خاطره بازی ( 1)

بعد از سالها(حدود6 سال)، برای انجام یک کاراداری،مجبور می شوی بروی به دانشگاه دوره ی لیسانست و بعد ...

اهواز برای من شهر غریبی ست. چهارسال با آب و هوا و خاک این شهر هم ذات بوده ام و هم نشین. از در و دیوار این شهر خاطره بر سرم می بارد.

خاطره ،خاطره، امان از خاطره...

به ترفند جالبی برای خاک کردن خاطرات دست یافته ام! که  البته فعلا در مرحله آزمایشی و پایلوت در حال اجراست و این عبارت است از : کشتی گرفتن!
بلاخره در کُشتی برای هر دو رقیب درصدی از احتمال خاک کردن حریف وجود دارد و حالا یا من خاک می شوم یا خاطراتم در این نبرد تن به تن!  رگه هایی از مازوخیسم مزمن هم در این روش قابل ردیابیست که خب کاریش نمی شود کرد!

راننده طی کرد که تا پای پل پنجم می رساندم و از آنجا مسیرش به سمت بلوار ساحلی شرقی منحرف میشود.گفتم بزن قدش! قبول کردم، با اینکه میدانستم گذشتن از روی این پل عظیم که برای گذشتن از کارون و رسیدن به دانشگاه چمران مجبوری از روی آن بگذری چه تبعات رنج آوری برایم دارد.

پایم را نگذاشته بودم  روی اولین حجم بتنی پیاده روی پل، که کُشتی آغاز شد و خاطرات هجوم آوردند و از دو سوی پل شروع کردند به چشمک زدن واشاره دادن و دست تکان دادن ! اول سعی کردم بهشان بی توجهی کنم ، مثلا خودم را متوجه پل هشتم کردم که آن موقع ها نبود و تازه بیلبوردهای تبلیغاتی شروع طرح احداثش را روبروی سیلوی قدیمی نصب کرده بودند و حالا خیلی زیباتر و پر ابهت تر از پل پنجم پایه هایش را در دو سمت کارون به زمین دوخته بود و خودنمایی می نمود! خیلی دوستانه برای هم دست تکان دادیم.

مرحله ی بی توجهی کاملا بی فایده بود... وقتی تصاویر خاطره ها در مناظر اطراف در تیر رس نگاهت قرار میگیرند! مثل آن درخت کُنار(سدر)کذا ! ،چطور میتوانی بی توجهی کنی؟

 برای تک تکشان دهن کجی کردم!!! خیر! خیال از رو رفتن نداشتند...

در نهایت من هم شروع کردم به دست تکان دادن! هر چه خاطرات  بیشتر دست تکان میدادند من هم بیشتر  و تند تر دست تکان می دادم.اصلا تصمیم گرفتم ازشان عکس بگیرم و حتا فیلم!!!
 نرده های پل،پیاده روی ناصاف که محض رضای خدا حتا دو قطعه ی بتنی اش در یک راستا قرار نگرفته اند،سیلوی قدیمی اهواز،بلوارهای ساحلی دو سوی کارون،کارون آرام و پر آب، آن دفعه ای که قهر کردم!،روزی که درباره ی حجاب و سی دی مستند ادواردو ، کلی بحث کردیم! و روزی که در کنار کارون بی مقدمه شروع کردیم به دویدن و او کمی مانده به خط پایان، کند تر ادامه داد تا من جلو بزنم!و شوق و ذوق بی حد و حصر من، موبایل تاشوی سامسونگ آلبالویی رنگم! تصنیف های شجریان ، شکلاتهای بیتر شیرین عسل  که آن سالها تنها شکلاتهای تلخ ایرانی بودند و بعد... باز هم آن درخت کُنار(سدر) کهنسال! خاطرات  زیبایی که باید تا حالا دیگر فراموششان کرده باشم برایم دست تکان میدادند....بی ادبی است، اما در نهایت یک شیشکی مشت هم نثارشان کردم که قدری دلم خنک شود!!! همزمان هم برای شانتاژ اعصاب حریف زیر لب زمزمه می کردم :"یک صفای الکی! یک وفای الکی!"

مشغول عکس گرفتن از خاطرات در عوالم خویش بودم  که صدای بوق ماشینهای پشت سر و متلک پرانی سرنشینان حواسم را سر جایش آورد و همزمان پایم گرفت به لبه ی یکی از قطعات مستطیلی بتنی و یک سکندری جانانه هم خوردم تا حسابی هوش و حواسم برگردد سر جایش.عبور از پل به پایان رسیده بود و به گمانم در نبرد با خاطرات من پیروز میدان بودم و یا شاید این را دفعه بعدی بفهمم که به اهواز می روم!

 یک گله ی گاو میش در حاشیه ی غربی رودخانه خودش را به آب زده بود ،چندتا گوساله میش شیطان میان گله سرگردان بودند و سر به سر گاومیشهای درشت جثه میگذاشتند! یکی شان که گویا به تکنولوژی "کَس نخارد پشت من ..."،دست یافته بود ، خیلی جالب انگیز کمرش را به شاخه های خشکیده ی یک درختچه میکشید!!!
لازم بود از اینها هم فیلم بگیرم و خدا را شاکر باشم که در سالهای 83-84-85 گله ای در حاشیه ی رود نبود که هوس آب تنی به سرش بزند!

...

 

 

نظرات 18 + ارسال نظر
درخت ابدی جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

کشتی گرفتن با خاطرات یا واپس‌رونی واسه بی‌اثر کردنشون ترفند بدی نیست و کارسازه، منتها ممکنه خشک و تر رو با هم بسوزونه.

بلی.
درخت جان به خدای احد و واحد که حاضرم خشک و تر با هم بسوزند!فقط این مغز پر مشغله ام آرام بگیرد!

میله بدون پرچم جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام
یه سری از خاطرات هم هستند که خودشون راساً با ما کشتی می گیرند یعنی خودشون مدام پیشقدم هستند برای این قضیه... اونا به قدرت خودشون ایمان دارند! و در پی این هستند که کار خودشون رو با ما یکسره کنند!!... با اینا باید جور دیگری رفتار کرد...اما خب در کل موافقم که باید تکلیف یه سره بشه حالا از چه راهی

همون دیگه ای میله! منم دنبال همین راه حل ها بودم. از کلنجار با این وقایع اتفاقیه ی ذهنی خسته شدم. گفتم شاید با کله برم تو دل خاطرات و ازشون فرار نکنم جواب بده! الانم مطمئن نیستتم این روش جواب داده باشه!

محمدرضا جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

شماره دار بودن پست نشان می دهد که...
لابد اهواز پل زیاد دارد!

والا یک سری نقاط بحران زا در مناطقی از کشور وجود دارد که باید مسئولین خاطره ها! فکری به حال آنها بکنند.
بنده از روش Replace استفاده می کنم. گاهی جواب می دهد.
به قول نامجو:
خاطره خود کلانتر جان است
بر سرت بشکند هواااار شود

آری آری! آورین بر شما فرزند راستین اسلام!
اهواز پل زیاد دارد و هر پلی هم پر از خاطره! پل پنجم! پل سفید! پل سیاه! پل نادری! پل هفتم! یه پل دیگه هم بود که اسم خاصی نداشت فلکه ی کیانپارس رو به 5نخل وصل مینمود!خدارو شکر پل هشتم اون موقع ساخته نشده بود!

روش شما هم روش خوبی است اما همیشه شرایطش جور نیست...replace نمودن مولفه های خاصی میطلبد کرکس جان.

دم این نامجو گرم. ایول داره به مولا

محمد رضا ابراهیمی جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

خاطرات برای ما از خود لحظات حال زندگی قوی ترند. برای همینه که مدام با ما در حال کشتی هستند. آنهم از نوع کجش.
با دوستان که هستیم بعد از کمی احوال پرسی مستقیم به سراغ کوچه خاطرات می رویم. انگار با گذشته امان بیشتر زندگی می کنیم تا حال.
شعر کوچکی دارم در این زمینه:
تمام ثانیه ها اسم دارند؛
یازده و چهل و پنج دقیقه و بیست و سه ثانیه.
و با این بی حواسی
که اسم یادم نمی ماند.
تنها برایشان دست تکان می دهم و رد می شوم.

این قضیه با دوستان بودن در مورد دوستان قدیمی تر کاملا درست است شاید به همین دلیل است که ناخودآگاه جدیدا بیشتر به سمت دوستان تازه تمایل دارم.
اصلا دوست ندارم با گذشته زندگی کنم اما از بخت بد،حال هم نقطه ی جذابی نداره انگار

ما شعر دوست داریم!شعرتان عالی بود . سپاس

رها از چارچوب ها جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

من مهارت عجیبی در فراموش کردن و دیلیت کردن خاطره ها دارم
توان کشتی گرفتن در من نیست بی برو برگرد
خاک می شوم
فراموشی و فراموشی و فراموشی
موفق باشی عزیزکم
در ضمن از این شهر اهواز اصلاْ اصلاْ خوشمان نمی آید

خوش به حالت!خوش به حالت! خوش به حالت!
کلا بعضی از آدما همیشه خوش به حالشونه دیگه!

مرسی

منم از اهواز و هم از شیراز بیزارم و به هر دو هم مجبورم گاهی سفر کنم!

آنتی ابسورد شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ق.ظ

اگر زورت زیاد باشه موفق به این کارمیشی چون زور اونها هم زیاده متاسفانه...
نبرد جالی بود که من هم داشته ام جملاتت مرا یاد خیلی چیزها انداخت.چیزهای دردناک.بدجور دردم گرفت

نه آنتی... متاسفانه من خیلی ضعیف و کم زورم تو این مقوله

هر کی تو موقعیت من بوده باشه طبعا بهتر درک میکنه من چی میگم. آری، اینچنین بود برادر...بسیار دردناک

نیاز شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:27 ب.ظ http://yestonext.blogfa.com

ی موقع هایی هم باس بزاری خاطره ها بیان ی جولانی بدن ی گرد و خاکی بکنند این جوری شاید همین ی دفعه باشه شاید کشتی گرفتن باب کل کل رو باز کنه که برن و دفعه بعد قدرتر بیان شاید
راستی سلام

علیک سلام

شاید! هنوز نمیدونم. دفعه ی بعد میفهمم! به هر حال همون جولان دادنشونم عذابه. ای کاش منم مثل رها از چهار چوبها و یه بابایی میتونستم به کل فراموش کنم.

آنا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ

کشتی گرفتن با خاطرات نتیجه ای ندارد

گویا همینطور است...

مجتبی دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.gbgoriz.blogspot.com

جز تاسف چیز دیگری نمی توان گفت در انتهای چنین چیزی، غم انگیز است
هیچ چیز بدتر از این نیست که در شهر کوچک خودت یا در محله زندگی ات با طرف مقابل خاطره داشته باشی و مکان ها به تو چشمک بزند هیچ چیز بدتر از این نیست
:( غمناکی عجیبی به من هجوم آورد

یاد نامجو افتادم دوباره : و هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست...

امید سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

جواب امیدی‌‌‌ : دانشمندان یک قرصی اختراع کرده اند ، خاطرات بد را پاک می کند ، طبق تحقیقات ...

از شوخی گذشته ، من فکر می کنم با تخیل بشود به مصاف خاطرات رفت . یعنی تخیل کنی که اگر آن چیزی که نشد و خاطره شد ، میشد و زیستن میشد چی میشد !! ... معمولا بعد از چند ثانیه قسمت بد ماجرا هم به یادمان می آید و اثر زهرآگین خاطرات شیرین خنثی می شود !

سلام امید جان

خدا وکیلی اگر آن ور آب به همچین تکنولوژی ای دست یافتند بی خبرم نگذار برادر. التماس دعا داریم!

اتفاقا زدی به هدف! ینی اگر مرهمی باشد به روی درد حسرت از دست رفتن لحظات شیرین ،همانا یاد آوری تلخی هاست... هر چند کسانی بوده اند که گفتند این روش هم ممکن است کم کم پرت کند از بیزاری.... به هر حال تا اینجا کارا ترین روش همین بوده است

رامک سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://letterbox.blogfa.com

من یکبار اصلا به نیت کشتی گرفتن رفتم آنجا. فایده؟ نداشت. هنوز هم حریفانم به من سر می‌زنند.
این را هم برای ثبت وقایع عمان روز نوشتم:
http://letterbox.blogfa.com/post-266.aspx

پس با این حساب : این درد را نهایت صورت کجا توان بست...

ای کاش اقلا به خوابهایمان رسوخ نمی کردند...

فرزانه سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
زمان و مکان گذشته هر دو مثل لاستیک می توانند کش بیایند مثل آینه های شهر بازی می توانند حال الانمان را کج و کوله کنند .
خوب بهترین راه فراموشی است فراموشی نهایتش یک گور دارند و سنگی بر گوری
باور کن بیشتر از این حقشان نیست عزیزکم
با این وصفایی که از اهواز کردی داغ کردم ...حتی یاد گرمایش کلافه ام کرد

سلام فرزانه ی خوب

بی صبرانه منتظر گذر زمان و امید کش آمدن خاطراتم! اما فراموشی به آسانی بیان سنگی بر گوری نیست!حداقل برای همه این طور نیست!اگر یک آرزو برایم باقی مانده باشد (به جز مرگ) ، آن دستیابی به فن آوری فراموشیست...

مگر از گرما هم چیزی گفته بودم در این پست؟!!!

فرواک چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

من را هم یاری مبارزه باهاشان نیست. می گذارم راحت ول بچرخند توی سرم و واسه خودشون خوش باشند...
ده یازده ساله که فارغ التحصیل شدم، اما یه جورایی دلم نخواسته برم سراغ دانشنامم. با همون موقته سر کردم...

جالبه که خود من هم تو این 6 سال به همون موقته بسنده کرده بودم! میخواستم چیکار؟ نمیارزید به نظرم به واکاوی خاطره ها!
چاره چیست وقتی در قدرمطلق رودربایستی و کمک به هم نوع قرار میگیری؟!

دل آرام چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.sheitoni.com/

حیف خیلی زود دیر میشود

تیغ روزگار طوری شاهرگ کلامم را برید که سکوتم بند نمی آید

خوشحال میکنی اگه سایتمو بذاری تو لینک دوستانت میتونم دوسته خوبی برات باشم

ترنج چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

ای خاطره ات پونز نوک تیز ته کفشم!

این صندل رسواااایی!...

امید چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

والا جهت خالی نبودن عریضه عرض کنم که کارهایی انجام شده است .

دانشگا مونترال کانادا :

http://www.smh.com.au/technology/sci-tech/drug-may-reduce-emotional-impact-of-bad-memories-20110606-1fpeh.html

http://psychcentral.com/news/2011/05/27/drug-metyrapone-to-erase-bad-memories/26532.html

و دانشگاه Leicester :

http://www.dailymail.co.uk/sciencetech/article-2044873/Pill-ease-bad-memories-scientists-discover-lipocalin-2-stress-link.html

http://www.healthviva.com/would-you-take-the-pill-which-promises-to-wipeout-bad-memories/

دستتان درست

فقط یکی از اینها بدون فیلتر شکن باز میشود! مانده ام این سایتها که علمی اند و نه سیاسی و نه حتا محتوی مقولات خاک بر سری چرا فیلتر شده اند؟!

فرزانه پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

نه عزیزم همون اسم اهواز برای یاد آوری گرماش کافیه


این آرزوها چیه دخترکم؟ مرگ آرزو نمی خواد یه روزی خودش میاد ... فراموش کنی یعنی نه اینکه یادشان نیفتی فراموش کنی یعنی از یاد آوریشان حالت عوض نشه
زیاد هم سخت نیست ...مش ود

تازه از دیدن فیلم in time فارق شده ام! فوق العاده فیلم پر هیجانی بود. مرگ کی روز خودش می آید؟!

احتمالا گفتنش زیاد سخت نیست!...

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:55 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد