلرزد، بیاورم تا مدافعان آزادی بیان ،کفن پوش و نیزه بر کف و کف بر لب ، بیایند به جنگ تن به تن! فلذا بی خیال می شوم چون بنده زبانی الکن و تن نحیف و استخوان بندی ناقصی دارم....


حالا فقط مغزم را مشغله آسیب شناسی این رفتارهای جدید  اجتماعی پر کرده اند!
خرده فرهنگی که  سال گذشته از فضای مجازی گودر فراری ام داد و امسال شاید از پلاس بیرونم بیاندازد... که من انگار وصله ی ناجوری ام...

متاسفم برای خودم اگر بخواهم از قاعده ی "خواهی نشوی رسوا " ،مستثنی نشوم ، دست کم در ترویج فرهنگ انتساب هزلیات به آنها که یک نام و چند کتاب فقط ، ازشان باقی مانده است، ترجیح میدهم بخزم به همین کنج مطرود تنهایی خودم....

این هم از پست امشبم که قرار  بود چه شود و چه شد!!!!

نظرات 10 + ارسال نظر
نیاز یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ق.ظ

یکی از واردات پیشرفته تر شدن برای ما مردم کر و کورتر شدن است حکایت ایمیل هایی که به سرعت فوروارد می شوند به پشتوانه ادبیات قوی اشان بی آن که کسی زحمت بدهد به خودش در همان ویکی پدیای مفلوک حتی ، سری بچرخاند ببیند چیزی که به خوردش داده اند چه قدر سندیت دارد مگر چیز جدایی است؟ همیشه احساساتمان پیش قدم بوده است و همه جا هم اثر این تقدم هست تولدمان بزرگ شدنمان درس خواندنمان ازدواج زاد و ولد طلاق مرگ. فقط لازم است خوشمان بیاید از چیزی کار تمام است این است که هروز گوشی هایمان مدرن تر تجهیزاتمان کامل تر و سوادمان ابکی تر می شود

دقیقا خیلی ازین ایمیلها سندیتی ندارد. یا اینکه کاهی بوده که کوه ساخته اند ازش.
من دلم میسوزه از اینکه چرا این بازه اینقدر بازه؟! و ازینکه چرا بعضی از دوستان بی رحمانه مباحث سیاسی و فلسفی و اخلاقی رو قاطی میکنن و شوربا باهاش می پزن؟!

حرف آخرت منو به یاد کارتون "وال ئی " انداخت و فیلم سینمایی آیدیو کراسی... با سرعت نو به اون سمت و سو میریم...
و هیبچ چیز غم انگیز تر از این نیست

خط سوم یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ http://manyekkhatesevomi.blogfa.com/

تنهایی پر هیاهو رو خیلی دوس دارم:
آسمان عاطفه ندارد!*
ولی احتمالا" چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است
چیزی که من مدتهاست آنرا از یاد برده ام

تازه کجای کاری گذشته از شریعتی برای مصدق هم ساختن!!
اونروز برام اس اومده نوشته: اگه چیزشو دارین برا من مسیج بسازین(شهید مطهری)

دوستی و همکاری داریم که معتقده اینا دسیسه اس!! . من بهش گفتم بخاطر این حرفش اسمشو توی گوشیم دائی جان ناپلئون سیو میکنم

نه خط جان! عاطفه کجا بود؟ همه از یاد برده اندش

خدارو شکر مصدقش رو نشنیدم هنوز! اصلا هم دلم نمیخواد بشنوم!تاقتش رو ندارم...

واقعا که این اسم برازنده ی دوست شماست. انگار لازمه منم اسم یکی دونفر از همکارامو بذارم دایی جان ناپلئون

امین دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

بسیار با این گفته ها "ما ایرانی جماعت از بازه ی باز ِ فهمیخته ترین تا بازه ی باز هم باز ِ سفیه مند ترین در قهوه ای کردن انسانهای بزرگ و کوچک دیگر و ریشخند کردنشان ،استعداد بالقوه و بالفعل عجیبی داریم. ژن تخریب و تمسخر و له کردن انسانیت ، قویترین ژنی هست که درونمان وجود دارد..." موافقم متاسفانه.
چند وقت پیش یکی از دوستان با افتخار میگفت تو یه محفلی چند تا از اساتید که داشتن راجع به حافظ حرفهای نادرستی میزدن رو به نحو پرسر و صدایی قهوه ای کرده بوده. بهش گفتم حالا نمیشد قهوه ای شون نکنی مثلا بنفششون کنی یا سبز! یعنی اینکه حرفت رو میزدی بدون اینکه به جای دیگت فشار بیاری!
متاسفانه این ژن در ما هست خیلی سعی دارم ازش فرار کنم.

موافقت تاسف بار!

افتخار ! بعله اکثرا مفتخرند به این عملیات محیرالعقولشان!
اگر تک تک حواسمان به خودمان باشد و اقلا برایمان عادی نشود این رفتارها آنطور که خودمان هم یکی از فوروارد کننده های این پیامها و ایمیلها باشیم،مفید ترین کار ممکن را انجام داده ایم.

ترنج دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:24 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

هی یاوه یاوه یاوه خلایق!

درخت ابدی سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

خوشبختانه، واسه من از این خزعبلات نمیاد و اگرم بیاد، جدی نمی‌گیرمشون.

خوش به حالت درخت!

بحث جدی گرفتن نگرفتن نیست، عادی شدن فرهنگ ناهنجاریست که همه گیر شده است

مرمر پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

کامنتی که مخیواستم بذارم همین صحبتهایی است که دوستان نوشتن مخصوصا نیاز.

چندی پیش یک دوستی برام از ایمیلی فورورادی خوند که مارکس میگه: تلویزیون خیلی آموزنده است چون هر وقت تلویزیون روشن میکنند من به اتاقم پناه میبرم و کتاب میخونم"

با اینکه خیلی اهل مطالعه نیستم و حافظه درستی هم ندارم، هرجور حساب میکردم مارکس و تلوزیون با هم جور در نمیامدن. سری به ویکیپدیا زدم و تاریخچه تلوزیون را در حد دیدن تاریخهای اختراع و کاربرد نگاه کردم و بعد اسم مارکس رو زدم که تاریخ مرگش رو مطمئن بشم!
حدسم درست بود هیچ نسبتی تلویزیون و مارکس با هم نداشتند. با ذوق برای دوستم ایمیل زدم که سعی کن اون ایمیل فورواردی رو نفرستی برای کسی چون اطلاعات غلطیه و مردم ما هم عادت به تحقیق ندارند و این جمله غلط هی دهن به دهن نقل میشه و درست نیست
به جای تشکر چشم و ابرو هم برام نازک کرد!!! اینه ملت فخخیم ما!

مردمرده پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:18 ب.ظ http://mordemard100.blogfa.com

تخریب! ما تخریبگرانیم. از ان رو که سده ها تخریب شده ایم و درونمان چنان تهیست که جز با رنج "دیگری" پر نمی شود

محمد رضا ابراهیمی جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
یاد نگرفته ایم نقد کنیم. تخریب دم دستی ترین حالت است. از خانواده که نگاه می کنیم. زحمات مادر خانواده که گاهی به خاطر یک غذای شور، سوخته یا پیراهن لکدار پدر به گند کشیده می شود. تشویق بیش از اندازه پسر خانواده برای شستن ماشین. و هزار مثال دیگری که الان حضور ذهن ندارم. یاد نگرفته ایم

خط سوم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ http://manyekkhatesevomi.blogfa.com/

نشنیده بودم جوک و لطیفه رو جدی بگیرن!؟
مگه جدی میگیرن؟!

همه جدی نمیگیرن. منم جدی نمیگیرم. اما خوشم نمیاد با همه شوخی کنن. اونم این مدل شوخی. مثلا اونقدر کاریکاتورشو بکشن که دلشون خنک شه اما به لجن نکشن دیگه طرفو!

میله بدون پرچم جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام
ای بابا... یکی از تفریحات ایرانی ها به لجن کشیدن همه چیز است....

آخ جون ینی شمام با من موافقی!!!؟

خدایا این شادی رو از من نگیر... اینم از اشک شوق به خاطر همراهی برخی رفیقان شفیق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد