خاطره ای از زبان یک نفر!

" می گویند مستی و راستی!، والا درست نمیدانم این را برای حفظ  قافیه می گویند یا واقعیتی ست...

بگذرم. واقعا دلم می خواست بدانم در کلّه ی آن فرد چه می گذشت؟ اصلا در آن حالت چیزی می گذشت؟
پشت سر دختری که روی صندلی نشسته بود ایستاده بود و با طره های آویزان از روی کلیپس مو بازی میکرد! دختر حتا برنگشت او را نگاه کند و شدیدا خودش را زده بود به کوچه ی علی چپ... انگار که او هم سردرگم بود... چند دقیقه بعد آمده بود نشسته بود روی نزدیکترین صندلی. فقط یک نفر  فاصله ی آن دو بود! که او هم گیج بود... یا چه میدانم شاید خودش را زده بود به گیجی! داشت دستگیرم می شد که وقتی یکی در عالم ما نیست، مرام اینست که درکش کنیم و سر به سرش نگذاریم! کاری که آن یک نفر و آن دختر شاید داشتند انجام میدادند.

چشمکی و اشاره ای نصیب دختر شد! لبخندی زد و سر به زیر انداخت. خواست که از تلاقی نگاه بگریزد. گریخت هم، اما  صدا و گوش را نمی توانست مانند نگاه و چشم از هم دزدید!
 صدا  گفت :شمام شب اینجا بمونین! گوش شنید، اما به نشنیدن زد، کاری که از عقل بر می آمد فقط، و دختر با تمام دستپاچگی که در وجناتش موج می زد، انگار شادمان بود در آن لحظه از هوشیاری عقل!
صدا دوباره تکرار شد! علاوه بر "او" دیگران هم مست و هوشیار در صحنه بودند. این بار زبان مجبور شد بگوید: جان؟!!! و صدا دوباره بصورت مبهم همان کلمات را با اصرار بیشتر تکرار کرد : شمام شب اینجا بخوابین!

زبان هم خیلی مبهم بهانه ای آورد... دیگران ، گفتگوهای دیگری را پیش کشیده بودند، مکالمه ی نیم بند عقیم مانده بود و آن فرد در گریبان گیجی اش رها شده بود. تلوتلو می خورد و سکسکه می کرد،لپ هایش گل انداخته بودند و چشمانش کاسه ی خون... دختر را می دیدم که دزدکی زیر نظر داردش! همه نمی دیدند و فقط دختر در حرکات آن فرد دقیق بود و من .کم کم فهمید و فهمیدم که ما هم نباید ببینیم.
گویا  این هم از آداب و مرام ِ مرامنامه ی نانوشته و شایسته ی این مراسم است!"

نظرات 6 + ارسال نظر
رامک یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ http://letterbox.blogfa.com

گویا قضیه از این قرار است که دیگران دست گل‌های فرد مست ِ راست!!! را ندیده می‌گیرند

یک چیزی در همین مایه ها رامک جان.
گویا این ندیده گرفتن از اصولیست که باید رعایت شود.

ققنوس خیس یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام و رسیدن به خیر
اینجاست که باید برایش نامجو خواند !
دلت به انتظار ِ چشم هاست ... ببین ..
خیلی خوب تعریف کردی خاطره رو

سلام و سپاس

میشود این را هم خواند اما خیلی آرام زیر لب باید زمزمه شود که کسی هم شک نکند!

قربون شما. لطف داری شما

آنتی ابسورد یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ

درود بر مهرآئین عزیز
مستی و راستی...
این درد و دل ها و اشک و آه ها و یاری طلبیدن ها رو ما والا اون وقتایی که کلّه ها داغ میشه و جوّ همه رو میگیره دیدیم.البته نشئگی هم کم از مستی نداره در این باب.اما نمیتونم براحتی قبول کنم همه ی این اداها "راستی" باشه.

درخت ابدی جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!

محمد سرابی جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ http://msarabi.com

خب هرکس باید برا اساس ظرفیت مصرف کنه

میله بدون پرچم سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام
من که بچه ی این محل نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد