بزن بزن دف دل را...

اپیزود یکم.

یک هفته رفته ام مسافرت! دور دوم سفرهای استانی نوروزی (بخش نوروز فرندی)،را خانه ی دوستان خورده  و خوابیده ،تفریح کرده در حد مرگ و حالش را برده ام! ، دیشب رسیده ام خانه در دفترم می نویسم : " آخییییش! هیچ کجا خانه ی خود آدم نمی شود!"

عجب رویی داری تو به قرعان!


اپیزود دوم.

وقتی باران دانه درشت این فصل به کوچه حالی میدهد، نا خودآگاه تصمیم میگیری پرده ها را کنار بکشی ،پنجره را تا نیمه باز بگذاری و جاسیگاری جدیدت را -که دوست نازنینی به تو هدیه داده- در حالی که نامجو گوش می دهی افتتاح کنی،بعد مشغول خوردن خوراکی های مورد علاقه ات شوی  و همزمان این پست مسخره را بنویسی.این هم نوعی سندروم است! از سندرومهای عصر مدرنیته که اسمش را گذاشته ام : "اشتراک تنهایی"
مترجمین محترم یاری کنند!


اپیزود سوم .

بسوزه پدر عاشقی! الحق و الانصاف که شغل نیست اما مشکل تر از همه ی مشاغل سخت دنیاست!


چند روز پیش فیلم"چیزهایی هست که نمیدانیم" را در مجموعه ی آزادی دیدم،
فیلم قابل تاملی بود.  مجموعه ی سینمایی درخوری بود.


به نظرم ساکتها (آدمهای کم حرف) خیلی بیشتر از آن اندازه که حرص می دهند،حرص می خورند طفلکان معصوم !


در یک رابطه ی عاشقانه چیزهای زیادی هست ،که نمی دانیم...

چیزهای زیادی هست که حتا اگر بخواهیم، نمیتوانیم بگوییم... لذا اینها برای همیشه نگفته می مانند ، لاکن میشوند چیزهایی که هستند و نمیدانیم...



پ.ن : در این سفر دوستی مجازی دیگری به حقیقت بپوست، خیلی خوشحالم ازین بابت :) 

 

پ.ن 1: تیتر برگرفته از یکی از ترانه های محسن نامجو


نظرات 17 + ارسال نظر
آنتی ابسورد دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ

عرض خیر مقدم به دوست عزیزمان
*سفر بخیر مسافر.یکی از عجایب انسانی اینه که تو اپیزود یکم گفتی
*دومی هم که بی برو برگرد سندروم نایسی است.شیرقهوه هایش را هم دوست دارم ناشتا چاشنی سیگار نازم کنم!
*من آدم کم حرفیم اصولا اما حرص نمیخورم.بعضی چیزهایی که نمیدانیم خیلی خوب است و در واقع به دانستنش هم نمی ارزد مثل جواهر فروشی ای که سقراط حکیم مقابلش ایستاد و تماشا کرد و گفت:چیزهایی در این دنیا هست که سقراط هم نمیداند!سقراط و زرق و برق؟!حاشا و کلّا.

مرسی آنتی ابسوورد عزیز

*خواستم نگم چه خوراکیهایی اما این شیر قهوه پایه ثابته قضیه است. بقیه رو بهتره نگم ...

*جالبه! خب اولین مثال نقض تز من پیدا شد!

حکایت جالبی بود حکایت سقراط. بله خیلی چیزها را فهمیده ام که بهتر است ندانیم. گاهی لازمه تو یه موقعیت خاص قرار بگیریم برای بهتر درک کردن...

نجیبه محبی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ

واژه سازی خوبی دارید مهرایین جان، سندروم اشتراک تنهایی !!!

جالب بود

قربون آبجی.
لطف داری در حد تیم ملی!

آنتی ابسورد سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ

درود بر مهرآیین.به این موضوع هم مثل همه ی دیگر موضوعات نامریی نیم نگاهی دارم.عقلایی نیست اما خب جا برای پذیرشش نگه می دارم.به قول دیوید هیوم شاید درست باشه یا از نگاهی دیگه از قول کیرکگور "ایمان دارم زیرا محال است"...
خب حالا که میخوام خصوصی بفرستم برات چرا گزینه ای نداره؟!چجوری خصوصی بفرستم؟!

به قول بولوتوث : " میگم برات!"

خط سوم سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ http://manyekkhatesevomi.blogfa.com/

آقا چی میشد این اپیزود آخر رو نمینوشتی؟! نمیگی بچه مردم توی ترکه ... میره روی مخش...

در ضمن زین پس بجای واژه بیگانه
؛اپیزود؛
از
؛برخوان؛
استفاده فرمائید

شرمنده به خدا! چه میدونستم تو ترکی خط؟ کف دست که بو نکرده بودم!

حق میدم بهت بعضا ترک هروئین از این آسون تره!

البته بیشتر قصدم گفتن این چیزهایی بود که نمیدانیم... فکر میکنیم رابطه به خاطر دلیل ایکس به هم خورده در حالی که دلیل دیگه ای داشته! و البته همون بهتر که هیچ وقت نفهمیم چرا...

ضمنا اون فیلم هیچ ربطی به این قسمت نداشت.

بابت ارتقا دایره ی واژگان اینجانب سپاسگذارم

رامک سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:36 ب.ظ http://letterbox.blogfa.com

در مورد اپیزود آخر نظرم رو در وبلاگم در جواب کامنتت دادم.
در مورد اپیزود دوم همه گیره. بنده هم مبتلام. البته کمتر نوشته های اینجور مواقع را همگانی می کنم.
در مورد پایزود اول هم تمام مدت تهران بودم. یعنی دو ساله که از دوازه ی تهران پام را بیرون نذاشتم.

میرم میبینم .

بد نیست گاهی همگانی کردن این جور نوشته ها! من برای خودم حتا لازم میدونم.

یک فضای الکی... یک هوای الکی!...
بزن بیرون دختر، بذار کلت یه هوایی بخوره! اینم از ملزومات زندگیه

سیدعباس سیدمحمدی سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
یکی از استادان، در راستای خدمت به زبان فارسی، به جای ایالات متحده ی آمریکا، می گوید «استانهای یگانسته ی آمریکا».

علیکم السلام و رحمه ا.. و برکاته

حالا همه اش درست. این یگانسته این وسط خیلی نا مانوس می نماید!

محمدرضا سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:02 ب.ظ

چیزهایی هست که نمی دانی!

خوش به حالت که برایت پایپ نخریده بودند! و گرنه لابد مثل زیر سیگاری حتماً باید استفاده می کردی...!

بله کرکس جان! دقیقا " چیزهایی هست که نمیدانیم!" حتا در ماجرای فیلم جدایی نادر از سیمین هم چیزهایی بود ازین دست... چاره ای نیست!



نه هنوز به مرحله ی پایپ نرسیدم اما تو این دوره زمونه هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست! دوستان حواسشان باشه پایپ هدیه ندن!

درخت ابدی سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
1. ایشالا که خوش گذشته، هرچند بعد از دو هفته مسافرت، واقعا هیچ‌جا خونه‌ی آدم نمی‌شه
2. یه ضرب‌المثل چینی می‌گه ما الان توی قرن 15 قمری داریم زندگی می‌کنیم.
3. فیلم رو هنوز ندیده‌م. ولی تا جایی که می‌دونم، بیش‌تر حرص دادن پیشه‌ی منه تا حرص خوردن!

1. واقعا خوش گذشت. و واقعا هیچ جا خونه ی آدم نمیشه حتا خونه ی بابای آدم!

2.ضرب المثلش خیلی هم چینی نیستا!

3.فیلم رو ببینید حتما. یکبار دیدنش خالی از لطف نیست.
البته واضح و مبرهن است که در هر حالت حرص دادن پیشه ی همه ی آقایون محترم میباشد!

میله بدون پرچم سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام
و یک لایک و سلام هم خدمت محمدرضا

سلام

تحویل بگیر کرکس پیر!!!

ققنوس خیس چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام
نامجو را بیشتر از یک هنرمند یا یک خواننده دوست دارم ... محسن نامجو را برادر خودم می دانم!!
امید که سفر خوبی بوده باشد برایت :)
...
بختک! آره بختک ... یا فلج مغزی ... یا همچین چیزایی ... اما بیشتر دوست داشتم که به سه گانه ی اثیری (قسمت سومش رو هنوز ننوشتم) به چشم داستان کوتاه نگاه بشه نه خاطره.
...
اره و این دست از فیلم ها فقط چندش آورند! کاش کمی وجشتناک بودند!
من ترجیح می دهم هیچکاک ببینم و بترسم! :)

سلام بر پرنده ی آب کشیده!

نامجو ازون دست چهره هاییه که میشه گفت : به همون اندازه که طرفداران پرو پا قرص داره، مخالفان پرو پا قرص هم داره!!! مثلا شاملو هم جزء همین چهره هاست. ربطی نداره اما یه جاهایی میبینم که خاتمی و شریعتی هم به نوعی این مدلی اند!
من هرگز عادت ندارم ذوب در شخصیتها بشم اما اما کارهای نامجو رو خیلی بیشتر از خیلی دوست دارم. بازیش تو فیلم " چندکیلو خرما برای مراسم تدفین" هم خیلی جالب بود.
....

میشه به اون سه گانه به چشم داستان کوتاه نگاه کرد. ذهن و قلم جالبی داری . انگار که آشفتگی ذهن به قلمت کمک میکنه.به هر حال شاید اینکه به چشم خاطره نگاه شده اصرار بر نوشتن کامنت هایی در چارچوب طنز و شوخی بوده!!!
----
اتفاقا هفته دوم با دوستان یه فیلم از هیچکاک دیدیم خودمو برای جیغ زدن و بستن چشمها آماده کرده بودم!اما اصلا ترسناک نبود! اصلا هیچ فیلمی به اندازه ی "اره" وحشتناک نیست!

رها از چارچوب ها پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ب.ظ http://peango.persianblog.ir

سلام بر مهر آئین
چقدر ژست گذاشتی و ما نبودیم
تقریباْ همه ژست های عقب افتاده را خواندم و ...
قلمت با نشاط شده آبجی
این تغییرذائقه نوشتاری و گفتاری در کلامت خیلی محسوسه و امیدوارم که مستدام و رو به رشد باشه
در ضمن
سال نو شما مبارک

سلام آبجی!
ینی باورم نمیشه خودتی! اونقدر که نیومدی فکر کردم دیگه پیدات نشه.
چندبار نیگا کردم اسمتو! نه انگار خود خودتی!

قربونت منم امیدوارم اینجوری باشه. فعلا که ه ی ی ی...!
سال نوی شما هم بعد از این همه دید و بازدید،بازم ، مبارک!

رامک پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ http://letterbox.blogfa.com

تذکر واضح و مبرهن شما در جواب درخت ابدی بسیار درخور و شایسته بود. با تشکر!

قربون آبجی. چشِ مایی ی ی
الهی! چه دل خونی داری خواهر!!!
بمیرم برات ! اصلا بیا هی بمیریم برای هم! حال میده!

فرزانه جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
مهر شده آیین شما و دف می زنی و دل می بری و کف می زنی و ... خوشم به خوشی دوستان حتی دوستان مجازی انرژی گرفتم از خواندن همه کلمات این پست های تازه ات

به قول امیدمون : به به! به به! آورین آورین! (صدای کف زدن)

درود به فرزانه بانو خیلی خوش اومدین بعد این همه وقت. منور فرمودید. عیدتون هم مبارک

والا خواستم یه چیزی بگم.. بعد دیدم این همه انرژی گرفتن ملت ، فلذا : همچنان بزنید بزنید دف دل را

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:02 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
خب «یگانسته» قرار است همان «متحده» باشد!!
***
یک استاد دیگر هم، برای خدمت به زبان فارسی و غنی تر کردن زبان فارسی و چه می دانم چی، لغت «نپاهشگاه» را ساخته و اصرار دارد به جای «رصدخانه» بگوئیم «نپاهشگاه». علاقه مندان آن استاد، تا آخرین نفس و با هزار دلیل و مَلیل، می خواهند بگویند که «بله، بهتر است بگوئیم نپاهشگاه، و نگوئیم رصدخانه».

وعلیکم السلام

والا یگانسته خیلی غریبه حتا همبسته خیلی بهتره!شایدم راست بگن ! اما مگه مجبورن؟ !

...

چه استادان فخیمه ای هستند! چقدر خوب که این مشاهیر را نمیشناسم!

سوبسید را کردند یارانه به ضرب و زور! کامپیوتر شد رایانه! بنده هنوز قبل از گفتن هر کدام ازین کلمات باید قدری فکر کنم که کدام کدام است!
حالا خوب است کلمه ی نپاهشگاه زیاد در گفتمان های روزمره کاربرد ندارد!!! وگرنه حکایت من حکایت عربی میشد که اومد بگه : په نه په! و جان به جان آفرین تسلیم کرد!

آنا جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

۱. اصلن من چرا تو لینک دوستای تو نیستم ؟
۲. نامجو و بارون پشت بند یه سفر ..... اوه خدای من ( اوه خدایا درسته )
۳. خیلی دلم می خواد این فیلمو ببینم
۴. پستت پر از انرژی بود آورین

۱. شرمنده!کم سعادتی از ما بوده لابد!

۲.

۳.فیلم بدی نیست. بستگی به سلیقه داره...

۴.جالبه ها! به نظر خودم اینجوری نیست!

رامک شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ http://letterbox.blogfa.com

ای بابا خوار! کیه که دل پر نداشته باشه. بمیرم برات که همه چیز رو می ریزی تو دلت


دور از جونت.

آنتی ابسورد شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:51 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

سلام مهرآئین جان
*قرار نبود شکست نفسی بفرمائین آبجی.وقتی فلسفه رو با جان دل پیش میبری در جان دلت هم رسوخ میکنه.در مورد تو هم غیر از این نیست.
*نظرت در باب اینکه فلسفه بیشتر به کار خودنمایی میاد کمی عجولانه بود.اینطور نیست؟یعنی اگه آدم سوالی در باب زندگی و دنیای خودش داشته باشه و درصدد مطالعه و پاسخ و مشاوره بر بیاد دنبال خودنماییه؟بنظرم میاد بیشتر آدمای بدذاتی به تورت خوردن که از فلسفه بیشتر بلغور کردنش رو برای خودنمایی یاد گرفتن که البته فلسفه نیست که این رو بهشون میده.خودشونن...

سلام آنتی

من این حرفا تو کتم نمیره! قبول دارم آدم غدی ام. اما مطلق گرا هم نیستم لذا نگفتم همشون این مدلی اند اون دوستان عزیزمان ، گفتم تعدادشون از انگشتان یک دست کمتره!
اصولا فلسفه برام جذابیتی نداره! به همین راحتی. حتا اگه مقول رمان و داستان و نمایشنامه و فیلم قشری تلقی بشه و ساده لوحانه من ترجیح می دم به خفت قصه خوانی تن بدم و تو قصه ها زندگی کنم!
سلیقه است بیشتر. شاید اون بنده خداهایی که گفتم هم قصدشون خودنمایی و بلغور فلسفه نبوده اما به هر حال من مخاطب خوبی نبودم براشون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد